زن، چیزی بر هیئت جامه دان که بر وی می نشینند، غراره ای که در وی گوشت خشک و نان و جز آن نهند، ریگ تودۀ گرد، کوه چسبیده به زمین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
زن، چیزی بر هیئت جامه دان که بر وی می نشینند، غراره ای که در وی گوشت خشک و نان و جز آن نهند، ریگ تودۀ گرد، کوه چسبیده به زمین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
کشیدن. (تاج المصادربیهقی). کشیدن ستور و جز آن. خلاف سوق. چه سوق، راندن از عقب و مقاده و قود، کشیدن از جلو را گویند. (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط)
کشیدن. (تاج المصادربیهقی). کشیدن ستور و جز آن. خلاف سوق. چه سوق، راندن از عقب و مقاده و قود، کشیدن از جلو را گویند. (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط)
قیاد. مهار. لگام: اعطاک مقادته، یعنی مهار او را به تو داد وفرمانبر و منقاد تو شد. (ناظم الاطباء). اعطاه مقادته، یعنی فرمانبر او گشت و منقاد شد. (منتهی الارب)
قیاد. مهار. لگام: اعطاک مقادته، یعنی مهار او را به تو داد وفرمانبر و منقاد تو شد. (ناظم الاطباء). اعطاه مقادته، یعنی فرمانبر او گشت و منقاد شد. (منتهی الارب)
دبر و کون. (ناظم الاطباء) : کسی را که مقعده بیرون آمده باشد سود دارد. (الابنیه چ دانشگاه ص 24). تراک مقعده را به هم فراز آرد. (الابنیه ایضاً، ص 32). بلیلج... معده را قوی گرداند و رودگانی را خاصه معای مستقیم راو مقعده را. (الابنیه ایضاً ص 64). آبله ها را که از اندرون دهان برآید ببرد و آماس مقعده را همچنین. (الابنیه ایضاً ص 112). و رجوع به مقعده و مقعد شود سافلۀ شخص. (از اقرب الموارد). دبر. نشیمن. نشین. سفل. پیزی. ج، مقاعد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، نشستنگاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مکان نشستن. مقعد. (از اقرب الموارد) ، قدحی که در آن تغوط کنند. (از اقرب الموارد) ، ادبخانه. بیت التخلیه: عن ابی عبداﷲ (ع) ، السواک علی المقعده یورث البخر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
دبر و کون. (ناظم الاطباء) : کسی را که مقعده بیرون آمده باشد سود دارد. (الابنیه چ دانشگاه ص 24). تراک مقعده را به هم فراز آرد. (الابنیه ایضاً، ص 32). بلیلج... معده را قوی گرداند و رودگانی را خاصه معای مستقیم راو مقعده را. (الابنیه ایضاً ص 64). آبله ها را که از اندرون دهان برآید ببرد و آماس مقعده را همچنین. (الابنیه ایضاً ص 112). و رجوع به مَقعَدَه و مقعد شود سافلۀ شخص. (از اقرب الموارد). دبر. نشیمن. نشین. سِفل. پیزی. ج، مقاعد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، نشستنگاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مکان نشستن. مَقْعَد. (از اقرب الموارد) ، قدحی که در آن تغوط کنند. (از اقرب الموارد) ، ادبخانه. بیت التخلیه: عن ابی عبداﷲ (ع) ، السواک علی المقعده یورث البخر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
زنبیل از برگ خرما. (منتهی الارب) (آنندراج). زنبیل از برگ خرما بافته. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، چاهی که بی آب برآمده گذاشته باشند آن را. ج، مقعدات. (منتهی الارب) (آنندراج). چاهی که هرچه بکنند به آب نرسد و آن را واگذارند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مؤنث مقعد. (اقرب الموارد). رجوع به مقعد شود
زنبیل از برگ خرما. (منتهی الارب) (آنندراج). زنبیل از برگ خرما بافته. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، چاهی که بی آب برآمده گذاشته باشند آن را. ج، مقعدات. (منتهی الارب) (آنندراج). چاهی که هرچه بکنند به آب نرسد و آن را واگذارند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مؤنث مُقعَد. (اقرب الموارد). رجوع به مقعد شود
جمع واژۀ مقعد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). جمع واژۀ مقعد و مقعده. (ناظم الاطباء). جاهای نشستن. (غیاث) (آنندراج) ، جاهای قرار گرفتن: رکیک تر سخنی از او محکم و متین نماید و در مقاعدسمع قبول نشیند. (مرزبان نامه). و رجوع به مقعد شود، ترکوا مقاعدهم، مراکز خویش را ترک کردند و این از باب مجاز است. (از ذیل اقرب الموارد)
