جدول جو
جدول جو

معنی مقامی - جستجوی لغت در جدول جو

مقامی
(مَ)
منسوب به محل. جای و مقام. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مقامی
بومی، محلّی، مردمی
دیکشنری اردو به فارسی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مقامر
تصویر مقامر
قمار کننده، قمارباز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقامع
تصویر مقامع
مقمعه ها، گرزهای آهنین، کوپال ها، جمع واژۀ مقمعه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقامه
تصویر مقامه
نوشته ای ادبی با صنایع بدیعی که بر مبنای گزارش یک حکایت نوشته شده است
مجلس
مقام، مرتبه، درجه
فرهنگ فارسی عمید
(طَ نَءْ)
اقامت و آرام کردن به جایی. مقام. (منتهی الارب). اقامت. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد).
- دارالمقامه، جنت و بهشت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
مقیم بودن. اقامت:
بر درگه جبار ترا باد مقیمی
زیرا به از آن در، به جهان هیچ دری نیست.
سنائی (دیوان چ مصفا ص 62).
، دلالی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ می ی)
رجوع به ملامتی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ می ی)
جمع واژۀ موماء. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، جمع واژۀ موماه (مومات). (منتهی الارب) (ازدهار) (ناظم الاطباء). رجوع به موماء و موماه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ قَوْ وِ)
یحیی بن حکیم به این انتساب شهرت دارد. (از انساب سمعانی). رجوع به یحیی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ قَوْ وِ)
تقویم نویسی. تقویم دانی. استخراج تقویم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). محاسبه کردن وقت ها و حساب کواکب. سنجیدن قرب و بعد و ارتفاع ستارگان: درمقومیش اشکال بود که هست یانه. (چهارمقاله ص 96).
کرده بنای عدل را خامۀ تو مهندسی
کرده نجوم فضل را خاطر تو مقومی.
(از ترجمه محاسن اصفهان ص 133).
و رجوع به مقوم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ قَدْ دَ می ی)
نسبت است به مقدم که نام اجدادی است. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
از ’ع م ی’، زمینهای ویران و بی عمارت و بی مردم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). جمع واژۀ معمی ̍. (منتهی الارب). جمع واژۀ معماه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
کنگره های بروج. (ناظم الاطباء). سوراخهائی که برای تیراندازی و سنگ افکندن به سپاه مهاجم بر فراز حصارهای قلعه و برج های اطراف قلعه ها احداث می کردند. ظاهراً جمع واژۀ مرمی، به معنی موضعرمی و محل تیراندازی است: و راستی آن است که آن قلعه ای بود که مداخل و مخارج و مرامی و معارج آن را به جدران مجصص و بنیان مرصص چنان استحکام داده بود. (جهانگشای جوینی) ، جمع واژۀ مرماه. (متن اللغه). رجوع به مرماه شود، جمع واژۀ مرمی ̍، به معنی آلت و ابزاری ک-ه ب-دان ت-یر ی__ا سنگ پرتاب کنند. (از اقرب الموارد). رجوع به مرمی شود، ابزاری که در جنگ بدان سنگ و چیزهای دیگر را از فاصله دوری اندازند. رجوع به معنی قبلی شود، بیابان. جاهای خطرناک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ قَدْ دَ)
اولی و پیشینی. (ناظم الاطباء). مقدم. برتر. بزرگ قوم. رئیس گروه: آن قوم زندانیان که نامزد یمن بودند مقدمی ایشان ’وهرزبن به آفریدبن ساسان بن بهمن’ و پول (پل) نهروان که وکلاء سرای عزیز را اجلهم اﷲ است به عراق این ’وهرزبن به آفرید’ کرده است... (فارسنامۀ ابن البلخی چ کمبریج صص 95- 96) ، هر چیز که از پیش کرده شده باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
از ’ق ر ی’، جمع واژۀ مقری ̍ و مقراه. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به مقری و مقراهشود، دیگها. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). دیگها، و در قاموس:قبور، و این تصحیف ’قدور’ است. (از محیط المحیط)
از ’ق ر و’، سرهای پشته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
خیارزارها. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). جمع واژۀ مقثاءهو مقثوءه. (اقرب الموارد). و رجوع به مقثاءه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ / مِ)
