به همدیگر نزدیک شونده. (از آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). نزدیک به هم شده. (ناظم الاطباء) ، عهدی که وفای به آن نزدیک شده باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
به همدیگر نزدیک شونده. (از آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). نزدیک به هم شده. (ناظم الاطباء) ، عهدی که وفای به آن نزدیک شده باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
نزدیک، مقابل دور، دارای فاصلۀ کم مکانی یا زمانی مثلاً راه نزدیک، لحظهٴ نزدیک، جمع نزدیکان، دارای رابطه در دوستی یا خویشاوندی مثلاً او از دوستان نزدیک من بود، دارای شباهت تقریبی، دارای اختلاف جزئی مثلاً شکل ها نزدیک به هم بود، مقابل دور، مکانی با فاصلۀ کم مثلاً از نزدیک آمده ام، در مکانی با فاصلۀ کم مثلاً او نزدیک ایستاده بود
نزدیک، مقابلِ دور، دارای فاصلۀ کم مکانی یا زمانی مثلاً راه نزدیک، لحظهٴ نزدیک، جمعِ نزدیکان، دارای رابطه در دوستی یا خویشاوندی مثلاً او از دوستان نزدیک من بود، دارای شباهت تقریبی، دارای اختلاف جزئی مثلاً شکل ها نزدیک به هم بود، مقابلِ دور، مکانی با فاصلۀ کم مثلاً از نزدیک آمده ام، در مکانی با فاصلۀ کم مثلاً او نزدیک ایستاده بود
هر چیز میانه در جید و هیچکاره، گویند: شی ٔ مقارب و دین مقارب، ای متوسط. (منتهی الارب). هر چیز میانه در خوبی و بدی، هر چیز ارزان. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آنکه میانه روی کند در کارها. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (ازاقرب الموارد) ، ثوب مقارب، جامۀ غیرجید، نزدیک. (ناظم الاطباء) : چون ماو شما مقارب یکدگریم به زآن نبود که پردۀ هم ندریم. سعدی (کلیات چ مصفا ص 847)
هر چیز میانه در جید و هیچکاره، گویند: شی ٔ مقارب و دین مقارب، ای متوسط. (منتهی الارب). هر چیز میانه در خوبی و بدی، هر چیز ارزان. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آنکه میانه روی کند در کارها. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (ازاقرب الموارد) ، ثوب مقارب، جامۀ غیرجید، نزدیک. (ناظم الاطباء) : چون ماو شما مقارب یکدگریم به زآن نبود که پردۀ هم ندریم. سعدی (کلیات چ مصفا ص 847)
یارشونده به دیگری. (آنندراج) (از منتهی الارب). یار و رفیق شده. دوست و رفیق. (از ناظم الاطباء). پیوندیافته به دیگری. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد). قرین. بهم پیوسته: فلولا اءلقی علیه اءسوره من ذهب اءو جاء معه الملائکه مقترنین. (قرآن 53/43). با بردباری طبع او متفق بانیکنامی جود او مقترن. فرخی (دیوان چ عبدالرسولی ص 318). وز اتفاق تاختن او به روز و شب با روز روشن است شب تیره مقترن. امیرمعزی (دیوان چ اقبال ص 598). کژّی شده ست با خم زلف تو متفق خوبی شده ست با رخ خوب تو مقترن. امیرمعزی (ایضاً ص 63). مرا از بهر دیناری ثناگفت که بختت با سعادت مقترن باد. سعدی. - مقترن کردن، قرین کردن. برابر نهادن. متقابل کردن: نبیدی که نشناسی از آفتاب چو با آفتابش کنی مقترن. ابوالمؤید رونقی بخارایی. - مقترن گشتن، قرین شدن. پیوند یافتن: آغاز و انجام متوافق شد و بدایت به نهایت مقترن گشت. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 66). ، از پی هم درآمده. (ناظم الاطباء)
یارشونده به دیگری. (آنندراج) (از منتهی الارب). یار و رفیق شده. دوست و رفیق. (از ناظم الاطباء). پیوندیافته به دیگری. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد). قرین. بهم پیوسته: فلولا اءَلقی علیه اءَسوره من ذهب اءَو جاء معه الملائکه مقترنین. (قرآن 53/43). با بردباری طبع او متفق بانیکنامی جود او مقترن. فرخی (دیوان چ عبدالرسولی ص 318). وز اتفاق تاختن او به روز و شب با روز روشن است شب تیره مقترن. امیرمعزی (دیوان چ اقبال ص 598). کژّی شده ست با خم زلف تو متفق خوبی شده ست با رخ خوب تو مقترن. امیرمعزی (ایضاً ص 63). مرا از بهر دیناری ثناگفت که بختت با سعادت مقترن باد. سعدی. - مقترن کردن، قرین کردن. برابر نهادن. متقابل کردن: نبیدی که نشناسی از آفتاب چو با آفتابش کنی مقترن. ابوالمؤید رونقی بخارایی. - مقترن گشتن، قرین شدن. پیوند یافتن: آغاز و انجام متوافق شد و بدایت به نهایت مقترن گشت. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 66). ، از پی هم درآمده. (ناظم الاطباء)
