جدول جو
جدول جو

معنی مقانعی - جستجوی لغت در جدول جو

مقانعی(مَ نِ عی ی)
منسوب است به مقنعه. (از الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ممانعت
تصویر ممانعت
کسی را از کاری بازداشتن، منع کردن، جلوگیری کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مزقانچی
تصویر مزقانچی
نوازنده، ساززن، نوازش کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقاطعه
تصویر مقاطعه
از هم بریدن و جدا شدن، ترک مراوده و مکاتبه کردن، برعهده گرفتن کاری معین با مزد مشخص، پیمانکاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقارعت
تصویر مقارعت
زد وخورد دلیران
فرهنگ فارسی عمید
کسی که دو نفر را با هم آشتی بدهد و یا واسطۀ رفع اختلاف و کشمکش آن ها بشود، واسطه، سبب، برای مثال تو را از دو گیتی برآورده اند / به چندین میانجی بپرورده اند (فردوسی - ۱/۷)
فرهنگ فارسی عمید
(مِ نَ عی ی)
منسوب به مقنعه و این نسبت، ساختن مقنعه و خرید و فروش آن را می رساند. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(ضُ)
آسان فراگرفتن کار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، نرمی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (یادداشت مؤلف) (ناظم الاطباء). مدارا نمودن. (ناظم الاطباء). مدارا کردن. (تاج المصادر بیهقی). با کسی مدارا کردن. (یادداشت مؤلف) ، رشوه دادن. (دهار). پاره دادن. رشوت دادن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج).
- امثال:
من صانع بالمال لم یحتشم من طلب الحاجه. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
، تمام نیاوردن اسب رفتار را که دارد که گویا مداهنه می کند با تو در بذل رفتار خود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ نَ / نِ عَ / عِ)
رشوه دهی. ج، مصانعات. (یادداشت مؤلف) ، مدارا. مدارات. (یادداشت مؤلف) ، مداهنه. (یادداشت مؤلف) ، مرافعت. (یادداشت مؤلف). رجوع به مصانعه و مصانعت شود
لغت نامه دهخدا
(مَ وِ)
جزایر سیاهان. در تقسیمات اقیانوسیه شامل گینۀ جدید، مجمعالجزایر بیسمارک، جزایر سلیمان، کالدونی جدید، هبرید جدید، جزایر فیجی و مجمعالجزایر لویزیاد است. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نام یکی از دهستانهای یازده گانه بخش برازجان شهرستان بوشهر است. این دهستان محدود است از شمال به ارتفاعات تکاب و شکارگاه و از جنوب به رودخانه شاهپور و دهستان شبانکاره و از شرق به دهستان های زیر راه و دالکی و از غرب به بست شبانکاره. رود خانه شاهپور از وسط دهستان جاری است. این دهستان تقریباً در شمال بخش واقع و هوای آن گرم و آب مشروب و زراعتی آن از رودخانه های شاهپور و دالکی و چاه تأمین می شود. محصولش غلات و خرما و شغل مردمش زراعت است. از 15 آبادی تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 2800 نفراست. آبادیهای مهم آن عبارتند از: پلنگی، شول، سیاه منصور، جره بالا، گونه سرخ، میلک. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
آن که برانگیزاند یکدیگر را بر جنگ، به گفتن خبر کشتگان خود. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که خبر میدهد از کشته شدن یار خود تا مردم را برانگیزاند بر جنگ و خصومت با هم. (ناظم الاطباء). و رجوع به تناعی شود
لغت نامه دهخدا
(نِ)
جمع واژۀ قانع در حالت نصبی و جری
لغت نامه دهخدا
(اِ)
منسوب به اقناع:
مدح امرا جواب اقناعی
اوصاف توچون ادای برهانی.
مختاری.
، جمع واژۀ قیل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به قیل شود.
