جدول جو
جدول جو

معنی مقاعس - جستجوی لغت در جدول جو

مقاعس(مُ عِ)
آنکه از عهد و سوگند خود برمی گردد. (ناظم الاطباء). رجوع به مدخل بعد شود
لغت نامه دهخدا
مقاعس(مُ عِ)
پدرحیی است از تمیم و او را بدین جهت چنین لقبی دادند که وی از سوگندی که میان قوم او بود برگشت. (از منتهی الارب). حارث بن عمرو بن کعب بن سعد بن زید مناه را گویند. (امتاع الاسماع ص 509). و رجوع به مدخل قبل شود
لغت نامه دهخدا
مقاعس(مَ عِ)
جمع واژۀ مقعنسس. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). و رجوع به مقعنسس شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مقاعد
تصویر مقاعد
محل های قرار گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ وِ)
اسب تازنده و رهاکننده. (منتهی الارب) (آنندراج). اسب تازنده و رهاکننده آن. (ناظم الاطباء). رهاکننده عنان اسب را. (از اقرب الموارد) ، اندازه گیرنده میان دو چیز. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
جبال قبله. ابن سکیت گوید: قاعس و مناخ و منزل انقب، یؤدین بطرف ینبع در ساحل (بحر قلزم) است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
نقیض حدب است. گود و فرورفته. ابن اعرابی گوید: اقعس کسی است که پشتش فرورفته و گردنش برگشته است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(مَ عِ)
جمع واژۀ مقعد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). جمع واژۀ مقعد و مقعده. (ناظم الاطباء). جاهای نشستن. (غیاث) (آنندراج) ، جاهای قرار گرفتن: رکیک تر سخنی از او محکم و متین نماید و در مقاعدسمع قبول نشیند. (مرزبان نامه). و رجوع به مقعد شود، ترکوا مقاعدهم، مراکز خویش را ترک کردند و این از باب مجاز است. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَ)
نشسته با کسی. (ناظم الاطباء). رجوع به مقاعده شود
لغت نامه دهخدا
(مُ عِ)
حافظ و نگهبان، از وحش و طیر آنچه از پس پشت درآید. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، نشیننده با کسی. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مقاعده شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مقعنسس. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به مقعنسس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ مِ)
آنکه نبرد می کند با کسی در غواصی. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به مقامسه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ وِ)
جمع واژۀ مقوس. (ناظم الاطباء) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مقوس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ قَ عِ)
مصغر مقعنسس یعنی سخت و درشت. (ناظم الاطباء). تصغیر مقعنسس. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). و رجوع به مقعنسس شود
لغت نامه دهخدا
(مَ بِ)
جمع واژۀ مقبس. (اقرب الموارد) (محیط المحیط). رجوع به مقبس شود
لغت نامه دهخدا
(مَ عِ)
جمع واژۀ مدعس. (اقرب الموارد). رجوع به مدعس شود، جمع واژۀ مدعاس. (منتهی الارب). رجوع به مدعاس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عِ)
مرد درآمده پشت برآمده سینه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، برگشته و پشت داده. (ناظم الاطباء) ، باز پس شونده از کاری و سپس ماننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تقاعس شود
لغت نامه دهخدا
(تَ بَرْ رُ)
باز پس شدن از کاری. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). باز پس شدن از کاری و اقدام نکردن به آن. (از اقرب الموارد) ، دیری کردن، سپس ماندن. خویشتن را کشیدن از کاری. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، سر باز زدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، برطرف نشدن شب از درازی. (از اقرب الموارد) :تقاعس حتی قلت لیس بمنقض. (نابغه از اقرب الموارد) ، خود را همانند اقعس نمودن، پایداری و امتناع و سرفرود نیاوردن، بیرون دادن مرد سینۀ خود را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
ابن اباض المقاعسی المری التمیمی. از بنی مره بن عبید بن مقاعس و رئیس فرقۀ اباضیه و معاصر معاویه بود. و تا اواخر خلافت عبدالملک بن مروان میزیست. شماخی او را از تابعیان داند و گوید: وی عبدالملک بن مروان را اندرز میداد. در مورد تاریخ تولد و وفات او اختلاف است، برخی گویند وی ازابناء نیمۀ دوم سدۀ اول هجرت بعد از جابر بن یزید است و برخی گویند: نشأت وی در زمان معاویه بن ابی سفیان است و تا زمان عبدالملک بن مروان میزیست. و برخی وفات او را 130 هجری قمری نوشته اند. (از الاعلام زرکلی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مقاعد
تصویر مقاعد
جمع مقعد، جاهای قرار گرفتن و نشستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقاوس
تصویر مقاوس
اسپ تازنده، رها کننده، اندازه گیرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقاعس
تصویر تقاعس
سر باز زدن، کوژ نمایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقاعس
تصویر تقاعس
((تَ عُ))
از کاری سر باز زدن، عقب ماندن، به تأخیر افتادن، طفره رفتن
فرهنگ فارسی معین