مستخدم اداراۀ دولتی، به ویژه مدارس، جاروکش حرم و صحن مقدس، مامور عدلیه، زندان و مانند آن، خدمتکار، خادم، آنکه فرش می گستراند، گسترندۀ فرش، بساط و مانند آن، برای مثال حشمت مبین و سلطنت گل که بسپرد / فراش باد هر ورقش را به زیر پی (حافظ - ۸۵۸) .
مستخدم اداراۀ دولتی، به ویژه مدارس، جاروکش حرم و صحن مقدس، مامور عدلیه، زندان و مانند آن، خدمتکار، خادم، آنکه فرش می گستراند، گسترندۀ فرش، بساط و مانند آن، برای مِثال حشمت مبین و سلطنت گل که بسپرد / فراش باد هر ورقش را به زیر پی (حافظ - ۸۵۸) .
دهی است از دهستان انگوران بخش ماه نشان شهرستان زنجان، در 36هزارگزی جنوب غربی ماه نشان بر کنار راه افشار به زنجان در منطقۀ کوهستانی سردسیری واقع و دارای 552 تن سکنه است. آبش از رود خانه کوسج وینگجه، محصولش غلات و میوه و شغل مردمش زراعت است. آثار قلعه خرابه ای در این ده موجود است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
دهی است از دهستان انگوران بخش ماه نشان شهرستان زنجان، در 36هزارگزی جنوب غربی ماه نشان بر کنار راه افشار به زنجان در منطقۀ کوهستانی سردسیری واقع و دارای 552 تن سکنه است. آبش از رود خانه کوسج وینگجه، محصولش غلات و میوه و شغل مردمش زراعت است. آثار قلعه خرابه ای در این ده موجود است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
گل و لای خشک شده بر روی زمین. آنچه از گل و لای که پس از عبور آب بر زمین بخشکد، غوره های شراب و دوشاب، حبابهایی که بر شراب میماند، قطره های خوی. (منتهی الارب) ، پروانه. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). پروانه. واحد آن فراشهاست. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به فراشه شود، یکی از دو رگ سبز زیر زبان و هر دو را فراشان گویند، دو آهن پاره که بدان افسار ستور را به کام بندند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
گِل و لای خشک شده بر روی زمین. آنچه از گِل و لای که پس از عبور آب بر زمین بخشکد، غوره های شراب و دوشاب، حبابهایی که بر شراب میماند، قطره های خوی. (منتهی الارب) ، پروانه. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). پروانه. واحد آن فراشهاست. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به فراشه شود، یکی از دو رگ سبز زیر زبان و هر دو را فراشان گویند، دو آهن پاره که بدان افسار ستور را به کام بندند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
دهی است از دهستان چمچمال بخش صحنۀ شهرستان کرمانشاهان، واقع در 27هزارگزی جنوب باختری صحنه و چهارهزارگزی جنوب بیستون، نزدیک راه هرسین، کنار رود خانه گاماسیاب. ناحیه ای است واقع در دشت، سردسیر، معتدل که دارای 192 تن سکنه است. از رود خانه گاماسیاب مشروب میشود. محصولاتش غلات، حبوب و توتون است. پل مشهور چیر روی رود خانه گاماسیاب نزدیک این آبادی است و می توان از سوی جنوبی رود گاماسیاب به این ده اتومبیل برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان چمچمال بخش صحنۀ شهرستان کرمانشاهان، واقع در 27هزارگزی جنوب باختری صحنه و چهارهزارگزی جنوب بیستون، نزدیک راه هرسین، کنار رود خانه گاماسیاب. ناحیه ای است واقع در دشت، سردسیر، معتدل که دارای 192 تن سکنه است. از رود خانه گاماسیاب مشروب میشود. محصولاتش غلات، حبوب و توتون است. پل مشهور چیر روی رود خانه گاماسیاب نزدیک این آبادی است و می توان از سوی جنوبی رود گاماسیاب به این ده اتومبیل برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