بریده شده. (غیاث) (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بریده شده و قطعشده، شعر مقتضب، شعر بدیهه گفته شده. (ناظم الاطباء). شعر مرتجل و همچنین است کلام مقتضب، آن که کاری بر عهدۀ اوگذارند و او نتواند آن را نیک انجام دهد. (از اقرب الموارد). نادان ناآزموده. بی وقوف. (ناظم الاطباء). - مقتضب فیه، کسی که او را به یاری مکلف کنی پیش از آنکه بتواند آن را نیک انجام دهد. (از منتهی الارب). ، ناخوانده، ناشناس، هر چیزی که ساخته شده باشد و هنوز آن را پرداخت نکرده باشند. (ناظم الاطباء) ، نام بحری در عروض. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نام بحری، چون این بحر را از بحر منسرح بریده اند یعنی ارکان این دو بحر یکی است و اختلاف در ترتیب است و اصل منسرح مستفعلن مفعولات است چهار بار و اصل مقتضب مفعولات مستفعلن چهاربار یا آنکه عروض و ضرب این بحر را گاهی قطعهم می نمایند یعنی می اندازند. (غیاث) (آنندراج) : مقتضب را در دایرۀ مثمنات آورده اند و از آن جز مربع مستعمل نیست... برای آنکه مقتضب از جزو دوم منسرح مفکوک است و اگر در تثمین آن سجع نگاهدارند از روی مشابهت به تربیع چندان مستثقل نیاید و نیز چون بر این بحرهم در تازی و هم در پارسی شعر بسیار نیست و آنچه نقل کرده اند نیک نادر و اندک است بدان التفاتی نکردند و آن را به موضع فک خویش ملحق گردانید. (المعجم فی معاییر اشعار العجم چ مدرس رضوی چ 1 ص 67-68). و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود، قصیده ای را گویند که در آن تخلص نبود. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، نزد اهل بدیع قسمی از تجنیس و آن تجنیس اشتقاق است. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
بریده شده. (غیاث) (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بریده شده و قطعشده، شعر مقتضب، شعر بدیهه گفته شده. (ناظم الاطباء). شعر مُرتَجَل و همچنین است کلام مقتضب، آن که کاری بر عهدۀ اوگذارند و او نتواند آن را نیک انجام دهد. (از اقرب الموارد). نادان ناآزموده. بی وقوف. (ناظم الاطباء). - مقتضب فیه، کسی که او را به یاری مکلف کنی پیش از آنکه بتواند آن را نیک انجام دهد. (از منتهی الارب). ، ناخوانده، ناشناس، هر چیزی که ساخته شده باشد و هنوز آن را پرداخت نکرده باشند. (ناظم الاطباء) ، نام بحری در عروض. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نام بحری، چون این بحر را از بحر منسرح بریده اند یعنی ارکان این دو بحر یکی است و اختلاف در ترتیب است و اصل منسرح مستفعلن مفعولات ُ است چهار بار و اصل مقتضب مفعولات ُ مستفعلن چهاربار یا آنکه عروض و ضرب این بحر را گاهی قطعهم می نمایند یعنی می اندازند. (غیاث) (آنندراج) : مقتضب را در دایرۀ مثمنات آورده اند و از آن جز مربع مستعمل نیست... برای آنکه مقتضب از جزو دوم منسرح مفکوک است و اگر در تثمین آن سجع نگاهدارند از روی مشابهت به تربیع چندان مستثقل نیاید و نیز چون بر این بحرهم در تازی و هم در پارسی شعر بسیار نیست و آنچه نقل کرده اند نیک نادر و اندک است بدان التفاتی نکردند و آن را به موضع فک خویش ملحق گردانید. (المعجم فی معاییر اشعار العجم چ مدرس رضوی چ 1 ص 67-68). و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود، قصیده ای را گویند که در آن تخلص نبود. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، نزد اهل بدیع قسمی از تجنیس و آن تجنیس اشتقاق است. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
نیکنامی یا بدنامی خود را ورزنده. (آنندراج) (از منتهی الارب). آنکه نیکنامی و یا بدنامی خود را می ورزد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به اقتشاب شود
نیکنامی یا بدنامی خود را ورزنده. (آنندراج) (از منتهی الارب). آنکه نیکنامی و یا بدنامی خود را می ورزد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به اقتشاب شود
