نیازمند محتاج مغلوب، آنکه نسب او شناخته نگردد و موالات نکرده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کشته که در میان دو ده یا در دشت دوردست یافته شود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کشته ای که بین دو ده یافته شود و بعضی گویند این کلمه ’مفرج’ با جیم است. (از اقرب الموارد)
نیازمند محتاج مغلوب، آنکه نسب او شناخته نگردد و موالات نکرده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کشته که در میان دو ده یا در دشت دوردست یافته شود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کشته ای که بین دو ده یافته شود و بعضی گویند این کلمه ’مُفْرَج’ با جیم است. (از اقرب الموارد)
شب جای ستور. (منتهی الارب). موضعی که شتران به سوی آن روند و آرام گیرند. (غیاث اللغات). مأوی و آرامگاه و محل استراحت شبانگاهی شتر و گاو و اغنام. (از اقرب الموارد). مناخ. (متن اللغه)
شب جای ستور. (منتهی الارب). موضعی که شتران به سوی آن روند و آرام گیرند. (غیاث اللغات). مأوی و آرامگاه و محل استراحت شبانگاهی شتر و گاو و اغنام. (از اقرب الموارد). مناخ. (متن اللغه)
شادی و خرمی و شادمانی و سرور، شوخی و بی پروایی، ولگردی. (ناظم الاطباء). در منتهی الارب و اقرب الموارد صورت مصدری به اینگونه ضبط نشده است. رجوع به فرح شود
شادی و خرمی و شادمانی و سرور، شوخی و بی پروایی، ولگردی. (ناظم الاطباء). در منتهی الارب و اقرب الموارد صورت مصدری به اینگونه ضبط نشده است. رجوع به فرح شود
جمع واژۀ فرح. شادیها. (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، غفلت کردن شبان تا گرگ گوسپندی از رمۀ وی ببرد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). گرگ از رمه ای گوسفند بردن. (تاج المصادر بیهقی) ، پیش گذاشتن ستور را تا شیر شکار او کند و او وارهد. (منتهی الارب) (آنندراج). پیش گذاشتن ستور را تا شیر آنرا شکار کند و شخص وارهد. (ناظم الاطباء)
جَمعِ واژۀ فرح. شادیها. (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، غفلت کردن شبان تا گرگ گوسپندی از رمۀ وی ببرد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). گرگ از رمه ای گوسفند بردن. (تاج المصادر بیهقی) ، پیش گذاشتن ستور را تا شیر شکار او کند و او وارهد. (منتهی الارب) (آنندراج). پیش گذاشتن ستور را تا شیر آنرا شکار کند و شخص وارهد. (ناظم الاطباء)
کلید. مفتح. (مهذب الاسماء). کلید و هرچه بدان چیزی گشایند. ج، مفاتیح. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). آلتی که بدان در و هر چیز بسته را بگشایند و کلید. (ناظم الاطباء). آلت گشودن قفل و در بسته. اقلید. مقلاد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : تیغ تو مفتاح قلعتها شد اندرگاه فتح تیر تو مومول شد در دیده های دیده بان. عسجدی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). چگونه بسته شوم هر زمان به بند گران که هست رای تو قفل زمانه رامفتاح. مسعودسعد. مفتاح نصرت و ظفر و فتح در کفت آن سرشکار تن شکر جان شکار باد. مسعودسعد. اوست مفتاح گنج خانه جود اوست مصباح آسمان وجود. سنائی (مثنویها چ مدرس رضوی ص 218). و آن را عمده هر نیکی... و مفتاح هر حکمت می شناسند. (کلیله و دمنه). اما مفتاح همه اغراض کتمان اسرار است. (کلیله و دمنه). کو تیغ که مفتاح نجات است سرم را کآن تیغ به صد تاج سر جم نفروشم. خاقانی. هر دو فتاح و رمز را مفتاح هر دو سردار و علم را بندار. خاقانی. مصباح امم امام اکمل مفتاح همم همام اکرم. خاقانی. و چون به انفاس صاعده فایحه سر فاتحه سراید فتاح علم شود و مفتاح خاطر قفال آید. