جدول جو
جدول جو

معنی مفقله - جستجوی لغت در جدول جو

مفقله
(مِ قَ لَ)
سکو. (منتهی الارب). ابزاری که بدان غلۀ کوفته را بر باد دهند تا کاه از دانه جدا گردد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج، مفاقل. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مقله
تصویر مقله
درون چشم، سفیدی و سیاهی چشم، تمام چشم، میانۀ چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصقله
تصویر مصقله
ابزاری که با آن زنگ چیزی را بگیرند و آن را جلا دهند، مصقل
فرهنگ فارسی عمید
(مُ قَفْ فَ لَ)
مؤنث مقفل. ج، مقفلات. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مقفل شود
لغت نامه دهخدا
(مِ قَ لَ)
ابزاری که بدان آتش و یا هر چیزی را نقل دهند. (ناظم الاطباء). آلت نقل. ج، مناقل. (از اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(مُ قُ لَ / لِ)
به معنی انگشت دان و زغال دان باشد. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). مجمر. (غیاث). امروزه منقل گویند و منقله در عربی، به معنی منزل و فرودآمدنگاه آمده و به معنی آتشدان خاص فارسی است. (از حاشیۀ برهان چ معین) : در صدر مجلس منقله ای نهاده. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 334)
لغت نامه دهخدا
زمینی است نشیب سدرناک در دهناء. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد). نام جایی است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(مَ قُ لَ)
دیت و گویند لنا عند فلان ضمد من معقله، یعنی از برای ما در نزد فلان باقی مانده ای از دیت است که بر او می باشد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج، معاقل. (اقرب الموارد) ، تاوان و گویند دمه معقله علی قومه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ لَ قَ)
در اصطلاح غواصان خلیج فارس، چاقوی مخصوصی است برای گشودن صدف. (از فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
(مُ فَقْ قِ ءَ)
سیل که بشکافد زمین را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
(مَ / مُ لَ قَ)
بلا و سختی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط) (از المنجد) ، هر چیز عجیب و غریب بدفال مشؤوم. (ناظم الاطباء). امر عجیب. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(مُ فَقْ قِ عَ)
مرغی است سیاه سپیدبن دم. (منتهی الارب). مرغی سیاه که بن دنب وی سپید باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ قَ رَ)
درویشی. (ناظم الاطباء). سبب فقر. ج، مفاقر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مفاقر شود
لغت نامه دهخدا
(مِ ضَ لَ)
جامۀ بادروزۀ بی آستین که زنان به وقت خدمت و کار پوشند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مفضل. (اقرب الموارد). و رجوع به مفضل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ فَضْ ضِ لَ)
کسانی که امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب را بر ابوبکر و عمر ترجیح می نهادند. (خاندان نوبختی ص 264)
لغت نامه دهخدا
(مُ فَصْ صَ لَ)
تأنیث مفصل. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- مفصلهالاسامی، که نامشان به شرح آمده است. که نامشان به تفصیل بیان شده است
لغت نامه دهخدا
(مُ فَسْ سِ لَ)
آن زن که چون شویش به خود خواند بهانه آرد. (مهذب الاسماء). زنی که به بهانۀ حیض شوی را از خود بازدارد وقت نشاطش و گردن کشی کند و حیله انگیزد. (منتهی الارب). زنی که چون شوی خواهد با وی بغل خوابی کند به بهانۀ حیض او را از خود دور کند وگردن کشی نماید. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ قَ لَ)
ابن هبیره بن شبل ثعلبی شیبانی. از بکر بن وائل و از والیان و یاران حضرت علی بن ابیطالب بود. حضرت علی اورا به یکی از نواحی اهواز فرستاد ولی او به معاویه پیوست و در جنگ صفین در کنار او بود. معاویه پس از رسیدن به خلافت، او را به ولایت طبرستان منسوب کرد ولی او در راه قبل از رسیدن به طبرستان کشته شد (حدود سال 50 هجری قمری) و مردم بدو مثل زنند و گویند: ’لایکون هذا حتی یرجع مصقله من طبرستان’.
لغت نامه دهخدا
(مِ قَ لَ)
مصقله. مصقل. آلتی که بدان بزدایند. آنچه بدان روشن کنند آینه یا جامه یا شمشیر و یا کاغذ را. سنگ سو. سوهان. مهره. مهرۀ گازر. (یادداشت مؤلف). آنکه بدان آهن روشن کنند. (مهذب الاسماء) :
به یادکردش بتوان زدود از دل غم
به مصقله بتوان برد زآینه زنگار.
فرخی.
مصقله ست این علم و زنگ جهل را
چیز نزداید مگراین مصقله.
ناصرخسرو.
- مصقله کردن، پاک و صافی کردن. به صیقل زدن. زنگ زدودن:
جان دوم را که ندانند خلق
مصقله ای کرد و به جانان سپرد.
رودکی
مصقله. آلت زدودن زنگ و صیقل دادن. ج، مصاقل. (ناظم الاطباء). آلت زدودن. (منتهی الارب) (آنندراج). آلتی است آهنی که بدان کارد و شمشیر و آینۀ فولادی را از زنگ پاک نمایند و روشن کنند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ قَ لَ)
کشت زار. ج، محاقل. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ قِ لَ)
زن گران از بار پشت. (منتهی الارب) (آنندراج). زن آبستن سنگین گشته. (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط)
لغت نامه دهخدا
(زَ قَ لَ)
شتاب. شتافتن. (منتهی الارب). شتاب. سرعت. (ناظم الاطباء). شتافتن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَتَ لَ)
دوک ریسه. (مهذب الاسماء). قطعۀ چوبین گردی که آن را در دوک نصب می کنند تا حرکت دوک را در هنگام رشتن ثابت و برقرار نماید. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ قِ لَ)
تأنیث مرقل که نعت فاعلی است از ارقال. رجوع به مرقل و ارقال شود، ناقه مرقله، شتر مادۀ شتاب رو. (منتهی الارب) (ازاقرب الموارد). مرقل. مرقال. ج، مرقلات. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ قِ لَ)
ارض مبقله، زمین رویانندۀ سبزه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ قَ لَ / مَ قُ لَ)
تره زار. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (دهار) (مهذب الاسماء). سبزه زار و موضع سبزه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از منقله
تصویر منقله
بر گرفته از منقل: انگشتدان زغالدان کلک جای زغال انگشت دان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقفله
تصویر مقفله
مونث مقفل
فرهنگ لغت هوشیار
شنسن گشای کارد شسن گشای (شسن صدف) چاقوی مخصوصی است برای گشودن صدف مونث مفلق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفصله
تصویر مفصله
مفصله در فارسی مونث مفصل بنگرید به مفصل مونث مفصل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معقله
تصویر معقله
تاوان، خونبها
فرهنگ لغت هوشیار
سوهان بزداغ ابزاری باشد که بدان بزدایند آلتی است که بوسیله آن چیزی را صیقل و جلا دهند آلت زدودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبقله
تصویر مبقله
تره زار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منقله
تصویر منقله
((مَ قَ لَ یا لِ))
جای زغال، انگشت دان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصقله
تصویر مصقله
((مِ قَ لِ))
ابزاری برای صیقل دادن و زدودن زنگ، جمع مصاقل
فرهنگ فارسی معین