جدول جو
جدول جو

معنی مقاص - جستجوی لغت در جدول جو

مقاص
(مَ)
تیر و شه تیر و پالار عمارت و تیر بزرگ و حمالی که تیرهای دیگر را بر وی نصب کنند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مقاص
(مَ قاص ص)
جمع واژۀ مقص. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به مقص شود، جمع واژۀ مقص. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به مقص شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مقاش
تصویر مقاش
منقاش، موچین، آلت نقاشی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقام
تصویر مقام
منزلت، رتبه، پایه، جایگاه
جای اقامت
در موسیقی ترتیب قرار گرفتن فاصله های پرده، نیم پرده و ربع پرده میان نت های هشت گانۀ یک گام، در موسیقی پرده
در تصوف هر یک از مراحل سیر و سلوک که عبارتند از توبه، ورع، زهد، فقر، صبر، توکل و رضا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تقاص
تصویر تقاص
از یکدیگر قصاص گرفتن، تاوان گرفتن، معامله به مثل کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقاصد
تصویر مقاصد
مقصدها، هدف ها، مقصودها، آهنگ ها، مکانها یا چیزهایی که رسیدن به آن هدف است، جمع واژۀ مقصد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رقاص
تصویر رقاص
آنکه شغلش رقصیدن است، پاندول ساعت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصاص
تصویر مصاص
راز، سر، خالص چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغاص
تصویر مغاص
جای فرو رفتن در آب
فرهنگ فارسی عمید
(دِ)
ریسمان پیله. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ صِ)
کسی که قصر وی در محاذات قصر دیگری باشد. (ناظم الاطباء) : فلان مقاصری، کوشک وی روباروی کوشک من است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ صِ)
ج مقصر و مقصر و مقصره. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به مقصر و مقصره شود، ریشه های درخت، واحد آن مقصور است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(طَسَ لَ)
کشندۀ یکی را بازکشتن. (ترجمان القرآن). کشنده را بازکشتن. قصاص. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) ، جراحت عوض جراحت را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، چیزی به بدل چیزی فراگرفتن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مانند آنچه داده باشی بازستدن. (ترجمان القرآن) ، قاصه مقاصه و قصاصاً، قصاص گرفت از او در حساب و جز آن در صورتی که بر وی دینی باشد مثل دین او پس قرار دهد این دین را مقابل آن دین. (ناظم الاطباء). و رجوع به مدخل بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ قاصْ صَ / صِ)
به معنی تهاتر است. (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی) : تا خرابی که بر ما معین شود باآن مقاصه و محاسبه کنیم. (تاریخ قم ص 298). و رجوع به مدخل قبل معنی آخر شود، کم کردن مقدار تلمیظ است از سلف، یعنی مقداری که سپاهی مساعده گرفته از حقوقش کم کنند. گاهی مقاصه در مورد بدهکاری مالیاتی شخص انجام می شود. در این صورت آنچه که پیش گرفته به عنوان پرداختی او محسوب می شود. (ترجمه مفاتیح العلوم خوارزمی ص 67)
لغت نامه دهخدا
(مَ صِ)
جمع واژۀ مقصد. (اقرب الموارد). جمع واژۀ مقصد و مقصد. (ناظم الاطباء). و رجوع به مقصد شود، اراده ها و مقصودها. آرزوها. آهنگها و عزیمت ها. (از ناظم الاطباء) : روزی پای در رکاب سیر آورده بود و عنان عزیمت به مقصدی از مقاصد برتافته به کنار دیهی رسید. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 53). هر کس با حصول مقاصد و مطالب و نجاح آمال و مآرب بازگشتند. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 156). از مقاصد معتبره یکی طلب علم است، چنانکه در خبر است که... (مصباح الهدایه چ همایی ص 264).
- مقاصدالشرعیه، هدفها و مقصدهای شرعی و آن بر دو قسم است: یکی مقاصد اصلیه و دیگر مقاصدتابعه. مقاصد اصلیه ضروریات معتبره در هر ملتی است و مقاصد تابعه مصالح مکلف در آن رعایت شده است، مانند تمتعات از مباحات. (از فرهنگ علوم نقلی دکتر سجادی).
- مقاصد خمسه، (اصطلاح فقه) نفس، دین، عقل، نسب و مال است که ضروریات خمس هم نامند. (فرهنگ علوم نقلی تألیف سجادی).
، سعیهاو جهدها، سعایتها، فکرها. اندیشه ها، خواهشها، عذرها و حیله ها. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
پناهجای، گریز گاه، جنبیدن، باز پس شدن، درنگ کردن، گریز گریختن، گریز: (شک نیست که طریق خلاص و مناص از خصمان بی محابا ما را همین است که بداغ بندگی تو موسوم شویم) (مرزبان نامه. 1317 ص 173)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصاص
تصویر مصاص
راز، پاک گوهر، مکیدنی، ناب راز سر، خالص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقراص
تصویر مقراص
کارد پیوند از ابزارهای باغبانی
فرهنگ لغت هوشیار
بر گرفته از منقاش خار چین خار چینه مو چین گاز آلتی که بوسیله آن موی را از اعضای بدن کنند موچین موچینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقال
تصویر مقال
گفتن، قول، گفتگو، سخنگویی، گفتار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقام
تصویر مقام
اقامت و آرام گرفتن بجائی، منزلت، رتبه، جایگاه
فرهنگ لغت هوشیار
بر ساخته از تازی دامی شکارگر (اسم ب صفت) صید کننده صیاد (مرغ آهو) : (آینه خالص نگشت او مخلص است مرغ را نگرفته است او مقنص است) (مثنوی. نیک. 318: 2)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملاص
تصویر ملاص
سنگ سپید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغاص
تصویر مغاص
در آب فرو رفتن آبفرویی، آبفروگاه، بالای ساغ جای فرو رفتن در آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قماص
تصویر قماص
پریشانی ناآرامی
فرهنگ لغت هوشیار
فر رود آمدن، ناگاه فرود آمدن، زمان گریز زمان شادی زمان چرخیدن زمان بر گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محاص
تصویر محاص
دشت نا هموار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متقاص
تصویر متقاص
خونبها گیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عقاص
تصویر عقاص
گیسو بند مویباف پیچه، جمع عقیصه، گیسوی بافته گیسوی تابداده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقاصد
تصویر مقاصد
اراده ها و مقصودها و آرزوها و عزیمت ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقاص
تصویر تقاص
قصاص از یکدیگر گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقاص
تصویر رقاص
پای کوبنده، بازیگر، پایگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقاصد
تصویر مقاصد
((مَ ص))
جمع مقصد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقام
تصویر مقام
پایگاه، جای گاه
فرهنگ واژه فارسی سره
مقصدها، مقصودها، مرادها، خواسته ها، اهداف، هدف ها
فرهنگ واژه مترادف متضاد