جدول جو
جدول جو

معنی مفراح - جستجوی لغت در جدول جو

مفراح
(مِ)
آنکه زود شادمانه شود. (دهار). نیک شادمان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مفرح
تصویر مفرح
فرح آور، شاد کننده، شادی بخش، در طب قدیم داروی مقوی قلب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفتاح
تصویر مفتاح
آلتی که با آن قفل و درهای بسته را بگشایند، کلید
فرهنگ فارسی عمید
(مِ)
زمین زود گیاه روینده. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). زمین زود گیاه رویاننده. (آنندراج). زمین تربر. (مهذب الاسماء) ، چشم بسیاراشک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، اسب نیک شادمان و خرامنده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). اسب نشاطی. (مهذب الاسماء). اسب نشیط. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ)
نیازمند محتاج مغلوب، آنکه نسب او شناخته نگردد و موالات نکرده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کشته که در میان دو ده یا در دشت دوردست یافته شود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کشته ای که بین دو ده یافته شود و بعضی گویند این کلمه ’مفرج’ با جیم است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ رِ)
شادمانی آورنده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به افراح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
شب جای ستور. (منتهی الارب). موضعی که شتران به سوی آن روند و آرام گیرند. (غیاث اللغات). مأوی و آرامگاه و محل استراحت شبانگاهی شتر و گاو و اغنام. (از اقرب الموارد). مناخ. (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
نشاط. شادی. (غیاث اللغات). شادمانی وفیرندگی و خرامش. اسم است مصدر را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
شادی و خرمی و شادمانی و سرور، شوخی و بی پروایی، ولگردی. (ناظم الاطباء). در منتهی الارب و اقرب الموارد صورت مصدری به اینگونه ضبط نشده است. رجوع به فرح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ فَ ضَ)
مرد سست و ناتوان. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). مرد درشت پیکر ناتوان و سست. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ فَ طَ)
سرپهن. (مهذب الاسماء) : رأس مفرطح، سر پهناور. (منتهی الارب). (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد). عریض. (بحر الجواهر)
لغت نامه دهخدا
(مُ فَ کَ)
فرکاح. (منتهی الارب). آنکه دو طرف سرین او مرتفع و دبر وی برآمده باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
شادمان و فیرنده. (آنندراج).
- مفروح به، آنچه مایۀ شادمانی باشد. (از منتهی الارب). شادمانی آورده شدۀ به او. (ناظم الاطباء) : شی ٔمفروح به، چیز شادی آور. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
ماده شتری که شیر آن کف نکند. (ناظم الاطباء) ، ماده شتر که چرا کند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ فِرر)
الایام المفرات، روزهایی که اخبار را آشکار می کند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
ناقه مفراد، شتر مادۀ تنها در چراگاه. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ رِمْ)
شاد کردن. (منتهی الارب) (از کنز بنقل غیاث اللغات) (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، قنات. (برهان) (هفت قلزم). در برهان بمعنی خیمه و قنات آورده ولی در فرهنگها نیافته ام. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ فرح. شادیها. (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، غفلت کردن شبان تا گرگ گوسپندی از رمۀ وی ببرد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). گرگ از رمه ای گوسفند بردن. (تاج المصادر بیهقی) ، پیش گذاشتن ستور را تا شیر شکار او کند و او وارهد. (منتهی الارب) (آنندراج). پیش گذاشتن ستور را تا شیر آنرا شکار کند و شخص وارهد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
ناقه ای که زود شیر کم کند. ج، متاریح. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
کلید. مفتح. (مهذب الاسماء). کلید و هرچه بدان چیزی گشایند. ج، مفاتیح. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). آلتی که بدان در و هر چیز بسته را بگشایند و کلید. (ناظم الاطباء). آلت گشودن قفل و در بسته. اقلید. مقلاد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
تیغ تو مفتاح قلعتها شد اندرگاه فتح
تیر تو مومول شد در دیده های دیده بان.
