- مقدور
- شدنی
معنی مقدور - جستجوی لغت در جدول جو
- مقدور
- انجام شدنی، امکان پذیر، ممکن، امر حتمی، مقدر، قدرت داده شده، توانا شده بر چیزی
- مقدور
- تقدیر شده و مقدر، امر حتمی
- مقدور ((مَ))
- قدرت داده شده، توانا شده بر چیزی، ممکن، شدنی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
مقدوره در فارسی مونث مقدور توانکرد، اندازه گرفته، شدنی مونث مقدور، جمع مقدورات
اندازه
اندازه، پاره ای از چیزی، آنچه به وسیلۀ آن قدر و اندازۀ چیزی به دست آید از شماره، پیمانه و جز آن
کوتاه شده، مختصر و کوتاه شده
کسی که مبتلا به درد سینه باشد
غمناک، اندوهگین، بدبخت، درمانده، خسیس
مورد خشم و قهر واقع شده، خوار شده، شکست خورده، مغلوب
سزاوار و لایق
کارگر روزانه، اجیر، مزدبر
دردمند سینه آنکه گرفتار سینه درد است
مغلوب و مغلوب شده، چیره
باخته در قمار
در گور، پوشیده
نیکو بالا، مبتلا به درد شکم
اندازه، اندازه چیزی، قدر
کتران مالیده زفت مالیده
کوتاه کرده شده، مختصر و کاسته شده
خنک و سرما زده
بدبخت درمانده، اندوهناک غمگین
آنکه حق و خون او رایگان و باطل شده است
کسی که برای دیگری کار می کند و مزد می گیرد، مزدبر، مزدگیر، کارگر
Magnitude