جدول جو
جدول جو

معنی مفرد - جستجوی لغت در جدول جو

مفرد
مقابل جمع، در دستور زبان علوم ادبی ویژگی اسمی که تنها بر یک مصداق دلالت کند، یکه، تنها، جدا، یگانه، فرد و ممتاز در دلاوری
تصویری از مفرد
تصویر مفرد
فرهنگ فارسی عمید
مفرد
(مُ رِ)
زن و گوسپند و جز آن که یک بچه آورده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). به شتر اطلاق نشود زیرا که شتر جز یک بچه نیارد. (از اقرب الموارد) ، کسی که تنها در کاری درآید و کسی که تنها کاری کند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، آنکه یک رسول فرستد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آنکه حج کند بی عمره. (مهذب الاسماء). و رجوع به افراد شود
لغت نامه دهخدا
مفرد
(مُ فَرْ رَ)
مهرۀ به زر در رشته کشیدۀ فصل یافته به شبه و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج). مهره های زر به رشته کشیده که در میان آنها مروارید و شبه و جزآن فاصله باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مفرد
(مُ فَرْ رِ)
فقیه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آنکه تفقه کند. (از اقرب الموارد) ، کرانه گزین و گوشه گیر ازمردم جهت نگاه داشت امر و نهی خدای و منه طوبی للمفردین و سبق المفردون و هم المهتزون بذکر اﷲ تعالی. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). برخی گویند مفردون کسانی هستند که لدات خود را کشتند وخویشتن را باقی گذاشتند و به یاد حق مشغولی یافتند. (کشاف اصطلاحات الفنون) ، آنکه خود باقی مانده و مال و لدات او هلاک گشته باشد. (منتهی الارب). کسی که اولاد و اقران وی هلاک شده باشند و خودش تنها مانده باشد. (از ناظم الاطباء) ، راکب مفرد، سوار که با او جز شتر او نباشد. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مفرد
تنها، مجرد
تصویری از مفرد
تصویر مفرد
فرهنگ لغت هوشیار
مفرد
((مُ رَ))
تنها، یکه، ساده، مجرد، جدا، جداگانه، مستقل، علی حده، بنده، فرمانبردار، دلاور، یگانه، در دستور کلمه ایست که بر یکی دلالت کند، یکی، مقابل جمع، جمع مفردات
تصویری از مفرد
تصویر مفرد
فرهنگ فارسی معین
مفرد
یگانه، تکین، تکتا
تصویری از مفرد
تصویر مفرد
فرهنگ واژه فارسی سره
مفرد
بسیط، ساده، تنها، فرد، طاق، واحد، یکتا، یکه
متضاد: مرکب، جمع، جدا، جداگانه، مستقل، یگانه، ممتاز، یکه تاز، تک بیت، فرد
متضاد: رباعی، حروف گسسته، منفرد
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مفسد
تصویر مفسد
آنکه موجب ایجاد فساد و تباهی می شود، تبهکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مارد
تصویر مارد
گردنکش، سرکش، بلند، مرتفع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطرد
تصویر مطرد
عام، شامل، روان، جاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطرد
تصویر مطرد
نیزۀ کوتاه، علم، درفش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفید
تصویر مفید
فایده دهنده، سودمند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفرج
تصویر مفرج
آنکه اندوه را از دل دور کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبرد
تصویر مبرد
داروی خنک کننده و سرد کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفرق
تصویر مفرق
پراکنده کننده، جدایی اندازنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفرغ
تصویر مفرغ
ویژگی فلزی که در قالب ریخته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تفرد
تصویر تفرد
تنها شدن، یگانه شدن، یکه و تنها بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مثرد
تصویر مثرد
کاسه یا طاسی که در آن ترید می کردند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفرق
تصویر مفرق
پراکنده، متفرق، پریشان، منتشر، پاشیده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منفرد
تصویر منفرد
تنها، یکه، یگانه، بی همتا
فرهنگ فارسی عمید
(مُ فَ دَ)
صدر مفردس، سینۀ فراخ. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ فَ دَ)
مرد سطبر نازک و نرم اندام خوش عیش. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَدَ)
تأنیث مفرد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). تنها. (غیاث) (آنندراج) ، در اصطلاح اهل دفتر، جمع را گویند از جهت آنکه قرینه ندارد. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء). در اصطلاح سیاق، مدی که زیر آن جمع نویسند. (فرهنگ نظام) :
روزی که سر به دفتر تدبیر می کشد
مجنون بجای مفرده زنجیر می کشد.
امیر شهرستانی (از فرهنگ نظام).
، در اصطلاح فن سیاقت و دیوان، دفاتر سیاقت یایکی از دفاتر هفتگانه فن سیاقت است:
اقتلوا کاتبان مفرده را
اول آن عبدی فلک زده را.
واحد کرمانی (در هجوخواجه عبدی بیک شیرازی سیاق دان، از فرهنگ نظام).
و رجوع به مفرد شود، مفرد و ساده و بی آمیغ. (ناظم الاطباء).
- ادویۀ مفرده، دواهای طبیعی که در آنها ترکیب صناعی نباشد. مفردات، مقابل ادویۀمرکبه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مفردات شود.
- اعضاء مفرده. رجوع به همین کلمه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مفرده
تصویر مفرده
مونث مفرد، ایوک، ساده، سیاهه، سیاهه دانی، مونث مفرد: (... از بهر آنکه ازین ترکیب جزوی حاصل میشد مرکب از اسباب مفرده) (المعجم. چا. دانشگاه. 43) جمع مفردات، مدی که زیر آن جمع نویسند، (سیاق) مجموع اقلام یک محاسبه، فن سیاق
فرهنگ لغت هوشیار
هر یک از کسانی که در عهد ممالیک (و غیره) جزو} حلقه {بشمار میامدند و از} جندی {های ممالیک ممتاز بودند (دزی ج 251: 2)، جمع مفارده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفرد
تصویر تفرد
یگانه شدن، بی مانند شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صفرد
تصویر صفرد
چکاوک کرک ورتیج از پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منفرد
تصویر منفرد
یگانه، تکین، تکتا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مفاد
تصویر مفاد
گفتارها
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مفسد
تصویر مفسد
جلویز
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مفید
تصویر مفید
سودمند، کارآمد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مورد
تصویر مورد
باره
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مجرد
تصویر مجرد
آهنجیده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مفرح
تصویر مفرح
دلگشا، شادی بخش
فرهنگ واژه فارسی سره