جدول جو
جدول جو

معنی مقتطع - جستجوی لغت در جدول جو

مقتطع(مُ تَ طِ)
پاره از چیزی جدا کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، پاره ای از مال کسی گیرنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به اقتطاع شود
لغت نامه دهخدا
مقتطع(مُ تَ طَ)
پاره و قطعه. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
مقتطع
پاره، قطعه
تصویری از مقتطع
تصویر مقتطع
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مقطع
تصویر مقطع
کسی که پادشاه یا خلیفه اقطاع به او می داده تا از درآمد آن زندگانی کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقطع
تصویر مقطع
محل قطع، جای بریدن، محل جدایی
پایان سخن
در علوم ادبی بیت آخر غزل یا قصیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقتنع
تصویر مقتنع
قناعت کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقاطع
تصویر مقاطع
مقطع ها، محل های قطع، جاهای بریدن، محل های جدایی، پایان سخن ها، جمع واژۀ مقطع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقطع
تصویر مقطع
بریده شده، چیزی که زواید آن را بریده و آراسته و پیراسته کرده باشند
کوتاه، مقابل موصل
در ادبیات در فن بدیع مصراع یا بیتی که حروف آن قابل اتصال نباشد و نتوان آن ها را سرهم نوشت، منفصل الحروف
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ لِ)
از بیخ برکننده، رباینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آن که برمیدارد و می رباید. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ طِ)
جمع واژۀ مقطع. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به مقطع شود، مقاطع الاودیه، اواخر وادیها. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، مقاطعالانهار، گذرگاههای آن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). گدارهای جوی ها. (ناظم الاطباء) ، مقاطعالقرآن، جایهایی وقف قرآن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مخارج حروف ازدهان: معانی که در ذهن تصور کند بواسطۀ مقاطع حروف و فواصل الفاظ بیرون دهد. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 97) ، جاهای اتمام و انتها. (غیاث) (آنندراج) ، عبارت از مقدماتی است که ادله و حجج به آنها منتهی می شود از ضروریات و مسلمات و مثل الدور و التسلسل و اجتماع النقیضین. (از تعریفات جرجانی) (از فرهنگ علوم نقلی تألیف سجادی)
لغت نامه دهخدا
(مُ طِ)
قطعکننده. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، چیزی را به اجاره گیرنده. (غیاث) (آنندراج). چیزی رابه اجاره گیرنده و مقاطعه کننده. (ناظم الاطباء). مقاطعه کار. پیمانکار. که مقاطعه کند: میرزا علی خان امین الدوله را که از جانب دولت ابد آیت مباشرترویج این سبک و مقاطععمل این شغل معظم است.... (المآثر و الاّثار ص 95)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رِ)
برگزیده. (از آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به اقتراع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ طَ)
چیده. چیده شده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عِ)
عمامه بندنده بی درآوردن آن زیر زنخ. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به اقتعاط شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَ)
ربوده شده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، برکنده شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ طِ)
چیننده. چینندۀ میوه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مِ)
آب خورنده از مشک یا از سوراخ مشک آب خورنده به دهان. (آنندراج) (از منتهی الارب). و رجوع به اقتماع شود، برگزیدۀ چیزی گیرنده. (آنندراج) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نِ)
قناعت کننده. قانع:
گفت مردی زاهدم من منقطع
با گیاه و برگ اینجا مقتنع.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَطْ طِ)
پاره پاره و بخش بخش گردیده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پاره پاره و بخش بخش گردیده. (ناظم الاطباء) ، شراب آمیخته با آب. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به تقطع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ قَطْ طِ)
آنچه بسبب حرارت لطیفه نفوذ کند مابین خلط لزج و سطح عضو و ملاصق آن و دفع اونماید بدون تصرف در قوام خلط مانند سکنجبین. (تحفۀحکیم مؤمن). دوایی که به سبب لطافت خود بین سطح عضو و خلط لزج چسبیده به آن نفوذ کند و آن را از سطح عضو دور سازد، مانند اشق. (از بحرالجواهر). و رجوع به کتاب دوم قانون ص 149 و کشاف اصطلاحات الفنون شود
لغت نامه دهخدا
(مُ قَطْ طَ)
بریده شده، چیزی که زواید را از اطرافش بریده و آراسته و پیراسته کرده باشند. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، نزد علمای فن بدیع عبارت است از اینکه سخنی که ایراد کنند حروف هر یک از کلمات آن از یکدیگر جدا باشد در نوشتن مانند این جمله: ادرک داود رزقا. (از کشاف اصطلاحات الفنون). معنی او پاره پاره بود و این صنعت چنان باشد که شاعر در بیت کلماتی آرد که حروف هیچ کلمه از آن درنبشتن به هم نپیوندد، مثالش مراست (رشید و طواط) :
و انی یعظمنی کل حر
و یلبسنی من ایادیه برداً
و ادرک ان زرت دار و دود
دراً و دراً و ورداً و ورداً.
مثال از شعر پارسی هم مراست (رشید و طواط) :
تا دل من هوای جانان کرد
شدم از لهو و شادمانی فرد
زار و زردم ز درد آن دل دار
درد دل دار زار دارد و زرد.
و غرض از این دو قطعه هر دو بیتهای آخر است. (حدائق السحر فی دقائق الشعر)، مرد کوتاه قامت و گویند: فلان مقطع مجذر. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)، حدید مقطع، آهن ساز و سلاح ساخته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آهنی که از آن سلاح سازند. (از اقرب الموارد)، مقطعالاسحار، خرگوش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، رجل مقطع، مرد مجرب. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ طِ)
فرومانده از دلیل و جواب و ساکت وخاموش. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آنکه حجت وی بریده شده باشد. (از اقرب الموارد) ، بازمانده شده از یاران در سفر خصوصاً در صفر حج. (ناظم الاطباء) ، قطع کننده معاملات ودعاوی مردمان. (غیاث) (آنندراج) ، به اقطاع دهنده زمینی یا دهی را. و رجوع به اقطاع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ طِ)
لیسنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، خورندۀ همه آب خنور. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به التطاع شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مقطع
تصویر مقطع
بریدن، قطع و برش بریده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقتنع
تصویر مقتنع
قناعت کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقاطع
تصویر مقاطع
جمع مقطع، گذرگاهها، جایهای وقف قرآن، قطع کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متقطع
تصویر متقطع
پاره پاره و بخش بخش گردیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقاطع
تصویر مقاطع
((مَ طِ))
جمع مقطع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقطع
تصویر مقطع
((مَ طَ))
محل قطع و برش، آخرین بیت غزل یا قصیده، جمع مقاطع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقطع
تصویر مقطع
((مُ قَ طَّ))
بریده شده، چیزی که آن را با بریدن زواید و پیراستن بیآرایند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقتنع
تصویر مقتنع
((مُ تَ نِ))
قناعت کننده، قانع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقطع
تصویر مقطع
پلکان، برش، پایه
فرهنگ واژه فارسی سره
مقطع ها، برش ها
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سیلاب، هجا، بیت آخر (غزل، قصیده) ، برشگاه، محل قطع، مرحله، برهه
متضاد: مطلع
فرهنگ واژه مترادف متضاد