جَمعِ واژۀ مَقعَد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). جَمعِ واژۀ مقعد و مقعده. (ناظم الاطباء). جاهای نشستن. (غیاث) (آنندراج) ، جاهای قرار گرفتن: رکیک تر سخنی از او محکم و متین نماید و در مقاعدسمع قبول نشیند. (مرزبان نامه). و رجوع به مقعد شود، ترکوا مقاعدهم، مراکز خویش را ترک کردند و این از باب مجاز است. (از ذیل اقرب الموارد)
بهم دیگر وعده نمودن و میعاد کردن. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). با کسی وعده نهادن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). با یکدیگر وعده کردن. (ترجمان القرآن جرجانی ص 96) ، نبرد کردن به وعده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
بهم دیگر وعده نمودن و میعاد کردن. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). با کسی وعده نهادن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). با یکدیگر وعده کردن. (ترجمان القرآن جرجانی ص 96) ، نبرد کردن به وعده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
مساعدت. مساعده. یارمندی نمودن. (منتهی الارب). یاری کردن. (آنندراج). معاونت کردن. (اقرب الموارد) : مساعدهالخاطل تعد من الباطل. (امثال و حکم دهخدا). و رجوع به مساعدت و مساعده شود
مساعدت. مساعده. یارمندی نمودن. (منتهی الارب). یاری کردن. (آنندراج). معاونت کردن. (اقرب الموارد) : مساعدهالخاطل تعد من الباطل. (امثال و حکم دهخدا). و رجوع به مساعدت و مساعده شود
مساعده. مساعدت، آنچه از بزر و نفقه و جز آن که مالک به رعیت خود و زارع ملک خود پیشکی می دهد که در سر خرمن بردارد. (ناظم الاطباء). زری که پیش از کار به کارگر دهند. پیش داد. پیشی. پیشکی. پیش مزد. پیش کرایه. پیش پرداخت. (یادداشت مرحوم دهخدا) : آنچه به جهت نسق زراعات ضرور داند به عنوان بذر و مساعده به مستأجر و رعیت داده در رفع محصول بازیافت نماید. (تذکرهالملوک چ دبیرسیاقی ص 45). آنچه به جهت نسق زراعات ضرورند از مالیات سرکار به عنوان بذر و مساعده و مؤونت زراعت به رعیت داده در رفع محصول وجه مساعده و مؤونت را بازیافت نماید. (تذکرهالملوک ص 46). - مساعده دادن، پیشی دادن. پیش از رسیدن هنگام دریافت مزد قسمتی از آن را دادن. مقداری اندک یا مبلغی کم از مقدار یا مبلغ بیشتر را پیشی دادن. (یادداشت مرحوم دهخدا). - ، یاری مالی کردن به رعیت پیش از رسیدن فصل خرمن. - مساعده گرفتن، پیشکی گرفتن. مقداری از مزد یاحقوق خود را قبل از موعد مقرر گرفتن. - ، یاری و کمک مالی گرفتن زارع پیش از فصل خرمن از مالک
مساعده. مساعدت، آنچه از بزر و نفقه و جز آن که مالک به رعیت خود و زارع ملک خود پیشکی می دهد که در سر خرمن بردارد. (ناظم الاطباء). زری که پیش از کار به کارگر دهند. پیش داد. پیشی. پیشکی. پیش مزد. پیش کرایه. پیش پرداخت. (یادداشت مرحوم دهخدا) : آنچه به جهت نسق زراعات ضرور داند به عنوان بذر و مساعده به مستأجر و رعیت داده در رفع محصول بازیافت نماید. (تذکرهالملوک چ دبیرسیاقی ص 45). آنچه به جهت نسق زراعات ضرورند از مالیات سرکار به عنوان بذر و مساعده و مؤونت زراعت به رعیت داده در رفع محصول وجه مساعده و مؤونت را بازیافت نماید. (تذکرهالملوک ص 46). - مساعده دادن، پیشی دادن. پیش از رسیدن هنگام دریافت مزد قسمتی از آن را دادن. مقداری اندک یا مبلغی کم از مقدار یا مبلغ بیشتر را پیشی دادن. (یادداشت مرحوم دهخدا). - ، یاری مالی کردن به رعیت پیش از رسیدن فصل خرمن. - مساعده گرفتن، پیشکی گرفتن. مقداری از مزد یاحقوق خود را قبل از موعد مقرر گرفتن. - ، یاری و کمک مالی گرفتن زارع پیش از فصل خرمن از مالک
حافظ و نگهبان، از وحش و طیر آنچه از پس پشت درآید. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، نشیننده با کسی. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مقاعده شود
حافظ و نگهبان، از وحش و طیر آنچه از پس پشت درآید. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، نشیننده با کسی. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مُقاعَده شود
در فارسی: مباعده و مباعدت: دور کردن، دور شدن، دوری دور کردن: و اگر عیار مباعدت و مساعدت این عجول درنگی نمای... نبودی... در اندک روزگاری از آن فراغت روی نمودی
در فارسی: مباعده و مباعدت: دور کردن، دور شدن، دوری دور کردن: و اگر عیار مباعدت و مساعدت این عجول درنگی نمای... نبودی... در اندک روزگاری از آن فراغت روی نمودی