- مقر
- ستاد، پایگاه
معنی مقر - جستجوی لغت در جدول جو
- مقر
- اقرار کننده، اعتراف کننده
- مقر
- جای قرار گرفتن و ماندن، جای قرار و آرام، قرارگاه
- مقر
- اقرار کننده، اعتراف و اذعان کننده جای قرار و آرام
- مقر ((مَ قَ رّ))
- آرامگاه، جای قرار
- مقر ((مُ قِ رّ))
- اعتراف کننده، اقرار کننده
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
برنهاده
قرائت شده، خوانده شده
قرار دهنده، تقریر کننده، بیان کننده
آنکه نزدیک به کسی شده و در نزد او قرب و منزلت پیدا کرده، نزدیک شده
آلت چینی یا شیشه ای که سیم برق یا تلفن را به آن می بندند
پشک اندازنده، کوبنده کوبنده، فال زننده
گوشواره وار قرط (زینتی که در بینی آویزند) بسته: (و اسماع جهان را بجواهر محامد و مفاخرش مقرط ومشنف (داراد)،) (مرزبان نامه. تهران. 1317 ص 11)
خرد کرده، ریز ریز کرده
قرار داده شده و با لفظ کردن مستعمل است قرار و آرام دهنده، برقرار کننده و ثبات ورزنده
ریش انگیز خستان تولید جراحت کننده توضیح دوایی را نامند که بقوت حرارت و نفوذ و جذب خود بتحلیل بر دو فانی ساز در طوباتی (را) که میان اجزای جلد است و احداث قرحه نماید مانند: بلادر (مخزن الادویه)
نزدیک شده، آنکه دارای نسبت نزدیک شده باشد
تعلیم کننده قرآن اطفال را
مقره در فارسی: تالابک، غلغلک، در فارسی: گیره چینی حوض کوچک، سبوی کوچک، آلتی چینی یا شیشه یی که سیم تلفن یا برق را بان متصل سازند
خوانده شده و خوانا و قابل خواندن
توانائی و قوت دهنده و یاریگر
((مُ قَ رِّ))
فرهنگ فارسی معین
قراردهنده، تعیین کننده، تقریرکننده، بیان کننده، کسی که درس استاد را برای دانشجویان تقریر و شرح کند، دانشیار
قاری قرآن
گوشواره دار
ثابت و برقرار شده، قرار داده شده، قرار یافته، برقرار، تقریر شده
مقرر داشتن: برقرار کردن، معین کردن، مقرر کردن
مقرر داشتن: برقرار کردن، معین کردن، مقرر کردن
devido
fällig
należny