جدول جو
جدول جو

معنی مفرق - جستجوی لغت در جدول جو

مفرق
پراکنده کننده، جدایی اندازنده
تصویری از مفرق
تصویر مفرق
فرهنگ فارسی عمید
مفرق
پراکنده، متفرق، پریشان، منتشر، پاشیده شده
تصویری از مفرق
تصویر مفرق
فرهنگ فارسی عمید
مفرق
جایی که راه منشعب گردد و راه دیگر از آن جدا شود
خطی که از شانه زدن و دو قسمت کردن موها در وسط سر پیدا شود
تصویری از مفرق
تصویر مفرق
فرهنگ فارسی عمید
مفرق
(مَ رَ / رِ)
تار سر، که فرق جای موی سر است. (منتهی الارب) (آنندراج). محل جداکردگی مویها از هم و فرق سر. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). وسط سر، آنجا که با شانه نیمی از موی سر را به یک سو و نیمی را به دیگر سوی خوابانند. جای بخشش موی از سر. تار. تارک. هباک. ج، مفارق. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). فرق و آن خطی است که ظاهر می شود از دو نیم کردن موی سر، به هندی مانگ گویند. (غیاث) ، سر دوراهه. مفرقه. (منتهی الارب) (آنندراج). سر دوراهه که دو راه از هم جدا می گردند. ج، مفارق. (ناظم الاطباء). آنجا که راه منشعب شود و راهی دیگر از آن جدا گردد. (از اقرب الموارد).
- مفرق الطریق، سر دوراهی. آنجا که از راه، راهی دیگر جدا شود: به جایی رسید که او را غدیر خم گویند و آن مفرق الطریق بود که مردم از آن جایگاه پراکنده شدندی. (قصص الانبیاءص 232)
لغت نامه دهخدا
مفرق
(مُ فَرْ رِ)
پراکنده کننده. (غیاث) (آنندراج). آنکه جدا می کند و پراکنده می نماید. (ناظم الاطباء). جدایی افکن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : روزگار که مفرق احباب و ممزّق اصحاب است میان ایشان تشتیت و تفریق رسانید. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 308).
- مفرق الجماعات یا مفرق بین الجماعات، لقب عزرائیل. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : هادم اللذات و المفرق بین الجماعات. (سندبادنامۀ عربی ص 388، یادداشت ایضاً). و رجوع به ترکیب بعد شود.
- مفرق الجمعیات، لقب عزرائیل. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ورجوع به ترکیب قبل شود.
- مفرق النعم، ظربان که جانوری است گنده، مانند گربه و آن را بدان جهت چنین گویند که چون تیز دهد شتران بگریزند. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). شغاره. انگورخوار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). از حیوانات پستاندار و گوشت خوار از خانوادۀ خزها که شکار او از ماکیان است و پوستش را که بدون محاسبۀ دم تا حدود چهل سانتی متر طول دارد برای پوشاک دادوستدکنند و نوع قهوه ای پررنگ آن را مرغوب تر شمارند و نمس (راسو) هم از نوع سفیدپوست این جانور است. (از لاروس).
، آنکه می ترساند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مفرق
(مُ فَرْ رَ)
پراکنده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مفرق
(مُ رِ)
مرد کم گوشت یا فربه، از اضداد است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ازناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، ناقهمفرق، ناقۀ بچه مرده. (منتهی الارب) (از آنندراج). ماده شتر بچه مرده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مفرق
پراکنده کننده
تصویری از مفرق
تصویر مفرق
فرهنگ لغت هوشیار
مفرق
((مَ رَ یا رِ))
خطی که از شانه زدن و دو قسمت کردن موها در وسط سر پیدا می شود، جایی که راه ها منشعب می شود، جمع مفارق
تصویری از مفرق
تصویر مفرق
فرهنگ فارسی معین
مفرق
تارک، چکاد، میانه سر، هباک
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مفیق
تصویر مفیق
باهوش، شاعری که سخن عجیب می آورد، مفلق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرفق
تصویر مرفق
آرنج، محل اتصال ساعد به بازو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محرق
تصویر محرق
سوزاننده، آنچه سبب تشنگی شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معرق
تصویر معرق
چیزی که عرق بیاورد، عرق آورنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفرغ
تصویر مفرغ
ویژگی فلزی که در قالب ریخته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخرق
تصویر مخرق
پاره کننده، شکافنده، بسیار دروغ گو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تفرق
تصویر تفرق
پراکنده شدن، پریشان گردیدن، جدا شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرفق
تصویر مرفق
کاری یا چیزی که از آن سود و بهره ببرند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفترق
تصویر مفترق
جدا شونده، پراکنده، جدا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفلق
تصویر مفلق
شاعری که سخن شگفت و عجیب بیاورد، مبدع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطرق
تصویر مطرق
چکش، پتک، چوبی که با آن پشم یا پنبه بزنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معرق
تصویر معرق
هنری که در آن تکه های ریز ریز چوب، کاشی، فلز، پارچه و مانند آن را به اشکال گوناگون کنار هم می چسبانند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفروق
تصویر مفروق
عدد کوچک تری که از عدد بزرگ تر کم شود، پراکنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفرح
تصویر مفرح
فرح آور، شاد کننده، شادی بخش، در طب قدیم داروی مقوی قلب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشرق
تصویر مشرق
محل طلوع آفتاب، خاور، سمتی که آفتاب از آن جا طلوع می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفرج
تصویر مفرج
آنکه اندوه را از دل دور کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متفرق
تصویر متفرق
پراکنده، دورازهم، در تصوف ویژگی سالکی که در حالت تفرقه است
فرهنگ فارسی عمید
(مُ فَ قَ)
دیر پیرشونده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بدخوار و بدغذا. (منتهی الارب) (آنندراج). بدخوراک و بدغذا. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ رِ قَ)
جایی که دو راه از هم جدا می شودو دوراهه. (ناظم الاطباء). سر دوراهه. (از آنندراج) (از منتهی الارب). و رجوع به مفرق یا مفرق شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تفرق
تصویر تفرق
پراکنده شدن، پریشان شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خفرق
تصویر خفرق
گنده و پلید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متفرق
تصویر متفرق
پراکنده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مشرق
تصویر مشرق
خاور
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مفرد
تصویر مفرد
یگانه، تکین، تکتا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مفرح
تصویر مفرح
دلگشا، شادی بخش
فرهنگ واژه فارسی سره