جدول جو
جدول جو

معنی مقببه - جستجوی لغت در جدول جو

مقببه
(مُ قَبْ بَ بَ)
سره مقببه، ناف باریک لاغر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مقبله
تصویر مقبله
(دخترانه)
مؤنث مقبل، خوشبخت، خوش اقبال
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مقبره
تصویر مقبره
گور، قبرستان، محل دفن مردگان، جایی که مردگان را زیر خاک می کنند، سرزمینی که در آن گور بسیار باشد
گورستان، وادی خاموشان، غریبستان، گورسان، کرباس محلّه، گوردان، مروزنه، مرزغن، ستودان
فرهنگ فارسی عمید
(مَ بَ حَ)
هرچیز ناپسند. ج، مقابح. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ بَ / بِ رَ / مَ بُ رَ / مِ بَ رَ)
گورستان. ج، مقابر. (مهذب الاسماء) (دهار) (منتهی الارب) (آنندراج). موضع قبور. (اقرب الموارد). محل گور. (ناظم الاطباء) ، گور مرده. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(مَ بَ رَ / رِ)
گور، محل گور. (ناظم الاطباء). مقبره. گورگاه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، گنبد یا عمارتی که بالای بعضی از قبور سازند
لغت نامه دهخدا
(مَ بَ / بِ ضَ / مِ بَ ضَ)
مقبض. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به مقبض شود
لغت نامه دهخدا
(مُ بِ لَ)
شب آینده. (آنندراج) (ناظم الاطباء). آینده. آتیه: لیله مقبله. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ بَ)
سره مقبوبه، ناف لاغر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). باریک و لاغر. مقبوب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ بُوْ وَ)
مضموم و درهم کشیده. مقبوّ. (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد). و رجوع به مقبو شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَبْ بَ)
ید مقتبه، دست بریده. (ناظم الاطباء). و رجوع به اقتباب شود
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ / رِ / رُ بَ)
خویشی. (مهذب الاسماء) (ترجمان القرآن). خویشی و نزدیکی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). قرب. نزدیکی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : یتیماً ذامقربه. (قرآن 15/90).
- بمقربه، نزدیک . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ بَ)
راه کوتاه. ج، مقارب و مقاریب. (ناظم الاطباء). و رجوع به مقرب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ بَ)
اسب مادۀ برگزیده. (آنندراج). اسبی که برای شرف و عزت پیوسته نزدیک خود دارند. (ناظم الاطباء). اسبی که آخور و جای بستن آن را نزدیک گردانند به جهت برگزیدگی آن. (از اقرب الموارد). و رجوع به مقرب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ قَعْ عَ بَ)
سره مقعبه، ناف مانندقعب. (منتهی الارب). ناف مانند کاسه. (ناظم الاطباء). ناف مقعر و آن چنان است که ناف، تورفته و اطراف آن برآمده و همچون کاسه شده باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ ضَ بَ)
اسپست زار. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). یونجه زار. ج، مقاضب و مقاضیب. (از ذیل اقرب الموارد) ، روییدنگاه درختان که از آن کمان سازند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ کَبْ بَ بَ)
نوعی از گندم تیره سطبرخوشه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ غَبْ بَ بَ)
گوسپند که روز میان دوشند آن را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَبْ بَ بَ)
مؤنث مسبب که نعت مفعولی است از مصدر تسبیب. دشنام داده شده. رجوع به مسبب و تسبیب شود، ابل مسببه، شتران گزیده، بدان جهت که در وقت در شگفت شدن از آنهاگویند ’قاتلها اﷲ’. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
از نامهای مدینۀ منوره. محبوبه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَبْ بَ بَ)
مؤنث محبب. دوست داشته شده. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ قَبْ بَ)
بیت مقبب، خانه قبه دار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد). قبه دار:
چو بر روی آب اوفتد آفتاب
ز گرمی مقبب شود روی آب.
نظامی.
، یکی از انواع سه گانه بسائط. (یادداشت به خطمرحوم دهخدا) ، حافر مقبب، سمی که گودی داشته باشد و دارای جوف بود. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مقصبه
تصویر مقصبه
نی زار نیستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقبره
تصویر مقبره
گورستان، گور
فرهنگ لغت هوشیار
مسببه در فارسی مونث مسبب جتکساز مونث مسبب جمع مسببات. مونث مسبب جمع مسببات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقبب
تصویر مقبب
بنگرید به قبه دار و قبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقبره
تصویر مقبره
گور، در فارسی عمارتی که روی قبر سازند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقبره
تصویر مقبره
آرامگاه
فرهنگ واژه فارسی سره
آرامگاه، تربت، ضریح، قبر، گورگاه، لحد، مدفن، مزار
فرهنگ واژه مترادف متضاد