جدول جو
جدول جو

معنی مفنع - جستجوی لغت در جدول جو

مفنع(مِ نَ)
مرد نیکوآوازه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). مرد نیکوآوازه و کسی که ذکر او را به خوبی و نیکویی کنند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مفنع
خوش آواز: مرد خود بر سر خود نهاده
تصویری از مفنع
تصویر مفنع
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مشنع
تصویر مشنع
قبیح، زشت شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقنع
تصویر مقنع
اقناع کننده، قانع کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفزع
تصویر مفزع
پناهگاه، گریزگاه، پناه، ملجا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقنع
تصویر مقنع
کسی که سر و صورت خود را پوشانیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مانع
تصویر مانع
باز دارنده، جلوگیری کننده، کنایه از مشکل، معضل
مانع شدن: منع کردن، جلوگیری کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصنع
تصویر مصنع
جایی که آب باران در آن جمع شود مانند حوض، آب گیر، آب انبار، کارگاه، کارخانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفنی
تصویر مفنی
نابود کننده
فرهنگ فارسی عمید
پارسی تازی گشته مغنا مکنا روسری خرسند کننده پارچه ای که زنان سر خود را بدان پوشانند روسری مقنعه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفند
تصویر مفند
تباه خرد
فرهنگ لغت هوشیار
سپری کننده نیست گرداننده سپری نیست گردانیده فانی کننده تباه سازنده نابود کننده
فرهنگ لغت هوشیار
کار گاه، ده، کلات، کاخ، آبگیر شمر شمرهای او چون چراغ بهشت (فردوسی) محلی که آب باران در آن جمع شود جای گرد آمدن آب باران آبگیر: عرضگاه دشت موقف عرض جناتست از آنک مصنع او کوثر و سقاش رضوان دیده اند. (خاقانی)، ده قریه، قلعه، کارخانه کارگاه، جمع مصانع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفرع
تصویر مفرع
فرجستک شاخه شده ستاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفزع
تصویر مفزع
پناهجای پناهگاه پناهگاه پناه جای ملجا: (مثل کسی که دشمنان غالب و خصوم قاهر بدو محیط شوند و مفزع و مهرب از همه جوانب متعذر باشد،) (کلیله. مصحح مینوی. 282)
فرهنگ لغت هوشیار
زشت شده، سرزنش شده زشت گرداننده، سرزنش کننده بد گفته شده زشت گردانیده بد گوینده زشت گردانیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مانع
تصویر مانع
بازدارنده، منع کننده، عایق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفنی
تصویر مفنی
((مُ))
فانی کننده، تباه سازنده، نابود کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مفزع
تصویر مفزع
((مَ زَ))
پناه، فریادرس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشنع
تصویر مشنع
((مُ شَ نَّ))
بد گفته شده، زشت گردانیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقنع
تصویر مقنع
((مُ قَ نَّ))
کسی که سر و صورت خودرا پوشانیده، مردی که کلاه خود بر سر نهاده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصنع
تصویر مصنع
((مَ نَ))
جای گرد آمدن باران، آبگیر، ده، قریه، کارخانه، کارگاه، جمع مصانع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مانع
تصویر مانع
((نِ))
بازدارنده، منع کننده، مفرد مانعون، اشکال، مزاحمت، مفرد موانع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مانع
تصویر مانع
بازدارنده، گیر، راهبند
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مانع
تصویر مانع
Hindrance, Impediment, Obstruction
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مانع
تصویر مانع
obstacle, empêchement, obstruction
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از مانع
تصویر مانع
obstáculo, impedimento, obstrução
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مانع
تصویر مانع
przeszkoda
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مانع
تصویر مانع
препятствие
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مانع
تصویر مانع
перешкода
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مانع
تصویر مانع
hindernis, belemmering
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از مانع
تصویر مانع
Hindernis
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مانع
تصویر مانع
obstáculo, impedimento, obstrucción
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از مانع
تصویر مانع
ostacolo, impedimento, ostruzione
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از مانع
تصویر مانع
विघ्न , बाधा , अवरोध
دیکشنری فارسی به هندی