جدول جو
جدول جو

معنی مقابل - جستجوی لغت در جدول جو

مقابل
رو به رو، برابر
تصویری از مقابل
تصویر مقابل
فرهنگ فارسی عمید
مقابل
(مُ بَ)
رجل مقابل مدابر، مردی نیک گوهر. (مهذب الاسماء). رجل مقابل، مرد گرامی از جانب مادر و پدر. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). کریم النسب از جانب پدر و مادر و در اساس گوید: رجل مقابل مدابر، مرد کریم الطرفین. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مقابل
(مُ بِ)
روبارو، و با لفظ شدن و کردن و افتادن و داشتن با چیزی مستعمل. (آنندراج). روباروی و مواجه. (ناظم الاطباء). روبرو. رویاروی. محاذی. حذو. حذاء. مواجه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
نماز شام نزدیک است و امشب
مه و خورشید را بینم مقابل.
منوچهری.
تاتاش برسید و از شهر برگذشت و در مقابل او فرودآمد. (چهارمقاله ص 26). چون دو لشکر در مقابل یکدیگر آمدند... نیمی از لشکر ماکان به جنگ دستی گشادند. (چهارمقاله ص 27). در مقابل دهان هر یک نایژه ای آویخته که بقدر حاجت شیر می دادی. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1ص 41).
بگذار تا مقابل روی تو بگذریم
دزدیده در شمایل خوب تو بنگریم.
سعدی.
گویی که نشسته ای شب و روز
هر جا که تویی مقابل من.
سعدی.
گفتم اگر ببینمت مهر فرامشم شود
می روی و مقابلی غایب و در تصوری.
سعدی.
هرگز نشد خیالت دور از مقابل جان
ما را خیالت آری باجان بود مقابل.
جامی.
هنوزم قبلۀ جان صورت تست
به صورت گر چه رفتی از مقابل.
جامی.
- باد مقابل، باد موافق:
باز جهان بحر دیگر است و مدور
شخص تو کشتی است، عمر باد مقابل.
ناصرخسرو.
باد مقابل چو راند کشتی را راست
هم برساندش اگرچه دیر به ساحل.
ناصرخسرو.
و رجوع به بادشود.
- مقابل شدن، روباروی شدن. مواجه شدن. (ناظم الاطباء).
- ، دوچار شدن و بهم رسیدن و ناگهان به هم رسیدن. (ناظم الاطباء).
- مقابل کردن، روبه رو کردن. روبه رو قرار دادن.
، برابر. ازاء. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : از جهت ما در مقابل آن نواختی بسزا حاصل نیامده است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 333).
همی خواهم به کلک صدق و اخلاص
نویسم چند حرفی در مقابل.
جامی.
راحت اندر مقابل رنج است
اژدها در مقابل گنج است.
مکتبی.
- مقابل کردن، دربرابر هم نهادن. مقابله کردن. تطبیق کردن: وصیت کرد که در اینجا خمی در زیر خاک است نسخه ای از تورات در آنجا نهاده است برفتند و بازکردند و برگرفتند و با آنکه عزیز می خواند مقابل کردند، حرفی کمابیش نبود، به او ایمان آوردند. (تفسیر ابوالفتوح چ 1 ج 1 ص 457).
، مساوی. (ناظم الاطباء). معادل. همسنگ. هم ارزش. همانند:
مانده را دیدنش، مقابل خواب
تشنه رانقش او، برابر آب.
نظامی (هفت پیکر چ وحید ص 60).
هرگزنشد خیالت دور از مقابل جان
ما را خیالت آری با جان بود مقابل.
جامی.
- مقابل شدن، برابر و مساوی شدن. (ناظم الاطباء). همسطح شدن: و چون شهر و حصار در خرابی و ویرانی با یکدیگر مقابل شد... روز دیگر...خلایق را که از زیر شمشیر جسته بودند شمار کردند. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 95) ، ضد. مخالف، دو برابر. (ناظم الاطباء).
- مقابل شدن، دو برابر شدن. (ناظم الاطباء).