عسجدی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
چگونه بسته شوم هر زمان به بند گران
که هست رای تو قفل زمانه رامفتاح.
مسعودسعد.
مفتاح نصرت و ظفر و فتح در کفت
آن سرشکار تن شکر جان شکار باد.
مسعودسعد.
اوست مفتاح گنج خانه جود
اوست مصباح آسمان وجود.
سنائی (مثنویها چ مدرس رضوی ص 218).
و آن را عمده هر نیکی... و مفتاح هر حکمت می شناسند. (کلیله و دمنه). اما مفتاح همه اغراض کتمان اسرار است. (کلیله و دمنه).
کو تیغ که مفتاح نجات است سرم را
کآن تیغ به صد تاج سر جم نفروشم.
خاقانی.
هر دو فتاح و رمز را مفتاح
هر دو سردار و علم را بندار.
خاقانی.
مصباح امم امام اکمل
مفتاح همم همام اکرم.
خاقانی.
و چون به انفاس صاعده فایحه سر فاتحه سراید فتاح علم شود و مفتاح خاطر قفال آید. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 179).
ذره ذره گر شود مفتاحها
این گشایش نیست جز از کبریا.
مولوی.
چون که قسام اوست کفر آمد گله
صبرباید صبر مفتاح الصله.
مولوی.
ما نمی گفتیم کم نال از حرج
صبر کن کالصبر مفتاح الفرج.
مولوی.
ز کوی مغان رخ مگردان که آنجا
فروشند مفتاح مشکل گشایی.
حافظ.
- مفتاح الغیب، عبارت از اسماء ذات است. که مقام غیبت الهی اند و اول تعین اند. (فرهنگ لغات و اصطلاحات و تعبیرات عرفانی تألیف سجادی).
- مفتاح اول، عبارت از اندراج اشیاء است آن طور که هستند در غیب الغیوب که حروف اصلیه هم گویند، یعنی اندراج در احدیت ذات چون شجره در نوات. (فرهنگ لغات و اصطلاحات و تعبیرات عرفانی تألیف سجادی).
- مفتاح سرالقدر، عبارت از اختلاف استعدادات اعیان ممکنه است. (فرهنگ لغات و اصطلاحات و تعبیرات عرفانی تألیف سجادی).
- امثال:
صبر مفتاح کارها باشد. (امثال و حکم ج 2 ص 1052).
، هر چیزی که بدان چیز دشوار و مشکلی را آسان کنند. (ناظم الاطباء) ، نشانی است که در ران و گردن شتر نمایند. (منتهی الارب) (آنندراج). نشانی که در بالای ران و یا گردن کنند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ فَرْ را)
جبه مفراه، جبه ای که در زیر وی پوستین دوزند. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
مفرض. (اقرب الموارد). رجوع به مفرض شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
گاز. مفرص. ج، مفاریص. (مهذب الاسماء). گاز که بدان آهن و سیم و زر تراشند. مفرص. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
به لغت مراکش، مفرش و جوال مانندی که در آن بستر و رختخواب می گذارند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مفرح
تصویر مفرح
شادمانی آورنده، هر چیزی که شادمانی آورد و فرح بخشد و خوشحالی دهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افراح
تصویر افراح
جمع فرح، شادی ها شاد انگیزی شاداندن شاد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفتاح
تصویر مفتاح
کلید، هر چه بدان چیزی گشایند، جمع آن مفاتیح است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفرح
تصویر مفرح
((مُ فَ رِّ))
شادی آور، فرح بخش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مفتاح
تصویر مفتاح
((مِ))
کلید، جمع مفاتیح
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مفرح
تصویر مفرح
دلگشا، شادی بخش
فرهنگ واژه فارسی سره
کلید، مقلاد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
باصفا، شادی آور، شادی بخش، فرح بخش، نشاطآور، نشاطانگیز، نزهت بخش، نزه، محظوظ
متضاد: بی صفا
فرهنگ واژه مترادف متضاد