- مقدر
- تقدیر کننده، خدای تعالی
معنی مقدر - جستجوی لغت در جدول جو
- مقدر
- آنچه تقدیر شده، نصیب، قسمت، سرنوشت
- مقدر
- تقدیر شده، اندازه گرفته شده
- مقدر ((مُ قَ دِّ))
- تقدیر کننده
- مقدر ((مُ قَ دَّ))
- تقدیر شده، مقرر شده
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
توانایی داشتن، قدرت، توانایی، نیرو، توانگری
مقدره در فارسی مونث مقدر بنگرید به مقدر مقدرت در فارسی توانش مونث مقدر، جمع مقدرات
توانگر بودن، توانایی داشتن
والده
باندازهء، بحسب، موافق. توضیح لازم الاضافه است. یا بقدر احتیاج. بر حسب حاجت و ضرورت. یا بقدر امکان. باندازه ای که ممکن است. یا بقدر طاقت. باندازه طاقت موافق طاقت. یا بقدر مراتب کسی. برحسب در جای وی. بملاحظه قابلیت او
ستاک، بن واژه، ریشه
گناهکار
برنهاده
اشو، سپند، ورجاوند
اندازه
تواناتر، کوته گردن، پست بالا تواناتر قادرتر
ساخته شدن، آماده شدن
پاک و پاکیزه، منزه
اندازه، پاره ای از چیزی، آنچه به وسیلۀ آن قدر و اندازۀ چیزی به دست آید از شماره، پیمانه و جز آن
تنگ دل، ملول، آزرده، تیره
مکدر شدن: تنگ دل شدن، اندوهگین شدن، تیره و تار شدن
مکدر کردن: تنگ دل کردن، اندوهگین کردن، تیره و تار کردن
مکدر شدن: تنگ دل شدن، اندوهگین شدن، تیره و تار شدن
مکدر کردن: تنگ دل کردن، اندوهگین کردن، تیره و تار کردن
فرو رفته، گود، دارای عمق
تقطیر شده، قطره قطره چکیده
قیر اندود شده، گرد بریده شده
بازگشتن گاه، جای بازگشتن، محل صدور، در دستور زبان کلمه ای که آخر آن «تن» یا «دن» باشد به شرط آنکه هرگاه نون را از آخر آن حذف کنند بن ماضی بشود، مثل گفتن، رفتن، زدن
قرار دهنده، تقریر کننده، بیان کننده
ویژگی آنچه اعصاب را سست و بی حس می کند
کسی که آبله درآورده، آبله دار، آبله رو
ویژگی شبی که مهتابی و روشن باشد، ماهتابی
پیش رفته، پیش افتاده، پیش فرستاده شده، مقابل مؤخّر
کنایه از پیش رو، جلو
مقدم داشتن: کسی یا چیزی را پیش انداختن
کنایه از پیش رو، جلو
مقدم داشتن: کسی یا چیزی را پیش انداختن
هنگام آمدن، وقت قدم نهادن، از سفر باز آمدن
مقدم داشته شده، کسی که به ریاست و بزرگی برقرار گردیده، کسی که در صدر باشد، صدرنشین