جدول جو
جدول جو

معنی مفرطح - جستجوی لغت در جدول جو

مفرطح(مُ فَ طَ)
سرپهن. (مهذب الاسماء) : رأس مفرطح، سر پهناور. (منتهی الارب). (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد). عریض. (بحر الجواهر)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مفرح
تصویر مفرح
فرح آور، شاد کننده، شادی بخش، در طب قدیم داروی مقوی قلب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفرط
تصویر مفرط
ویژگی چیزی که از حد و اندازه تجاوز کند، افراط کننده، از حد گذشته
بسیار، زیاد، فراوان، به طور فراوان، بی اندازه، عدیده، موفّر، وافر، جزیل، متوافر، اورت، موفور، معتدٌ به، خیلی، غزیر، کثیر، درغیش، به غایت
فرهنگ فارسی عمید
(مُ رَ)
نیازمند محتاج مغلوب، آنکه نسب او شناخته نگردد و موالات نکرده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کشته که در میان دو ده یا در دشت دوردست یافته شود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کشته ای که بین دو ده یافته شود و بعضی گویند این کلمه ’مفرج’ با جیم است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ فَطْ طَ)
رأس مفطح، سر پهن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ فَ طَ حَ)
تأنیث مفرطح. پهن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مدخل قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ فَرْ رِ)
تقصیرکننده. کوتاهی کننده در کار. ناقص از حد کمال، مقابل مفرط. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مدخل قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ رِ)
از حد درگذرنده و مجازاً به معنی کثیر و بسیار. (غیاث) (آنندراج). آنکه از حد می گذراند و از حد گذشته و بسیار فراوان. (ناظم الاطباء). افراطکننده. مبالغه کننده در کار. درگذرنده از حد کمال. گزافه کار، مقابل مفرّط. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
مرد را خدمت یک روزۀ آن بارخدای
گرچه مسرف بود و مفرط صدساله نو است.
فرخی.
چنین خصلتی نامحمود و ظلمی مفرط از من پیدا شد. (سندبادنامه ص 153). چون به ناحیت آذربیجان افتاد روزی مبالغت ثنای مفرط می راند در باب نهر کر. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 143).
- امثال:
الجاهل اما مفرط او مفرّط، نظیر: نه به آن شوری نه به آن بی نمکی. گاهی از دروازه به درون نمی آید گاهی از سوراخ سوزن بیرون می رود. (امثال و حکم ص 239).
، آنکه سبقت ومبادرت می نماید. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ فَ ضَ)
مرد سست و ناتوان. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). مرد درشت پیکر ناتوان و سست. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ فَ طَ)
موزۀ بینی دراز. (آنندراج) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به مدخل بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ فَ کَ)
فرکاح. (منتهی الارب). آنکه دو طرف سرین او مرتفع و دبر وی برآمده باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
شادمان و فیرنده. (آنندراج).
- مفروح به، آنچه مایۀ شادمانی باشد. (از منتهی الارب). شادمانی آورده شدۀ به او. (ناظم الاطباء) : شی ٔمفروح به، چیز شادی آور. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ فَ طَ)
رأس مفلطح، سر پهن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ شَ طِ)
رونده در بلادها. (منتهی الارب) (آنندراج). رونده در شهرها و سیاح. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
آنکه زود شادمانه شود. (دهار). نیک شادمان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ ءَلْ لی)
این کلمه در ترجمه فرانسۀ ابن البیطار (ج 1 ص 121) بمعنی صاف کردن و سرراست کردن و در دزی (ج 2 ص 255) بمعنی پهن کردن آمده و گونه های دیگر این کلمه را تفرطخ و تفرطب و مفلطح و مبلطح آورده است. ابن البیطار آرد: الرازی فی کتاب ابدال الادویه هو دواء هندی یشبه البندق الا ان فیه تفرطحاً قلیلاً الی الغبره ما هو واذا حرکته تحرک فی وسط لبه و اذا کسرته انفلق عن لب شبیه بلب البندق... (مفردات ابن البیطار ج 1 ص 51)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ)
فراموش کرده شده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ذیل اقرب الموارد). فراموش کرده شده. ترک شده و گذاشته شده. (ازناظم الاطباء) ، اول و از پیش گذشته شده و منه قوله تعالی: و أنهم مفرطون، ای منسیون مترکون فی النار او مقدمون معجلون الیها. (منتهی الارب). از پیش فرستاده شده و شتابی شده. ج، مفرطون. (ناظم الاطباء) ، غدیر مفرط، حوض پر. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد). حوض پر از آب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ رِ)
شادمانی آورنده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به افراح شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مفرح
تصویر مفرح
شادمانی آورنده، هر چیزی که شادمانی آورد و فرح بخشد و خوشحالی دهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفرطه
تصویر مفرطه
مونث مفرط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفرط
تصویر مفرط
از حد درگذرنده، افراط کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفرح
تصویر مفرح
((مُ فَ رِّ))
شادی آور، فرح بخش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مفرط
تصویر مفرط
((مُ رَ))
فراموش کرده، ترک شده، واگذاشته، از پیش فرستاده شده، شتاب شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مفرط
تصویر مفرط
((مُ رِ))
از حد گذشته، بسیار و فراوان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مفرط
تصویر مفرط
((مُ فَ رِّ))
آن که تفریط کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مفرح
تصویر مفرح
دلگشا، شادی بخش
فرهنگ واژه فارسی سره
افراطآمیز، بسیار، بی نهایت، خیلی، زیاد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
باصفا، شادی آور، شادی بخش، فرح بخش، نشاطآور، نشاطانگیز، نزهت بخش، نزه، محظوظ
متضاد: بی صفا
فرهنگ واژه مترادف متضاد