جدول جو
جدول جو

معنی مقتشر - جستجوی لغت در جدول جو

مقتشر
(مُ تَ شِ)
برهنه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). برهنه از جامه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از منتشر
تصویر منتشر
گسترده شونده، گسترده، فاش، پراکنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقتدر
تصویر مقتدر
دارای قدرت، توانا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقشر
تصویر مقشر
پوست کرده شده، پوست کنده، دانه ای که پوست آن را کنده باشند
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تِرر)
به آب خنک غسل آرنده، گیرندۀ قراره از بن دیگ و قراره به معنی شوربا یا ریزه های دیگ افزار و مانندآن که در تک دیگ بماند و بچسبد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به اقترار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ قَتْ تَ)
کباء مقتر، چوب بخور، بخور کرده شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ قَتْ تِ)
مرد تنگ گیرندۀ نفقه بر عیال. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آنکه بر نفقه خواران خود تنگ گیرد. مقتر. حظل. حظّال. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ قَشْ شِ)
آن که پوست از روی مردمان بازکند. (مهذب الاسماء) ، آنکه قشر و پوست از چیزی برمی گیرد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ شَ)
ستیهنده در سؤال. (منتهی الارب) (آنندراج). ستیهنده و الحاح کننده در سؤال. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُتْ تَ شِ)
از ’وش ر’، زنی که درخواست می نماید این که دندانهای وی را روشن و تیز نمایند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به اتشار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شِ)
پراکنده. (غیاث) (آنندراج). پراکنده گشته و گسترده شده. پراکنده و پاشیده و افشان. (از ناظم الاطباء). پراکنده. پریشان. متفرق. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : خشعاً أبصارهم یخرجون من الأجداث کأنهم جراد منتشر. (قرآن 7/54).
و یا اندر تموزی مه ببارد
جراد منتشر بر بام و برزن.
منوچهری.
گفتم که امر ایزد یکتای جفت چیست
گفتا که فرد کردن از ازواج منتشر.
ناصرخسرو.
منتظر ایشان و او هم منتظر
تا که جمع آیند خلق منتشر.
مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 153).
این جهان و ساکنانش منتشر
آن جهان و سالکانش مستمر.
مولوی (ایضاً ص 138).
- منتشر شدن،پراکنده شدن. متفرق شدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- منتشر کردن، نشر دادن. اشاعه دادن. پراکندن:
از مدیح تو منتشر کرده ست
در خراسان قصیده های چو زر.
عبدالواسع جبلی (دیوان چ صفا ج 1 ص 137).
- منتشر گردیدن، منتشر شدن:
از ثریا منتشرگشت این بزرگی تا ثری
وز سرندیب این حکایت گفته شد تا قیروان.
عثمان مختاری (دیوان چ همایی ص 425).
مناظم عباد و مصالح بلاد از سلک نظم و انخراط منتشر و متفرق گردد. (سندبادنامه ص 5). در این تصور و اندیشه سخت از جای بشد و آثار غضب از بشرۀ او منتشر گشت. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 148). همچنین روح حیوانی به نسبت وجه لطیف آن را بستاند و به نسبت وجه کثیف به صورت دل سپارد و از وی در اقطار بدن منتشر گردد. (مصباح الهدایه چ همایی ص 99). این اختلاف... بتدریج در میان خلق منتشر و متفرق گشته. (مصباح الهدایه ایضاً ص 14 و 15). رجوع به ترکیب قبل شود.
، فاش شده. خبر فاش شده. آشکارشده. فاش و شایع. (از ناظم الاطباء). شایع. ذایع. فاش. فاشی. مستفیض. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- منتشر شدن، شایع شدن. فاشی شدن. ذایع شدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : خبر قصد رایات او به جانب هرات منتشر شد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 336).
به یک سالم آمد ز دل بر زبان
به یک لحظه شد منتشر در جهان.
سعدی (بوستان).
ور ثنای شاه عالم همچو صیت عدل او
منتشر شد در جهان طبع ثناخوان با من است.
ابن یمین.
