جدول جو
جدول جو

معنی مقر - جستجوی لغت در جدول جو

مقر
ستاد، پایگاه
تصویری از مقر
تصویر مقر
فرهنگ واژه فارسی سره
مقر
اقرار کننده، اعتراف کننده
تصویری از مقر
تصویر مقر
فرهنگ فارسی عمید
مقر
جای قرار گرفتن و ماندن، جای قرار و آرام، قرارگاه
تصویری از مقر
تصویر مقر
فرهنگ فارسی عمید
مقر
اقرار کننده، اعتراف و اذعان کننده جای قرار و آرام
تصویری از مقر
تصویر مقر
فرهنگ لغت هوشیار
مقر
((مَ قَ رّ))
آرامگاه، جای قرار
تصویری از مقر
تصویر مقر
فرهنگ فارسی معین
مقر
((مُ قِ رّ))
اعتراف کننده، اقرار کننده
تصویری از مقر
تصویر مقر
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مقرر
تصویر مقرر
برنهاده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مقرو
تصویر مقرو
قرائت شده، خوانده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقرر
تصویر مقرر
قرار دهنده، تقریر کننده، بیان کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقرب
تصویر مقرب
آنکه نزدیک به کسی شده و در نزد او قرب و منزلت پیدا کرده، نزدیک شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقره
تصویر مقره
آلت چینی یا شیشه ای که سیم برق یا تلفن را به آن می بندند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقرع
تصویر مقرع
پشک اندازنده، کوبنده کوبنده، فال زننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقرط
تصویر مقرط
گوشواره وار قرط (زینتی که در بینی آویزند) بسته: (و اسماع جهان را بجواهر محامد و مفاخرش مقرط ومشنف (داراد)،) (مرزبان نامه. تهران. 1317 ص 11)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقرض
تصویر مقرض
خرد کرده، ریز ریز کرده
فرهنگ لغت هوشیار
قرار داده شده و با لفظ کردن مستعمل است قرار و آرام دهنده، برقرار کننده و ثبات ورزنده
فرهنگ لغت هوشیار
ریش انگیز خستان تولید جراحت کننده توضیح دوایی را نامند که بقوت حرارت و نفوذ و جذب خود بتحلیل بر دو فانی ساز در طوباتی (را) که میان اجزای جلد است و احداث قرحه نماید مانند: بلادر (مخزن الادویه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقرب
تصویر مقرب
نزدیک شده، آنکه دارای نسبت نزدیک شده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقری
تصویر مقری
تعلیم کننده قرآن اطفال را
فرهنگ لغت هوشیار
مقره در فارسی: تالابک، غلغلک، در فارسی: گیره چینی حوض کوچک، سبوی کوچک، آلتی چینی یا شیشه یی که سیم تلفن یا برق را بان متصل سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقرو
تصویر مقرو
خوانده شده و خوانا و قابل خواندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقرن
تصویر مقرن
توانائی و قوت دهنده و یاریگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقری
تصویر مقری
((مُ))
خواننده، کسی که تعلیم قرائت قرآن بدهد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقرع
تصویر مقرع
((مُ رِ))
کوبنده، فال زننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقرر
تصویر مقرر
((مُ قَ رَّ))
ثابت و برقرار شده، تقریر شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقرر
تصویر مقرر
((مُ قَ رِّ))
قراردهنده، تعیین کننده، تقریرکننده، بیان کننده، کسی که درس استاد را برای دانشجویان تقریر و شرح کند، دانشیار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقرح
تصویر مقرح
((مُ قَ رِّ))
تولید جراحت کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقرب
تصویر مقرب
((مُ قَ رَّ))
نزدیک شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقرب
تصویر مقرب
((مُ رِّ))
نزدیک شونده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقری
تصویر مقری
قاری قرآن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقرط
تصویر مقرط
گوشواره دار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقرر
تصویر مقرر
ثابت و برقرار شده، قرار داده شده، قرار یافته، برقرار، تقریر شده
مقرر داشتن: برقرار کردن، معین کردن، مقرر کردن
فرهنگ فارسی عمید