جدول جو
جدول جو

معنی مقانب - جستجوی لغت در جدول جو

مقانب
گروهی از سواران که برای غارت جمع شوند
تصویری از مقانب
تصویر مقانب
فرهنگ فارسی عمید
مقانب
(مَ نِ)
جمع واژۀ مقنب. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به مقنب شود، گرگهای بسیار شکار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، گروهی از سواران که برای غارت جمع شوند. (از اقرب الموارد) : ایشان را از کمات کتائب و حمات مقانب شناختی. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 316). تمامت اقارب و عساکر و مقانب و عشایر را از شریف تا وضیع... به نسبت و اندازۀ همت خویش نصیبه ای تمام دادند. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 149). لشکرکشان حضرت و بندگان دولت، عساکر و مقانب به مشارق و مغارب کشیده. (جهانگشای جوینی ایضاً ج 1 ص 159)
لغت نامه دهخدا
مقانب
جمع مقنب، گرگان پر شکار پیرا سپاهیان جمع مقنب جماعتی سوار که بطمع غارت همراه لشکر شوند
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مجانب
تصویر مجانب
دوری گزیننده، دورشونده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقارب
تصویر مقارب
نزدیک، مقابل دور، دارای فاصلۀ کم مکانی یا زمانی مثلاً راه نزدیک، لحظهٴ نزدیک، جمع نزدیکان، دارای رابطه در دوستی یا خویشاوندی مثلاً او از دوستان نزدیک من بود، دارای شباهت تقریبی، دارای اختلاف جزئی مثلاً شکل ها نزدیک به هم بود، مقابل دور، مکانی با فاصلۀ کم مثلاً از نزدیک آمده ام، در مکانی با فاصلۀ کم مثلاً او نزدیک ایستاده بود
فرهنگ فارسی عمید
(مِ ءَ)
مرد بسیار آب خوار. (منتهی الارب) (آنندراج) : رجل مقأب، مردی که بسیار آب خورد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
گرگ بابانگ، برید شتاب رو. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). قیناب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ نِ)
جمع واژۀ مقنع و مقنعه. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ مقنعه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مقنع و مقنعه شود، جمع واژۀ مقنع، گواه عدل و بسنده که بس است ذات او یا شهادت او یا حکم او. (آنندراج) (از اقرب الموارد). و رجوع به مقنع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
دهی از دهستان طلام پائین که در بخش سیردان شهرستان زنجان واقع است و 464 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(مَ ثِ)
بخششها و عطایا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). عطایا، گویند مفرد ندارد و گویند مفرد آن مقثب است. (از اقرب الموارد) : جمیع مقانب را مستغرق مقاثب کرده و منتهای بی منتهایی از جود بر جودجیود جنود لازم آورده. (درۀ نادره چ شهیدی ص 489)
لغت نامه دهخدا
(مَ رِ)
جمع واژۀ مقرب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به مقرب شود، جمع واژۀ مقرب و مقربه. (ناظم الاطباء). و رجوع به مقرب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ)
متاع مقارب، نه جید نه ردی. (منتهی الارب) (از آنندراج). کالای میانه نه خوب و نه بد. (ناظم الاطباء) ، متاع مقارب،کالای ارزان. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
(مُ رِ)
هر چیز میانه در جید و هیچکاره، گویند: شی ٔ مقارب و دین مقارب، ای متوسط. (منتهی الارب). هر چیز میانه در خوبی و بدی، هر چیز ارزان. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آنکه میانه روی کند در کارها. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (ازاقرب الموارد) ، ثوب مقارب، جامۀ غیرجید، نزدیک. (ناظم الاطباء) :
چون ماو شما مقارب یکدگریم
به زآن نبود که پردۀ هم ندریم.
سعدی (کلیات چ مصفا ص 847)
لغت نامه دهخدا
(مَ ضِ)
جمع واژۀ مقضبه. (ذیل اقرب الموارد). رجوع به مقضبه شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
چنگال شیر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ قَ نِ)
پیوسته بر آب باشنده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پیوسته باشنده بر آب و مقیم بر آب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُنِ)
جاری مطانبی، آن که طناب خانه او تا طناب خانه من است. (منتهی الارب) (از محیطالمحیط). همسایه و همجوار خیمه. یقال جاری مطانبی، یعنی طناب های چادر او در میان چادر من است. (ناظم الاطباء). مطنب. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط)
لغت نامه دهخدا
(مُ نِ)
دور شونده. دوری گزیننده. خلاف موءالف:... و استرضاء جوانب از موءالف و مجانب و اقارب و اباعد... و مناصح و مخالص و مماذق تمام به اتمام رسانید. (مرزبان نامه) ، (اصطلاح هندسی) خط مستقیمی را مجانب یک منحنی می گویند که چون نقطه ای بر روی منحنی حرکت کند و به سمت بی نهایت رود فواصل این نقطه از این خط مرتب کم شود و میل به صفر کند. توضیح آنکه دو خط منحنی می توانند مجانب هم باشند بر حسب آنکه فواصل نقاط واقع بر یکی از نقاط نظیرش واقع بر دیگری به سمت صفر میل کند در صورتی که این نقاط بر روی دو منحنی به سمت بی نهایت رود. (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(مُنِ)
فرس مذانب، مادیان که بچه اش در استخوانی که گرداگرد دبر است افتاده و آب زرد نزدیک برآمدن گردیده. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ نِ)
دهنهای خوشبوی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). جمع واژۀ مشنب
لغت نامه دهخدا
(مِ نَ)
چنگال شیر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، توشه دان صیاد و توبرۀ صیاد که صید درآن اندازد، گلۀ اسب از سی تا چهل عددیا مقدار سیصد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، جماعتی سوار که گرد آیند برای غارت. ج، مقانب. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
نه خوب و نه بد کالای هیچکاره کالای ارزان نزدیک شونده، کلام نیکو گوینده در گفتگو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجانب
تصویر مجانب
دور شونده، دوری گزیننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قانب
تصویر قانب
پیک، گرگ زوزه کشنده
فرهنگ لغت هوشیار
توبره شکار، پیرا سپاه جماعتی سوار که بطمع غارت همراه لشکر شوند، جمع مقانب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقارب
تصویر مقارب
((مُ رِ))
نزدیک شونده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجانب
تصویر مجانب
((مُ نِ))
دور شونده، دوری گزیننده، مقابل مؤالف، در هندسه خط مستقیمی را مجانب یک منحنی می گویند که چون نقطه ای در روی منحنی حرکت کند و به سمت بی نهایت رود، فواصل این نقطه از این خط مرتب کم شود و میل به صفر کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقنب
تصویر مقنب
((مِ نَ))
جماعتی سوار که به طمع غارت همراه لشکر شوند، جمع مقانب
فرهنگ فارسی معین