جدول جو
جدول جو

معنی مفلول - جستجوی لغت در جدول جو

مفلول(مَ)
سیف مفلول، شمشیر با رخنه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رخنه دار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از محیط المحیط).
- مفلول شدن، رخنه پیدا کردن. کند شدن. از اثر افتادن: چون غز شوکت فارس دید و انضمام وزیر و خواجگان و حشم کرمان با ایشان، حد معرت او مفلول شد و دست کفایت از او مغلول. (المضاف الی بدایع الازمان ص 14)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مفتول
تصویر مفتول
رشتۀ باریک فلزی که مانند نخ تابیده است، تابیده شده، تاب داده شده، پیچیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغلول
تصویر مغلول
ویژگی کسی که غل و زنجیر به گردنش انداخته شده، بسته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معلول
تصویر معلول
علیل، مقابل علت، در فلسفه آنچه چیز دیگر سبب آن باشد، نتیجه، بیمار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفعول
تصویر مفعول
در دستور زبان کسی یا چیزی که کاری بر آن واقع شده، ابنه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسلول
تصویر مسلول
مبتلا به بیماری سل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفلوک
تصویر مفلوک
فلک زده، بدبخت، بی چیز، عاجز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفضول
تصویر مفضول
آنکه دیگری بر او فضیلت دارد، کم فضل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفلوج
تصویر مفلوج
کسی که به بیماری فلج مبتلا باشد، فلج شده، فالج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مدلول
تصویر مدلول
مفاد، معنی، در علم منطق دلالت شده، رهنمونی شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفضول
تصویر مفضول
فضیلت داده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفکول
تصویر مفکول
لرزه دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفعول
تصویر مفعول
به فعل آمده، کرده شده
فرهنگ لغت هوشیار
از ریشه پارسی پلپدار تند، پلپل نگاره: جامه، زبان گز: می، مرغول: موی، پوست پیراسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفلوج
تصویر مفلوج
آنکه اندام او از بیماری سست شده باشد، فالج زده، فلج
فرهنگ لغت هوشیار
مبتلای فلاکت، فلک زده، مفلس و تباه ساخته فارسی گویان از مفلاک پارسی بی چیز تهیدست غیاث آن را تازی دانسته ولی در تازی نیامده. بدبخت تهیدست بیچاره. توضیح غالبا تصور کرده اند که این کلمه از} فلک {یا} فلک زده {ساخته شده ولی علامه قزوینی نوشته: (مفلوک ظاهرابل قریب بیقین محرف مفلاک است نه اسم مفعول جعلی از فلک زده کماقاله بعضهم و کنت اتوهمه انا ایضا) (قزوینی. یادداشتها 117: 7) این کلمه در قرن 10 هجری استعمال شده: (غازیان عظام نردبان بر دیوار آن روزنه نهاده او را با دو سه مفلوکی که آنجا بودند پایین آوردند. {حبیب السیر (چا. 1 جزو چهارم از مجلد سیم ص 345)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفتول
تصویر مفتول
تابیده شده، پیچیده، هر چیز تافته شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفصول
تصویر مفصول
جدا کرده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معلول
تصویر معلول
بیمار و علیل و ناخوش و آزرده، رنجور
فرهنگ لغت هوشیار
بندی به زنجیر کشیده، تشنه کسی که غل و زنجیر بگردن دستش بسته شده، سخت تشنه
فرهنگ لغت هوشیار
آزار جگر (گویش هراتی) باریک بیمار، اخته بر کشیده شده برآورده شده (شمشیر و جزآن)، یا سیف مسلول. شمشیر بر کشیده از غلاف شمشیر برهنه، کسی که بمرض سل گرفتار باشد، جمع مسلولین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدلول
تصویر مدلول
مراد، مقصود، مفهوم، مقتضی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محلول
تصویر محلول
گداخته شده، حل و ذوب شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبلول
تصویر مبلول
نمناک نمدار نمناک مرطوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبلول
تصویر مبلول
((مَ))
نمدار، نمناک، مرطوب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محلول
تصویر محلول
((مَ))
حل شده، چیزی که در مایعی حل شده باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مدلول
تصویر مدلول
((مَ))
دلالت کرده شده، رهنمون شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معلول
تصویر معلول
((مَ))
بیمار، علیل، هر چیزی که آن را به علت وسبب ثابت کرده باشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسلول
تصویر مسلول
((مَ))
کسی که مرض سل دارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مفلوک
تصویر مفلوک
((مَ))
بدبخت، گرفتار، دچار فلاکت شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مفلوج
تصویر مفلوج
((مَ))
فلج شده، عاجز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مفعول
تصویر مفعول
((مُ))
انجام داده شده، کرده شده، کسی یا چیزی که فعل بر آن واقع شده باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محلول
تصویر محلول
گمیزه، آبگونه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مفعول
تصویر مفعول
پوییده، کرده، کنشگیر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مفلوک
تصویر مفلوک
بیچاره، درمانده، بدبخت
فرهنگ واژه فارسی سره