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 179). ذره ذره گر شود مفتاحها این گشایش نیست جز از کبریا. مولوی. چون که قسام اوست کفر آمد گله صبرباید صبر مفتاح الصله. مولوی. ما نمی گفتیم کم نال از حرج صبر کن کالصبر مفتاح الفرج. مولوی. ز کوی مغان رخ مگردان که آنجا فروشند مفتاح مشکل گشایی. حافظ. - مفتاح الغیب، عبارت از اسماء ذات است. که مقام غیبت الهی اند و اول تعین اند. (فرهنگ لغات و اصطلاحات و تعبیرات عرفانی تألیف سجادی). - مفتاح اول، عبارت از اندراج اشیاء است آن طور که هستند در غیب الغیوب که حروف اصلیه هم گویند، یعنی اندراج در احدیت ذات چون شجره در نوات. (فرهنگ لغات و اصطلاحات و تعبیرات عرفانی تألیف سجادی). - مفتاح سرالقدر، عبارت از اختلاف استعدادات اعیان ممکنه است. (فرهنگ لغات و اصطلاحات و تعبیرات عرفانی تألیف سجادی). - امثال: صبر مفتاح کارها باشد. (امثال و حکم ج 2 ص 1052). ، هر چیزی که بدان چیز دشوار و مشکلی را آسان کنند. (ناظم الاطباء) ، نشانی است که در ران و گردن شتر نمایند. (منتهی الارب) (آنندراج). نشانی که در بالای ران و یا گردن کنند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
کلید. مِفتَح. (مهذب الاسماء). کلید و هرچه بدان چیزی گشایند. ج، مفاتیح. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). آلتی که بدان در و هر چیز بسته را بگشایند و کلید. (ناظم الاطباء). آلت گشودن قفل و در بسته. اقلید. مِقلاد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : تیغ تو مفتاح قلعتها شد اندرگاه فتح تیر تو مومول شد در دیده های دیده بان. عسجدی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). چگونه بسته شوم هر زمان به بند گران که هست رای تو قفل زمانه رامفتاح. مسعودسعد. مفتاح نصرت و ظفر و فتح در کفت آن سرشکار تن شکر جان شکار باد. مسعودسعد. اوست مفتاح گنج خانه جود اوست مصباح آسمان وجود. سنائی (مثنویها چ مدرس رضوی ص 218). و آن را عمده هر نیکی... و مفتاح هر حکمت می شناسند. (کلیله و دمنه). اما مفتاح همه اغراض کتمان اسرار است. (کلیله و دمنه). کو تیغ که مفتاح نجات است سرم را کآن تیغ به صد تاج سر جم نفروشم. خاقانی. هر دو فتاح و رمز را مفتاح هر دو سردار و علم را بندار. خاقانی. مصباح امم امام اکمل مفتاح همم همام اکرم. خاقانی. و چون به انفاس صاعده فایحه سر فاتحه سراید فتاح علم شود و مفتاح خاطر قفال آید. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 179). ذره ذره گر شود مفتاحها این گشایش نیست جز از کبریا. مولوی. چون که قسام اوست کفر آمد گله صبرباید صبر مفتاح الصله. مولوی. ما نمی گفتیم کم نال از حرج صبر کن کالصبر مفتاح الفرج. مولوی. ز کوی مغان رخ مگردان که آنجا فروشند مفتاح مشکل گشایی. حافظ. - مفتاح الغیب، عبارت از اسماء ذات است. که مقام غیبت الهی اند و اول تعین اند. (فرهنگ لغات و اصطلاحات و تعبیرات عرفانی تألیف سجادی). - مفتاح اول، عبارت از اندراج اشیاء است آن طور که هستند در غیب الغیوب که حروف اصلیه هم گویند، یعنی اندراج در احدیت ذات چون شجره در نوات. (فرهنگ لغات و اصطلاحات و تعبیرات عرفانی تألیف سجادی). - مفتاح سرالقدر، عبارت از اختلاف استعدادات اعیان ممکنه است. (فرهنگ لغات و اصطلاحات و تعبیرات عرفانی تألیف سجادی). - امثال: صبر مفتاح کارها باشد. (امثال و حکم ج 2 ص 1052). ، هر چیزی که بدان چیز دشوار و مشکلی را آسان کنند. (ناظم الاطباء) ، نشانی است که در ران و گردن شتر نمایند. (منتهی الارب) (آنندراج). نشانی که در بالای ران و یا گردن کنند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)