جدول جو
جدول جو

معنی مفرسخ - جستجوی لغت در جدول جو

مفرسخ
(مُ فَ سَ)
ازار فراخ. (آنندراج). فراخ. (ناظم الاطباء). و رجوع به مفرسخه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرسخ
تصویر فرسخ
واحد اندازه گیری مسافت، تقریباً برابر با ۶ کیلومتر
فرهنگ فارسی عمید
(مُ فَرْ رَ)
فارسی کرده شده، از قبیل معرب که به معنی عربی کرده شده است. (آنندراج). کلمه ای که از زبان دیگری به فارسی آورده شده: برشکال مفرس برسکال است. (غیاث). پسندشده در زبان فارسی. (ناظم الاطباء). بعضی این صورت را به معنی فارسی شده به کار برده اند، مانند معرب که به معنی عربی شده است. پارسی گردانیده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(تَ ءَلْ لُ)
فرونشستن سردی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شکستن سورت سرما. (از اقرب الموارد) ، فرونشستن تب. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، زائل شدن غم و اندوه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، انفراج و انکشاف اندوه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ فَ سَ)
مفرسن الوجه، بسیارگوشت روی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ فَ دَ)
مرد سطبر نازک و نرم اندام خوش عیش. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ)
نوعی از زیب و زینت باشد که از سقف عمارتها آویزان کنند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مصحف مقرنس است. (حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
(مُ فَ سَ خَ)
سراویل مفرسخه، ازار فراخ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ سَ)
فرسنگ. (یادداشت به خط مؤلف). فرسنگ و آن مسافت سه میل باشد که دوازده هزار گز یا ده هزار گز شود. ج، فراسخ. (منتهی الارب). سه میل هاشمی است و گویند دوازده هزار ذراع است. (از اقرب الموارد). عبارت است از اندازۀ سه میل. و فرسخ بر سه نوع است: فرسخ طولی که آن را فرسخ خطی نیز گویند و عبارت است از دوازده هزار ذراع طولی و برخی هم گفته اند از هیجده هزار ذراع ولی قول اول مشهور است. دوم فرسخ سطحی و آن مربع طولی است. و فرسخ جسمی و آن مکعب فرسخ طولی است. (از کشاف اصطلاحات الفنون). هر فرسخی صدوپنجاه اشل است. (تاریخ قم ص 108). فرسخ نام بیست وپنج تیر پرتاب است. (یادداشت به خط مؤلف). فرسخ هندی هشت میل است. (نخبهالدهر). بنا بر آنچه در عرف عام و در اصطلاح رایج جغرافیایی امروز از فرسخ و فرسنگ مستفاد میشود برابر باشش هزار گز یا شش کیلومتر است. رجوع به فرسنگ شود
لغت نامه دهخدا
(فَ سَ)
آرامش. (منتهی الارب). سکون. (از اقرب الموارد) ، آسایش. (منتهی الارب). راحه. (از اقرب الموارد) ، ساعت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، رخنه و شکاف. (منتهی الارب). فرجه. (از اقرب الموارد) ، چیز بی رخنه. (منتهی الارب). چیزی که در آن رخنه نیست. (از اقرب الموارد) ، مدت دراز. (منتهی الارب). زمان دراز. (اقرب الموارد) ، میان حرکت و سکون. (منتهی الارب). فاصله آرامش و حرکت. (از اقرب الموارد) ، چیز بسیار که منقطع و سپری نگردد. (منتهی الارب). چیز دائم و کثیری که منقطع نشود ج، فراسخ. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ فَرْ رِ)
مرغ با چوزه. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، تخم جوجه بیرون آمده. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ رِ)
مرغ با چوزه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ)
جای بیرون آوردن چوزه. ج، مفارخ. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ فَسْ سِ)
نام دردی است که صاحبش چنان پندارد که آن عضورا پاره پاره می کنند. (غیاث) (آنندراج). المی است که گویی موضع آن از هم بازمی شود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). یکی از پانزده وجعی که دارای اسم هستند. شیخ الرئیس در قانون، در ’الاوجاع التی لها اسماء’ گوید: سبب الوجع المفسخ هو ماده ما تتخلل بین العضل و غشائها فتمتد الغشاء بل العضله. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
فرسنگ، آن مسافت سه میل باشد که دوازده هزار گز یا ده هزار گز شود، قریب شش کیلومتر
فرهنگ لغت هوشیار
فارسی گشته کلمه ای که از زبان دیگر بفارسی آورده شده پارسی گردانیده: (برشکال مفرس برسکال است) (غیاث: برشکال)، توضیح این لفظ عربی نیست بلکه بشکل عربی مانند معرب ساخته شده و مفرس در عربی بمعنی آنچه برای دریدن نزد حیوان درنده گذاشته میشود ب میباشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفرس
تصویر مفرس
((مُ فَ رَّ))
کلمه ای که از زبان دیگر به فارسی آورده شده، پارسی گردانیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرسخ
تصویر فرسخ
((فَ رْ سَ))
فرسنگ، واحدی برای اندازه گیری مسافت، تقریباً شش کیلومتر، فرزنگ، پرسنگ، فرسنگ
فرهنگ فارسی معین
فرسنگ، مسافتی معادل شش هزار متر
فرهنگ گویش مازندرانی