ویژگی چیزی که از حد و اندازه تجاوز کند، افراط کننده، از حد گذشته بسیار، زیاد، فراوان، به طور فراوان، بی اندازه، عدیده، موفّر، وافر، جزیل، متوافر، اورت، موفور، معتدٌ به، خیلی، غزیر، کثیر، درغیش، به غایت
ویژگی چیزی که از حد و اندازه تجاوز کند، افراط کننده، از حد گذشته بِسیار، زیاد، فراوان، به طور فراوان، بی اَندازِه، عَدیدِه، مُوَفَّر، وافِر، جَزیل، مُتَوافِر، اُوِرت، مَوفور، مُعتَدٌ بِه، خِیلی، غَزیر، کَثیر، دَرغیش، بِه غایَت
نیازمند محتاج مغلوب، آنکه نسب او شناخته نگردد و موالات نکرده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کشته که در میان دو ده یا در دشت دوردست یافته شود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کشته ای که بین دو ده یافته شود و بعضی گویند این کلمه ’مفرج’ با جیم است. (از اقرب الموارد)
نیازمند محتاج مغلوب، آنکه نسب او شناخته نگردد و موالات نکرده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کشته که در میان دو ده یا در دشت دوردست یافته شود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کشته ای که بین دو ده یافته شود و بعضی گویند این کلمه ’مُفْرَج’ با جیم است. (از اقرب الموارد)
از حد درگذرنده و مجازاً به معنی کثیر و بسیار. (غیاث) (آنندراج). آنکه از حد می گذراند و از حد گذشته و بسیار فراوان. (ناظم الاطباء). افراطکننده. مبالغه کننده در کار. درگذرنده از حد کمال. گزافه کار، مقابل مفرّط. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : مرد را خدمت یک روزۀ آن بارخدای گرچه مسرف بود و مفرط صدساله نو است. فرخی. چنین خصلتی نامحمود و ظلمی مفرط از من پیدا شد. (سندبادنامه ص 153). چون به ناحیت آذربیجان افتاد روزی مبالغت ثنای مفرط می راند در باب نهر کر. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 143). - امثال: الجاهل اما مفرط او مفرّط، نظیر: نه به آن شوری نه به آن بی نمکی. گاهی از دروازه به درون نمی آید گاهی از سوراخ سوزن بیرون می رود. (امثال و حکم ص 239). ، آنکه سبقت ومبادرت می نماید. (ناظم الاطباء)
از حد درگذرنده و مجازاً به معنی کثیر و بسیار. (غیاث) (آنندراج). آنکه از حد می گذراند و از حد گذشته و بسیار فراوان. (ناظم الاطباء). افراطکننده. مبالغه کننده در کار. درگذرنده از حد کمال. گزافه کار، مقابل مُفَرِّط. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : مرد را خدمت یک روزۀ آن بارخدای گرچه مسرف بود و مفرط صدساله نو است. فرخی. چنین خصلتی نامحمود و ظلمی مفرط از من پیدا شد. (سندبادنامه ص 153). چون به ناحیت آذربیجان افتاد روزی مبالغت ثنای مفرط می راند در باب نهر کر. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 143). - امثال: الجاهل اِما مُفرِط او مُفَرِّط، نظیر: نه به آن شوری نه به آن بی نمکی. گاهی از دروازه به درون نمی آید گاهی از سوراخ سوزن بیرون می رود. (امثال و حکم ص 239). ، آنکه سبقت ومبادرت می نماید. (ناظم الاطباء)
این کلمه در ترجمه فرانسۀ ابن البیطار (ج 1 ص 121) بمعنی صاف کردن و سرراست کردن و در دزی (ج 2 ص 255) بمعنی پهن کردن آمده و گونه های دیگر این کلمه را تفرطخ و تفرطب و مفلطح و مبلطح آورده است. ابن البیطار آرد: الرازی فی کتاب ابدال الادویه هو دواء هندی یشبه البندق الا ان فیه تفرطحاً قلیلاً الی الغبره ما هو واذا حرکته تحرک فی وسط لبه و اذا کسرته انفلق عن لب شبیه بلب البندق... (مفردات ابن البیطار ج 1 ص 51)
این کلمه در ترجمه فرانسۀ ابن البیطار (ج 1 ص 121) بمعنی صاف کردن و سرراست کردن و در دزی (ج 2 ص 255) بمعنی پهن کردن آمده و گونه های دیگر این کلمه را تفرطخ و تفرطب و مفلطح و مبلطح آورده است. ابن البیطار آرد: الرازی فی کتاب ابدال الادویه هو دواء هندی یشبه البندق الا ان فیه تفرطحاً قلیلاً الی الغبره ما هو واذا حرکته تحرک فی وسط لبه و اذا کسرته انفلق عن لب شبیه بلب البندق... (مفردات ابن البیطار ج 1 ص 51)
فراموش کرده شده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ذیل اقرب الموارد). فراموش کرده شده. ترک شده و گذاشته شده. (ازناظم الاطباء) ، اول و از پیش گذشته شده و منه قوله تعالی: و أنهم مفرطون، ای منسیون مترکون فی النار او مقدمون معجلون الیها. (منتهی الارب). از پیش فرستاده شده و شتابی شده. ج، مفرطون. (ناظم الاطباء) ، غدیر مفرط، حوض پر. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد). حوض پر از آب. (ناظم الاطباء)
فراموش کرده شده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ذیل اقرب الموارد). فراموش کرده شده. ترک شده و گذاشته شده. (ازناظم الاطباء) ، اول و از پیش گذشته شده و منه قوله تعالی: و أنهم مفرطون، ای منسیون مترکون فی النار او مقدمون معجلون الیها. (منتهی الارب). از پیش فرستاده شده و شتابی شده. ج، مفرطون. (ناظم الاطباء) ، غدیر مفرط، حوض پر. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد). حوض پر از آب. (ناظم الاطباء)