، حریف دردکش و بدین معنی مقابل کوب نیز آمده. (آنندراج) ، در اصطلاح احکام، هفتمین خانه یا هفتمین برج. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، (اصطلاح منطق) هر قضیه ای که محمول و موضوعش متعین باشد، چون محمول موضوع کنیم و موضوع محمول آن را عکس خوانیم چون مقابل موضوع به عدول موضوع کنیم و مقابل محمول به عدول محمول آن را مقابلش خوانیم و چون مقابلها منعکس کنیم آن را عکس مقابلش خوانیم. (اساس الاقتباس صص 123- 124). و رجوع به همین مأخذ شود
لغت نامه دهخدا
مقابل
رویارو، مواجه، روبرو
تصویری از مقابل
تصویر مقابل
فرهنگ لغت هوشیار
مقابل
((مُ بِ))
روبرو، برابر، معادل، مساوی، ضد، مخالف
تصویری از مقابل
تصویر مقابل
فرهنگ فارسی معین
مقابل
روبه رو، روبرو
تصویری از مقابل
تصویر مقابل
فرهنگ واژه فارسی سره
مقابل
برابر، مساوی، معادل، پیش، جلو، روبرو، رویارو، نزد، ضد، مخالف، نقیض، قبال، محاذی، موازات
متضاد: خلف
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مقابل
عكسٌ
تصویری از مقابل
تصویر مقابل
دیکشنری فارسی به عربی
مقابل
Opposite
تصویری از مقابل
تصویر مقابل
دیکشنری فارسی به انگلیسی
مقابل
opposé
تصویری از مقابل
تصویر مقابل
دیکشنری فارسی به فرانسوی
مقابل
opuesto
تصویری از مقابل
تصویر مقابل
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
مقابل
oposto
تصویری از مقابل
تصویر مقابل
دیکشنری فارسی به پرتغالی
مقابل
gegenüber
تصویری از مقابل
تصویر مقابل
دیکشنری فارسی به آلمانی
مقابل
przeciwny
تصویری از مقابل
تصویر مقابل
دیکشنری فارسی به لهستانی
مقابل
противоположный
تصویری از مقابل
تصویر مقابل
دیکشنری فارسی به روسی
مقابل
протилежний
تصویری از مقابل
تصویر مقابل
دیکشنری فارسی به اوکراینی
مقابل
مقابل، در مقابل
دیکشنری اردو به فارسی
مقابل
مقابل
تصویری از مقابل
تصویر مقابل
دیکشنری فارسی به اردو
مقابل
ตรงข้าม
تصویری از مقابل
تصویر مقابل
دیکشنری فارسی به تایلندی
مقابل
kinyume
تصویری از مقابل
تصویر مقابل
دیکشنری فارسی به سواحیلی
مقابل
נגד
تصویری از مقابل
تصویر مقابل
دیکشنری فارسی به عبری
مقابل
反対の
تصویری از مقابل
تصویر مقابل
دیکشنری فارسی به ژاپنی
مقابل
对面的
تصویری از مقابل
تصویر مقابل
دیکشنری فارسی به چینی
مقابل
반대의
تصویری از مقابل
تصویر مقابل
دیکشنری فارسی به کره ای
مقابل
tegenovergesteld
تصویری از مقابل
تصویر مقابل
دیکشنری فارسی به هلندی
مقابل
berlawanan
تصویری از مقابل
تصویر مقابل
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
مقابل
বিপরীত
تصویری از مقابل
تصویر مقابل
دیکشنری فارسی به بنگالی
مقابل
विपरीत
تصویری از مقابل
تصویر مقابل
دیکشنری فارسی به هندی
مقابل
opposto
تصویری از مقابل
تصویر مقابل
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
مقابل
karşı
تصویری از مقابل
تصویر مقابل
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مقابله
تصویر مقابله
روبارو شدن، دو چیز را با هم برابر کردن، رو به رو کردن، در ادبیات در فن بدیع نوعی تضاد که ما بین اجزای دو جمله یا دو مصراع کلماتی ضد یکدیگر باشد مانند این شعر، برای مثال سیاه زنگی هرگز شود سفید به آب / سفید رومی هرگز شود سیاه به دود (سعدی۱ - ۴۳۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقابلت
تصویر مقابلت
مقابله: (مضارعت مشابهت و مقابلت راست) (المعجم. مد. چا. 54: 1)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقابله
تصویر مقابله
با یکدیگر برابری کردن، دو چیز را با هم برابر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقابله
تصویر مقابله
((مُ بِ لَ یا لِ))
دو چیز را با هم برابر کردن، تلافی کردن، مقایسه کردن نسخه های یک متن با یکدیگر، به مثل رفتار همسان در پاسخ به رفتار دیگری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقابله
تصویر مقابله
روبه رویی، رویارویی
فرهنگ واژه فارسی سره