مقامه. جای نشستن. مجلس: من بر گوشه ای از آن هنگامه و برطرفی از آن مقامه متفکر آن مقالت و متحیر آن حالت بودم. (مقامات حمیدی چ اصفهان ص 17). و رجوع به مقامات شود، خطبۀ منظوم و منثور. خطبه یا سخنان ادبی به نثر فنی ومصنوع توأم با اشعار و امثال و مشحون به صنایع بدیعی اعم از لفظی و معنوی، مانند مقامات بدیعی و مقامات حریری در عربی و مقامات حمیدی در زبان فارسی. ج، مقامات: این هر دو مقامۀ سابق و لاحق که به عبارت تازی و لغت حجازی ساخته و پرداخته شده است اگرچه بر هر دو مزید نیست، اما عوام عجم را مفید نه. (مقامات حمیدی چ اصفهان ص 4). و رجوع به مقامات شود
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ)
جای نشستن. ج، مقامات. (منتهی الارب) (آنندراج). مجلس و محل نشستن. (ناظم الاطباء). مجلس. ج، مقامات. (اقرب الموارد). و رجوع به مقامه شود، گروه از مردم. (منتهی الارب) (آنندراج). جماعتی از مردمان. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بیان سرگذشت. شرح واقعه: المقامه فی معنی ولایهالعهد بالامیر شهاب الدوله مسعود و ماجری من احواله. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 111)
لغت نامه دهخدا
(مَ می ی)
منسوب است به مغامه. (از الانساب سمعانی). منسوب است به مغام. (الحلل السندسیه ج 2 ص 9). و رجوع به مغام شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
حمایت کننده و نگاهدارنده و دفاع کننده. (از منتهی الارب) ، وکیل دادگستری. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
از شاعران قرن دهم هجری قمری اصفهان است وبه روایت سام میرزا ’در اوایل جوانی ترک وطن کرده... به شروان رفت و می گویند آنجا کشته شد’. او راست:
انتظاری داشتم کامروز یارم می کشد
وه که پیدا نیست یار و انتظارم می کشد.
(از آتشکدۀ آذر ص 301) (تحفۀ سامی ص 149). رجوع به فرهنگ سخنوران و قاموس الاعلام ج 6 شود
مدامی بدخشی. از شاعران قرن دهم هجری قمری است و به هندوستان مهاجرت کرده و در آنجا مقیم و ملازم میرزا عزیز کوکه شده و به سال 989 هجری قمری درگذشته است. او راست:
دلا صد فتنه برپا زآن قد وبالاست می گوئی
از آن بالا بلابسیار دیدم راست می گوئی.
(از تذکرۀ روز روشن ص 726)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
همیشگی. دائم. دائمی. همه وقت. (ناظم الاطباء). از: مدام + ی (علامت نسبت). در تداول به جای مدام به معنی پیوسته و دائماً و همیشه گویند وبیشتر به صورت صفت: کار مدامی من، شغل همیشگی من
لغت نامه دهخدا
(قَ می ی)
آفتابه گر. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مُ نَ)
دهی است از بخش سراسکند شهرستان تبریز است که 416 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مقامر
تصویر مقامر
به گرو بازنده، قمار باز و حریف
فرهنگ لغت هوشیار
در تازی نیامده منگیا گری قماربازی} صد هزاران چنین فسون و فریب کرده ام از مقامری بشکیب) (هفت پیکر چا. استانبول 225)
فرهنگ لغت هوشیار
مقامه در فارسی نشستنگه (مجلس) در باغ بگشاد سالار بار نشستنگهی ساخت بس شاهوار، سخنرانی گفتار، پایگاه، نوشته آهنگین، گامه در سوفیگری مجلس، خطبه، شرح داستان بیان سر گذشت، مقاله ای ادبی که به نثر فنی مشحون به صنایع بدیعی و توام با اشعار و امثال آورده شود مانند: مقامات بدیعی و مقامات حریری (در عربی) و مقامات حمیدی (در فارسی)، جمع مقامات
فرهنگ لغت هوشیار
در تازی نیامده ارزیابی، راست گردانی، گاهنامه نویسی، راست کنندگی، قایم کنندگی، قیمت کنندگی، ارزیابی، تقویم نویسی: (... و در مقومیش اشکال بود که هست یا نه) (چهارمقاله. 96)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملامی
تصویر ملامی
نکوهشی سرزنشدوست منسوب به ملامت ملامتی، پیرو ملامتیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محامی
تصویر محامی
وکیل دادگستری، مدافع شخص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقامر
تصویر مقامر
((مُ مِ))
قمارکننده، قمارباز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقامه
تصویر مقامه
((مَ مَ یا مِ))
مجلس، محل نشستن، گروهی از مردم، نوشته ای ادبی با نثر فنی همراه با صنایع بدیعی و اشعار و امثال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقومی
تصویر مقومی
((مُ قَ وِّ))
راست کنندگی، قایم کنندگی، قیمت کنندگی، ارزیابی، تقویم نویسی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محامی
تصویر محامی
((مُ))
حمایت کننده، دفاع کننده، وکیل دادگستری
فرهنگ فارسی معین