- اقوال جازمه، (اصطلاح منطق) باری ارمیناس و آن مشتمل بود بر اخبار امری به اثبات یا به نفی. و خاصیت خبر آن است که قابل تصدیق و تکذیب بود بالذات، چه دیگر اقاویل مانند استفهام و ندا و غیره، قابل تصدیق و تکذیب نباشد الا بعد از آنکه آنرا از مقتضاء آن صفت بگردانند، و با مفهوم اخبار برند. (اساس الاقتباس صص 60- 64)
لغت نامه دهخدا
(عَرَ)
بازداشتن از یکدیگر و کسی را از چیزی. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). کسی را از چیزی بازداشتن. (مصادر زوزنی). کسی را از چیزی واداشتن. (تاج المصادر بیهقی). بازداشتن و منع کردن. (غیاث اللغات) ، در اصطلاح، عبارت از آن است که سائل مقدمات دلیل استدلال کننده را کلاً یا بعضاً نپذیرد. (از کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به تعریفات جرجانی شود
لغت نامه دهخدا
(مَ نِ)
جمع واژۀ مقنع و مقنعه. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ مقنعه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مقنع و مقنعه شود، جمع واژۀ مقنع، گواه عدل و بسنده که بس است ذات او یا شهادت او یا حکم او. (آنندراج) (از اقرب الموارد). و رجوع به مقنع شود
لغت نامه دهخدا
مقارعه و مقارعت در فارسی، پشک انداختن، وا کوفتن در جنگ، واکوفتن دلیران یکدیگر را: (... و طنین ذباب الغضب هیبت از وقع مقارعت هر دو فریقین بگوش روزگار آمد) (مرزبان نامه. 1317 ص 222)، قرعه انداختن با یکدیگر
فرهنگ لغت هوشیار
مقاطعه و مقاطعت در فارسی در تازی کهن: وا بریدن، سر انداختن شمشیر: تا کدام بران تر است در تازی نوین: استان در فارسی: پیمانکاری بریدن از یکدیگر و جدا شدن، ترک مراوده و مکاتبه کردن، انجام دادن کاری را با اجرت معین بعهده گرفتن، توضیح امروزه غالبا بعهده گرفتن ساختمان جاده ها و ابنیه را مقاطعه گویند پیمانکاری. یا به مقاطعه دادن، ساختمان بنا یا ساختن جاده ای را بعهده کسی یاموسسه ای در مقابل مزد معین واگذار کردن، ارزیابی مالیات یک منطقه بقرار مبلغی مقطوع، اجاره کردن مالیات محل بوسیله مردم آن بمبلغ مقطوع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قانعین
تصویر قانعین
جمع قانع، بسند کاران، کم خواهان، مزدوران
فرهنگ لغت هوشیار
بنگرید به مزغانچی مزغانچی: وقتی ندای غیبی بدانجا رسید مزقانچیان صحرای محشر باشاره و راهنمایی اسرافیل این نغمه را ساز کردند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصانعت
تصویر مصانعت
نیک فرا گرفتن، خوش رفتاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقارعت
تصویر مقارعت
واکوفتن دلیران یکدیگر را: (... و طنین ذباب الغضب هیبت از وقع مقارعت هر دو فریقین بگوش روزگار آمد) (مرزبان نامه. 1317 ص 222)، قرعه انداختن با یکدیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ممانعه
تصویر ممانعه
ممانعت در فارسی: ارواکی باز داشتن پیشگیری
فرهنگ لغت هوشیار
در تازی نیامده منگیا گری قماربازی} صد هزاران چنین فسون و فریب کرده ام از مقامری بشکیب) (هفت پیکر چا. استانبول 225)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میانگی
تصویر میانگی
وسطی، میانه
فرهنگ لغت هوشیار
مصلح در میان دو کس یا دو گروه، واسطه آشتی و صلح، واسطه و حاکم میان دو نفر
فرهنگ لغت هوشیار
بریدن از یکدیگر و جدا شدن، ترک مراوده و مکاتبه کردن، انجام دادن کاری را با اجرت معین بعهده گرفتن، توضیح امروزه غالبا بعهده گرفتن ساختمان جاده ها و ابنیه را مقاطعه گویند پیمانکاری. یا به مقاطعه دادن، ساختمان بنا یا ساختن جاده ای را بعهده کسی یاموسسه ای در مقابل مزد معین واگذار کردن، ارزیابی مالیات یک منطقه بقرار مبلغی مقطوع، اجاره کردن مالیات محل بوسیله مردم آن بمبلغ مقطوع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ممانعت
تصویر ممانعت
بازداشتگی، منع، نهی، اعتراض
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میانجی
تصویر میانجی
واسطه، شفیع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقارعت
تصویر مقارعت
((مُ رِ عَ))
واکوفتن دلیران یکدیگر را، قرعه انداختن با یکدیگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقاطعه
تصویر مقاطعه
((مُ طِ عَ))
پیمانکاری، به عهده گرفتن انجام کاری پس از تعیین مزد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ممانعت
تصویر ممانعت
((مُ نِ عَ))
جلوگیری کردن، بازداشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ممانعت
تصویر ممانعت
بازدارندگی، جلوگیری، بازداری، جلوگیری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از میانجی
تصویر میانجی
توسط، واسط، واسطه، رابط
فرهنگ واژه فارسی سره
ممنوعیت
دیکشنری اردو به فارسی