میزبانی کننده و نکویی نماینده با مهمان. (آنندراج) (از منتهی الارب). آنکه میهمان را می پذیرد و میزبانی می کند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به اقتراء شود، در پی بلاد رونده و طلب کننده به رفتن از شهری به شهری. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آنکه از شهری به شهری مسافرت می نماید. (ناظم الاطباء) ، آنکه قصد و اراده می کند، آنکه کوشش می نماید، آنکه پیروی می کند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
میزبانی کننده و نکویی نماینده با مهمان. (آنندراج) (از منتهی الارب). آنکه میهمان را می پذیرد و میزبانی می کند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به اقتراء شود، در پی بلاد رونده و طلب کننده به رفتن از شهری به شهری. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آنکه از شهری به شهری مسافرت می نماید. (ناظم الاطباء) ، آنکه قصد و اراده می کند، آنکه کوشش می نماید، آنکه پیروی می کند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
به تحکم از کسی چیزی را خواهنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آنکه بطور ابرام و بدون لیاقت و لزوم پرسش می کند و درخواست می نماید. (ناظم الاطباء) ، بی اندیشه گویندۀ شعر. (آنندراج). آنکه بی اندیشه شعر می گوید و می خواند. (ناظم الاطباء). به ارتجال خطبه گوینده. (از اقرب الموارد) ، آنکه از نو پیدا میکند چیزی را بی آنکه از کسی شنیده باشد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، اقتراح کننده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آنکه مطلبی را عنوان کند و از صاحب نظران و دانشمندان درباره آن نظر خواهد، سوارشوندۀ شتری که هنوز بر وی سوار نشده باشند. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به اقتراح شود
به تحکم از کسی چیزی را خواهنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آنکه بطور ابرام و بدون لیاقت و لزوم پرسش می کند و درخواست می نماید. (ناظم الاطباء) ، بی اندیشه گویندۀ شعر. (آنندراج). آنکه بی اندیشه شعر می گوید و می خواند. (ناظم الاطباء). به ارتجال خطبه گوینده. (از اقرب الموارد) ، آنکه از نو پیدا میکند چیزی را بی آنکه از کسی شنیده باشد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، اقتراح کننده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آنکه مطلبی را عنوان کند و از صاحب نظران و دانشمندان درباره آن نظر خواهد، سوارشوندۀ شتری که هنوز بر وی سوار نشده باشند. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به اقتراح شود
نزدیکی نماینده به چیزی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که به خدا تقرب می جوید و یا از خدا میترسد. (ناظم الاطباء). نزدیکی جوینده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : یقصدآخذا بامراﷲ فیما یقضی ویمضی متقربا الیه بما یزلف ویرضی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 301). و رجوع به تقرب شود
نزدیکی نماینده به چیزی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که به خدا تقرب می جوید و یا از خدا میترسد. (ناظم الاطباء). نزدیکی جوینده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : یقصدآخذا بامراﷲ فیما یقضی ویمضی متقربا الیه بما یزلف ویرضی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 301). و رجوع به تقرب شود
بی اندیشه گوی، پیش کشنده در میان گذارنده، به زور خواهنده آنکه بدون لیاقت و لزوم و با برام پرسش کند، آنکه بی اندیشه شعر گوید و خواند، آنکه از خود چیزی نو آورد، کسی که مطلبی را پیشنهاد کند تا مورد بحث دانشمندان قرار گیرد، جمع مقترحین
بی اندیشه گوی، پیش کشنده در میان گذارنده، به زور خواهنده آنکه بدون لیاقت و لزوم و با برام پرسش کند، آنکه بی اندیشه شعر گوید و خواند، آنکه از خود چیزی نو آورد، کسی که مطلبی را پیشنهاد کند تا مورد بحث دانشمندان قرار گیرد، جمع مقترحین
آن که بدون لیاقت و لزوم و به ابرام پرسش کند، آن که بی اندیشه شعر گوید و خواند، آن که از خود چیزی نو آورد، آن که مطلبی را پیشنهاد کند تا مورد بحث دانشمندان قرار گیرد
آن که بدون لیاقت و لزوم و به ابرام پرسش کند، آن که بی اندیشه شعر گوید و خواند، آن که از خود چیزی نو آورد، آن که مطلبی را پیشنهاد کند تا مورد بحث دانشمندان قرار گیرد