- منتشر گردیدن (گشتن) ، منتشر شدن: یقین بداند که اگر خداوند به هندوستان رود و حرم و خزاین آنجا برد این خبر منتشر گردد... آب این دولت بزرگوار ریخته شود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 676). رجوع به ترکیب قبل شود.
، روز دراز. (آنندراج). روز درازشده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شتران پراکنده گردنده از غفلت شبان. (آنندراج) (ازمنتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، برصی که رنگ تمام تن را سفید کرده باشد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، مرد ولگرد. (ناظم الاطباء).
- الفرد المنتشر، فرد غیرمعین. (از اقرب الموارد).
، درختی که شاخه های آن گسترده شده باشد، نرۀ سخت شده. (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد) ، ستور آماسیده پی از ماندگی. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به انتشار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ثِ)
رخت خانه سازنده چیزی را. (از آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دِ)
از نامهای خداست. (از ذیل اقرب الموارد). نامی از نامهای خدای تعالی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دِ)
توانا. (مهذب الاسماء) (دهار). قادر و توانا. (ناظم الاطباء) : و کان اﷲ علی کل شی ٔ مقتدراً. (قرآن 45/18) ، دیگ پز. (آنندراج). پزندۀ در دیگ. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط) ، میانه از هر چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج). وسط و میانه از هر چیزی. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، رجل مقتدرالطول، مرد میانه بالا. (از اقرب الموارد) ، پر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رِ)
با هم به نیزه کارزارنماینده. (آنندراج) (از منتهی الارب). و رجوع به اقتراش شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سِ)
به ستم بر کاری دارنده کسی را. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شِرر)
نعت فاعلی از استشرار. آنکه دارای گله ای بزرگ از شتران باشد. (اقرب الموارد). رجوع به استشرار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَشْ شِ)
درخت پوست باز شده و پوست کنده شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تقشر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شِ)
نیکنامی یا بدنامی خود را ورزنده. (آنندراج) (از منتهی الارب). آنکه نیکنامی و یا بدنامی خود را می ورزد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به اقتشاب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شِ)
حاصل کننده خبرهای خوش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فِ)
در پی رونده و پیروی کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب). آن که پیروی می کند و در پی کسی می رود. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به اقتفار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ صِ)
بسنده کننده و نگذرنده از چیزی. (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). آنکه پسند می کند چیزی را و خشنود است از آن و نمی گذرد از آن. (ناظم الاطباء). رجوع به اقتصار شود.
- مقتصر علی ازار، خشنود است از ازار که می پوشاند برهنگی را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ صَ)
کوتاه. مختصر. مجمل. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تِ)
تنگ کننده نفقه بر عیال. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). آنکه بر اهل و عیال به نفقه شمار کند. آنکه بر نفقه خواران خود تنگ گیرد. حظّال. حظل. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به قتر و اقتار شود، درویش. (ترجمان القرآن) (مهذب الاسماء). مرد فقیر و درویش و تنگدست. (ناظم الاطباء) :... علی الموسع قدره و علی المقتر قدره متاعاً بالمعروف حقاً علی المحسنین. (قرآن 236/2) ، پالان و زین نیکو ساخت و نیکو نشست که پشت ستور را ازریش نگاه دارد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مقشر
تصویر مقشر
پوست کنده
فرهنگ لغت هوشیار
سروین براش پخش فاش گسترده شونده، فاش شونده، پراکنده شونده، پخش شونده توزیع شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقتدر
تصویر مقتدر
توانا، قادر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبتشر
تصویر مبتشر
حاصل کننده خبرهای خوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقتدر
تصویر مقتدر
((مُ تَ دِ))
قادر، توانا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منتشر
تصویر منتشر
((مُ تَ ش))
فاش، شایع، پراکنده، پاشیده، انتشار یافته
فرهنگ فارسی معین
بااقتدار، توانا، زورمند، قادر، قدرتمند، قدر، نیرومند
متضاد: ناتوان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پراکنده، متفرق، انتشار، پخش، چاپ
فرهنگ واژه مترادف متضاد