جدول جو
جدول جو

معنی مفضغ - جستجوی لغت در جدول جو

مفضغ(مِ ضَ)
آنکه به تکلف فصاحت نماید و غلط کند. (منتهی الارب) (آنندراج). کسی که به تکلف فصاحت کند و غلط گوید که گوئی سخن را می شکند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مفرغ
تصویر مفرغ
آلیاژ مس و قلع به رنگ قهوه ای روشن که در مجسمه سازی و ریخته گری به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفضل
تصویر مفضل
افزون کننده، افزون آورنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفضل
تصویر مفضل
افزون شده، برتری داده شده، آنکه به فضل و برتری و فزونی او بر دیگری اعتراف کرده باشند، بسیار فضل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفضض
تصویر مفضض
سیم اندود شده، آب نقره داده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفرغ
تصویر مفرغ
ویژگی فلزی که در قالب ریخته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفضی
تصویر مفضی
گشاد شونده، به جایی رسنده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ فَضْ ضِ)
افزون و فوقیت دهنده. (غیاث) (آنندراج). تفضیل دهنده. برتری دهنده. و رجوع به تفضیل شود
لغت نامه دهخدا
(مِ دَ)
افزارشکستن. (منتهی الارب). ابزار برای شکستن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج، مفادغ. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
رساننده. (غیاث) (آنندراج). منجر. منتهی: از وخامت عاقبت فتنه ای که مفضی به ندامت خواهد بود اندیشد. (تاریخ جهانگشای جوینی) ، مباشرت کننده. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مِ فَضْ ضَ)
کلوخ کوب. مفضاض. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُضِ)
افزون کننده. (غیاث) (آنندراج). آنکه چیزی را افزون می آورد. (ناظم الاطباء) ، آنکه باقی میگذارد از چیزی. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، نیکویی کننده. (غیاث) (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). فضل کننده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
مهترانند مفضل و هر یک
اندر افضال جاودانه زیاد.
مسعودسعد.
نیکی و سخاوت کن و مشمرکه چو ایزد
پاداش ده و مفضل و نیکوشمری نیست.
سنائی.
زآنکه هم محسن است و هم مجمل
زآنکه هم مکرم است و هم مفضل.
سنایی (حدیقهالحقیقه ص 99).
برکه شمرم خلق توای مهتر مکرم
پیش که کنم شکر تو ای خواجۀ مفضل.
سنائی (دیوان چ مصفا ص 196).
مفضلا، مقبلا، گشاده دلا
منعما، مکرما، گشاده کفا.
سوزنی.
در عهود ماضی... پادشاهی بوده است عالم و عادل و مقبل و مفضل. (سندبادنامه ص 134).
صبوری کن مکن تیزی ز شمس الدین تبریزی
بشرخسبی ملک خیزی که او شاهی است بس مفضل.
مولوی (کلیات شمس چ فروزانفر ج 3 ص 150)
لغت نامه دهخدا
(مُ فَضْ ضَ)
افزون کرده شده و فوقیت داده شده. (غیاث) (آنندراج). تفضیل داده شده و افزون کرده شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تفضیل شود.
- مفضل شدن، تفضیل یافتن. برتری یافتن. افزونی یافتن: آدم گفتند بدین نامها مفضل شد بر فرشتگان که خدای آموخت به الهام نه نامهای گفتنی. (جامعالحکمتین ص 14).
، رجل مفضل، مرد بسیارفضل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ فَضْ ضَ)
رجوع به ابن عاصم ابوطالب مفضل و الفهرست ابن الندیم و معجم الادباء چ مرجلیوث ج 7 ص 170 و الاعلام زرکلی ج 3 ص 1063 و قاموس الاعلام ترکی و معجم المطبوعات ج 2 ستون 1770 شود
لغت نامه دهخدا
(ضِ)
خاینده. (دهار). جونده
لغت نامه دهخدا
(مُ ضِ)
نامی از نامهای خدای تعالی. (مهذب الاسماء) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
خداوندا من اینجا آمدستم
به امید تو و امید مفضل.
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی چ 1 ص 53)
لغت نامه دهخدا
(مُ فَضْ ضَ)
سیم اندود. (صراح). سیم اندود کرده شده. (آنندراج). سیم اندود. نقره گین. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). آب نقره داده شده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، سیم کوفت. (صراح). مرصع به نقره. (ازاقرب الموارد). نقره کوب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : لجام مفضض، لگام مرصع به نقره. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ ضَ)
واحد مفاضخ. (اقرب الموارد). رجوع به مفاضخ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ فَضْ ضِ)
رسواکننده. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ فَ ض ضَ)
ابن مسعود تنوخی حنفی، مکنی به ابوالمحاسن (متوفی به سال 442 هجری قمری). از علمای قرن پنجم هجری است. او راست: التنبیه فی الرد الشافعی فیما خالف النصوص و البیان عن الفصل فی الاشربه بین الحلال و الحرام. (از کشف الظنون ج 1 ص 263 و 493)
ابن عمر. رجوع به ابهری اثیرالدین و روضات الجنات ص 335 و قاموس الاعلام ترکی و الاعلام زرکلی ج 3 ص 1063 و تاریخ مغول تألیف عباس اقبال ص 500 و 504 شود
لغت نامه دهخدا
(مِ شَ)
آنکه صاحب خود را به مکروه مواجهه نماید. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آنکه عنان زند اسب را و قهر کند بر وی. (منتهی الارب) (آنندراج). کسی که لگام اسب را بکشد وبر آن قهر کند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
گشاده شونده، نیاز مند، گوالنده بالنده، آگاه کننده گشاد شونده، مفتقر محتاج، اعلام کننده، رسنده بالغ شونده: (این نصایح مفضی است بمنایح تایید الهی و تخلید آثار پادشاهی) (مرزبان نامه. تهران. چا. 1 ص 18)، مباشرت کننده
فرهنگ لغت هوشیار
آلیاژی است از مس و روی که برنگهای مختلف سرخ و نارنجی که از لحاظ صنعت بهتر از مس خالص و قیمت آنهم ارزانتر است و زودتر از مس ذوب میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفضح
تصویر مفضح
رسوا کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفضض
تصویر مفضض
نکره اندود سیم اندود نقره اندود شده سیم اندود، آب نقره داده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفضل
تصویر مفضل
افزون کرده شده، تفضیل داده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبضغ
تصویر مبضغ
نشتر دروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماضغ
تصویر ماضغ
خاینده جونده خاینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفرغ
تصویر مفرغ
((مِ رَ))
ترکیبی است از مس و روی به رنگ های مختلف سرخ، سرخ کم رنگ و نارنجی، زودتر از مس ذوب می شود و در مجسمه سازی و ساختن ادوات دیگر مورد استفاده قرار می گیرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مفضض
تصویر مفضض
((مُ فَ ضَّ))
نقره اندود شده، سیم اندود، آب نقره داده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مفضل
تصویر مفضل
((مُ ض))
افزون کننده، نیکویی کننده، بخشش کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مفضل
تصویر مفضل
((مُ فَ ضَّ))
برتری داده شده، افزون کرده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مفضی
تصویر مفضی
((مُ))
گشاد شونده، مفتقر، محتاج، اعلام کننده، رسنده، بالغ شونده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مفرغ
تصویر مفرغ
((مُ فَ رِّ))
خالی کننده، واریز کننده حساب
فرهنگ فارسی معین
مورد علاقه
دیکشنری عربی به فارسی