جدول جو
جدول جو

معنی مفرقم - جستجوی لغت در جدول جو

مفرقم
(مُ فَ قَ)
دیر پیرشونده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بدخوار و بدغذا. (منتهی الارب) (آنندراج). بدخوراک و بدغذا. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مفرق
تصویر مفرق
پراکنده کننده، جدایی اندازنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفرق
تصویر مفرق
پراکنده، متفرق، پریشان، منتشر، پاشیده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرقم
تصویر مرقم
هر آلتی که با آن بنویسند یا چیزی نقش کنند، قلم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفرق
تصویر مفرق
جایی که راه منشعب گردد و راه دیگر از آن جدا شود
خطی که از شانه زدن و دو قسمت کردن موها در وسط سر پیدا شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرقم
تصویر مرقم
رقم شده، نگاشته
فرهنگ فارسی عمید
(مَ رَ / رِ)
تار سر، که فرق جای موی سر است. (منتهی الارب) (آنندراج). محل جداکردگی مویها از هم و فرق سر. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). وسط سر، آنجا که با شانه نیمی از موی سر را به یک سو و نیمی را به دیگر سوی خوابانند. جای بخشش موی از سر. تار. تارک. هباک. ج، مفارق. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). فرق و آن خطی است که ظاهر می شود از دو نیم کردن موی سر، به هندی مانگ گویند. (غیاث) ، سر دوراهه. مفرقه. (منتهی الارب) (آنندراج). سر دوراهه که دو راه از هم جدا می گردند. ج، مفارق. (ناظم الاطباء). آنجا که راه منشعب شود و راهی دیگر از آن جدا گردد. (از اقرب الموارد).
- مفرق الطریق، سر دوراهی. آنجا که از راه، راهی دیگر جدا شود: به جایی رسید که او را غدیر خم گویند و آن مفرق الطریق بود که مردم از آن جایگاه پراکنده شدندی. (قصص الانبیاءص 232)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَقْ قِ)
نعت فاعلی از ترقیم. رجوع به ترقیم شود، کاتب و نویسنده. مرقن. (از لسان)
لغت نامه دهخدا
(مِ قَ)
قلم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، مکواه وآلت داغ کردن. ج، مراقم. (اقرب الموارد) ، آنچه بوسیلۀ آن بر نان نقش کنند. (از لسان)
لغت نامه دهخدا
(فَ قَ)
مهرۀ نره تا ختنه جای. (منتهی الارب). حشفۀ مرد. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ رِ)
مرد کم گوشت یا فربه، از اضداد است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ازناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، ناقهمفرق، ناقۀ بچه مرده. (منتهی الارب) (از آنندراج). ماده شتر بچه مرده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ فَرْ رِ)
پراکنده کننده. (غیاث) (آنندراج). آنکه جدا می کند و پراکنده می نماید. (ناظم الاطباء). جدایی افکن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : روزگار که مفرق احباب و ممزّق اصحاب است میان ایشان تشتیت و تفریق رسانید. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 308).
- مفرق الجماعات یا مفرق بین الجماعات، لقب عزرائیل. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : هادم اللذات و المفرق بین الجماعات. (سندبادنامۀ عربی ص 388، یادداشت ایضاً). و رجوع به ترکیب بعد شود.
- مفرق الجمعیات، لقب عزرائیل. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ورجوع به ترکیب قبل شود.
- مفرق النعم، ظربان که جانوری است گنده، مانند گربه و آن را بدان جهت چنین گویند که چون تیز دهد شتران بگریزند. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). شغاره. انگورخوار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). از حیوانات پستاندار و گوشت خوار از خانوادۀ خزها که شکار او از ماکیان است و پوستش را که بدون محاسبۀ دم تا حدود چهل سانتی متر طول دارد برای پوشاک دادوستدکنند و نوع قهوه ای پررنگ آن را مرغوب تر شمارند و نمس (راسو) هم از نوع سفیدپوست این جانور است. (از لاروس).
، آنکه می ترساند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ قَ قَ)
آن که جوان نگردد و قوت نگیرد. (منتهی الارب) (آنندراج). کودکی که بزرگ نگردد و قوت نگیرد. (ناظم الاطباء). آن که جوان نگردد. (از اقرب الموارد) ، کودک شیرزده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کودکی که غذای او بد شده باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ فَرْ رَ)
پراکنده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ فَ طَ)
موزۀ بینی دراز. (آنندراج) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به مدخل بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مَ رِ قَ)
جایی که دو راه از هم جدا می شودو دوراهه. (ناظم الاطباء). سر دوراهه. (از آنندراج) (از منتهی الارب). و رجوع به مفرق یا مفرق شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مفرق
تصویر مفرق
پراکنده کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرقم
تصویر فرقم
مهره نره
فرهنگ لغت هوشیار
کلک خامه رقم شده نگاشته: خرس گفت: شنیدم که وقتی ماری ارقم بالوان و اشکال مرقم در پایان کوهی خفته بود... آلتی که با آن نویسند یا نقشی رقم کنند، قلم جمع مراقم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرقم
تصویر مرقم
((مِ قَ))
قلم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مفرق
تصویر مفرق
((مَ رَ یا رِ))
خطی که از شانه زدن و دو قسمت کردن موها در وسط سر پیدا می شود، جایی که راه ها منشعب می شود، جمع مفارق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرقم
تصویر مرقم
((مُ رَ قَّ))
رقم شده، نگاشته
فرهنگ فارسی معین
تارک، چکاد، میانه سر، هباک
فرهنگ واژه مترادف متضاد