جدول جو
جدول جو

معنی مفرغ - جستجوی لغت در جدول جو

مفرغ
ویژگی فلزی که در قالب ریخته شده
تصویری از مفرغ
تصویر مفرغ
فرهنگ فارسی عمید
مفرغ
آلیاژ مس و قلع به رنگ قهوه ای روشن که در مجسمه سازی و ریخته گری به کار می رود
تصویری از مفرغ
تصویر مفرغ
فرهنگ فارسی عمید
مفرغ(مُ فَرْ رَ)
تهی. خالی. (از ناظم الاطباء).
- مستثنای مفرغ، (اصطلاح نحو) در اصطلاح نحویان آن است که مستثنی منه در کلام مذکور نباشد و فقط مستثنی ذکر شده باشد، مانند: ماجائنی الا زید، ای ماجائنی احد الا زید. (از کشاف اصطلاحات الفنون). مقابل مستثنای تام است و آن چنان است که مستثنی منه در جمله مذکور نباشد در این صورت اعرابی را که مقتضی ماقبل ’الا’ است بدان می دهیم، یعنی فرض می کنیم که الا وجود ندارد و آن بعد از نفی و شبه آن واقع شود، مانند مافعلوه الا قلیل. و مانندلایتبع الا الهدی. (فرهنگ علوم نقلی تألیف سجادی) ، درهم مفرغ و مفرغ، درهم در قالب ریخته شده نه مضروب. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مفرغ(مُ فَرْ رِ)
آنکه آب می ریزد، آنکه خنور را تهی می کند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، ریخته گر. (مهذب الاسماء) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
مفرغ(مُ رَ)
رجوع به مفرّغ، معنی دوم شود
لغت نامه دهخدا
مفرغ(مِ رَ / مَ رَ)
فلزی مرکب از مس و قلعی یا روی که مجسمه ها و بخاریها و پایۀ چراغها و امثال آن ریزند. هفت جوش. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آلیاژی است از مس و قلع که با آن ابزارهای مختلف و مجسمه تهیه می کنند. مفرغ قدیمی ترین آلیاژی است که بشر آن را شناخته و تهیه کرده است، زیرا در معادن مس معمولاً فلز مس بطور طبیعی با قلع بصورت یک آلیاژ طبیعی وجود دارد از این رو معمولاً نخستین ابزارهای مصنوعی فلزی که در قدیم توسط بشر ساخته شده غالباً از مفرغ است.
- عصرمفرغ، دومین قسمت از عصر فلزات است که پس از دورۀ مس در تقسیم بندی زمین شناسی قرار می گیرد. این تقسیم بندی بدان جهت است که مصنوعات فلزی این دوره از زندگی بشر بیشتر ترکیبی از مس و قلع است بطوری که کاوشهای دیرین شناسی نشان داده ساکنان نجد ایران از پنج هزار سال پیش از میلاد نیز آلیاژ مفرغ را می شناخته اند و از آن برای ساختن مصنوعات فلزی خود استفاده می کرده اند و مصنوعات مفرغی نیز که در سایر نقاط دنیا ضمن حفاریها به دست آمده قدیمتر از این تاریخ نیست. بنابراین می توانیم شروع دورۀ مفرغ را از پنج هزار سال قبل از میلاد مسیح - که شروع دورۀ آهن است - بدانیم. و رجوع به ترجمه تاریخ آلبرماله، تاریخ ملل شرق و یونان ص 9 و 10 و تاریخ ایران باستان ج 1 ص 5 و 6 شود
لغت نامه دهخدا
مفرغ(مَ رَ)
جای ریختن آب. (غیاث) (آنندراج) ، مفرغ الدلو، آنچه به مقدم حوض پیوندد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مفرغ
آلیاژی است از مس و روی که برنگهای مختلف سرخ و نارنجی که از لحاظ صنعت بهتر از مس خالص و قیمت آنهم ارزانتر است و زودتر از مس ذوب میشود
فرهنگ لغت هوشیار
مفرغ((مُ فَ رِّ))
خالی کننده، واریز کننده حساب
تصویری از مفرغ
تصویر مفرغ
فرهنگ فارسی معین
مفرغ((مِ رَ))
ترکیبی است از مس و روی به رنگ های مختلف سرخ، سرخ کم رنگ و نارنجی، زودتر از مس ذوب می شود و در مجسمه سازی و ساختن ادوات دیگر مورد استفاده قرار می گیرد
تصویری از مفرغ
تصویر مفرغ
فرهنگ فارسی معین
مفرغ
آلیاژ مس و قلع، برنز
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مفرج
تصویر مفرج
آنکه اندوه را از دل دور کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفرق
تصویر مفرق
جایی که راه منشعب گردد و راه دیگر از آن جدا شود
خطی که از شانه زدن و دو قسمت کردن موها در وسط سر پیدا شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفرح
تصویر مفرح
فرح آور، شاد کننده، شادی بخش، در طب قدیم داروی مقوی قلب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تفرغ
تصویر تفرغ
از کاری فارغ شدن، دست از کار کشیدن، برای کاری آماده شدن، در امری جهد کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفرق
تصویر مفرق
پراکنده، متفرق، پریشان، منتشر، پاشیده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفرق
تصویر مفرق
پراکنده کننده، جدایی اندازنده
فرهنگ فارسی عمید
(مَ رَ غَ)
جای ریختن چیز رقیق. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ غَ)
حلقه مفرغه، حلقۀ ریخته که پیوندوی پیدا نباشد. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). مصمته الجوانب غیر مقطوعه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مفرش
تصویر مفرش
گستردنی، فرش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفرط
تصویر مفرط
از حد درگذرنده، افراط کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفرع
تصویر مفرع
فرجستک شاخه شده ستاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفرق
تصویر مفرق
پراکنده کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفروغ
تصویر مفروغ
فارغ شده و خلاص شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفری
تصویر مفری
آنکه اصلاح کند چیزی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفرح
تصویر مفرح
شادمانی آورنده، هر چیزی که شادمانی آورد و فرح بخشد و خوشحالی دهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفرد
تصویر مفرد
تنها، مجرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفرغ
تصویر تفرغ
بذل کوشش و جهد کردن در کاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفرج
تصویر مفرج
اندوه زدای آنکه یاآنچه که اندوه را از دل دور کند: (و سخن گفتم اندرو با حکماء دینی... و با حکماء فلسفی و فضلا منطقی ببرهانهای عقلی و مقدمات منتج و مفرج) (جامع الحکمتین. 18)
فرهنگ لغت هوشیار
فارسی گشته کلمه ای که از زبان دیگر بفارسی آورده شده پارسی گردانیده: (برشکال مفرس برسکال است) (غیاث: برشکال)، توضیح این لفظ عربی نیست بلکه بشکل عربی مانند معرب ساخته شده و مفرس در عربی بمعنی آنچه برای دریدن نزد حیوان درنده گذاشته میشود ب میباشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفرغ
تصویر تفرغ
((تَ فَ رُّ))
فارغ شدن از کاری، در کاری جدیت کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مفرق
تصویر مفرق
((مَ رَ یا رِ))
خطی که از شانه زدن و دو قسمت کردن موها در وسط سر پیدا می شود، جایی که راه ها منشعب می شود، جمع مفارق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مفرط
تصویر مفرط
((مُ فَ رِّ))
آن که تفریط کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مفرح
تصویر مفرح
دلگشا، شادی بخش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مفرد
تصویر مفرد
یگانه، تکین، تکتا
فرهنگ واژه فارسی سره