گستردنی. (منتهی الارب) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). آنچه گسترده میشود و بر آن میخوابند. فعال به معنی مفعول است. (اقرب الموارد). جامۀ خواب: علی بود مردم که او خفت آن شب به جای نبی بر فراش و دثارش. ناصرخسرو. چهل سال سر بر بالین ننهاد و اندر فراش نخفت مگر به تعبد ایزدتعالی مشغول بودی. (مجمل التواریخ و القصص). از فراش کهن بلات رسید تا از این نورسیده خود چه رسد. خاقانی. ، زن مرد. (منتهی الارب). هر یک از دو همسر، زوجه یا زوج فراش یکدیگر خوانده میشوند. (اقرب الموارد). زوجه را هم گویند به کنایت. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، زوجیت. (کشاف اصطلاحات الفنون). همسری. - تجدید فراش کردن، زن دیگر خواستن. دوباره زن گرفتن. دوزنه کردن. (یادداشت به خط مؤلف). رجوع به تجدید فراش شود. ، آشیانۀ مرغ، جای زبان از تک دهان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، (اصطلاح فقه) فقها گویند: فراش متعین بودن زن است برای ثبوت نسبت فرزندانی که از او متولد شوند و این فراش دو قسم بود: قوی و ضعیف. فراش قوی فراش زن عقدی است و ضعیف آن فراش ام ولد است زیرا نسبت فرزند ام ولد به مجرد نفی مولی منتفی شود اما نسبت فرزند زن عقدی جز به سبب لعان منتفی نگردد. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
گستردنی. (منتهی الارب) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). آنچه گسترده میشود و بر آن میخوابند. فِعال به معنی مفعول است. (اقرب الموارد). جامۀ خواب: علی بود مردم که او خفت آن شب به جای نبی بر فراش و دثارش. ناصرخسرو. چهل سال سر بر بالین ننهاد و اندر فراش نخفت مگر به تعبد ایزدتعالی مشغول بودی. (مجمل التواریخ و القصص). از فراش کهن بلات رسید تا از این نورسیده خود چه رسد. خاقانی. ، زن مرد. (منتهی الارب). هر یک از دو همسر، زوجه یا زوج فراش یکدیگر خوانده میشوند. (اقرب الموارد). زوجه را هم گویند به کنایت. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، زوجیت. (کشاف اصطلاحات الفنون). همسری. - تجدید فراش کردن، زن دیگر خواستن. دوباره زن گرفتن. دوزنه کردن. (یادداشت به خط مؤلف). رجوع به تجدید فراش شود. ، آشیانۀ مرغ، جای زبان از تک دهان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، (اصطلاح فقه) فقها گویند: فراش متعین بودن زن است برای ثبوت نسبت فرزندانی که از او متولد شوند و این فراش دو قسم بود: قوی و ضعیف. فراش قوی فراش زن عقدی است و ضعیف آن فراش ام ولد است زیرا نسبت فرزند ام ولد به مجرد نفی مولی منتفی شود اما نسبت فرزند زن عقدی جز به سبب لعان منتفی نگردد. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
دهی است از دهستان وسط بخش طالقان شهرستان تهران، واقع در 5 هزارگزی شمال باختری شهرک با 481 تن سکنه، راه آن ماشین رو است، عده ای از مردم ده برای تأمین معاش به گیلان و مازندران و تهران می روند و برمی گردند، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
دهی است از دهستان وسط بخش طالقان شهرستان تهران، واقع در 5 هزارگزی شمال باختری شهرک با 481 تن سکنه، راه آن ماشین رو است، عده ای از مردم ده برای تأمین معاش به گیلان و مازندران و تهران می روند و برمی گردند، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
گستردنیها، و واحد آن مفرش است. (آنندراج) (از منتهی الارب). جمع واژۀ مفرش. (ناظم الاطباء) : و از مفارش و آلات و امتعه و مطعوم و مشروب و مرکوب چندان بدان شهر کشیدند که روزگار دست تباهی به آن نرساند. (مرزبان نامه). و رجوع به مفرش شود، هو کریم المفارش، او دارای زنهای کریم است. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، جمع واژۀ مفرشه. (اقرب الموارد). رجوع به مفرشه شود
گستردنیها، و واحد آن مَفرَش است. (آنندراج) (از منتهی الارب). جَمعِ واژۀ مَفرَش. (ناظم الاطباء) : و از مفارش و آلات و امتعه و مطعوم و مشروب و مرکوب چندان بدان شهر کشیدند که روزگار دست تباهی به آن نرساند. (مرزبان نامه). و رجوع به مفرش شود، هو کریم المفارش، او دارای زنهای کریم است. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، جَمعِ واژۀ مِفرَشَه. (اقرب الموارد). رجوع به مفرشه شود
به معنی قی باشد که آن را شکوفه و استفراغ هم میگویند و به این معنی به حذف الف نیز آمده است که مرش باشد. (برهان قاطع). ظاهراً این کلمه مصحف هراش است. (یادداشت مؤلف). رجوع به هراش شود، قی کننده. (ناظم الاطباء) ؟
به معنی قی باشد که آن را شکوفه و استفراغ هم میگویند و به این معنی به حذف الف نیز آمده است که مرش باشد. (برهان قاطع). ظاهراً این کلمه مصحف هراش است. (یادداشت مؤلف). رجوع به هراش شود، قی کننده. (ناظم الاطباء) ؟