محل اعتماد و کسی که بر آن اعتماد کنند. معتمد. امین. بااعتبار. (ناظم الاطباء). معول. نعت مفعولی است از ارتکاء. رجوع به ارتکاء شود، معاون. (ناظم الاطباء). رجوع به معنی قبلی شود
محل اعتماد و کسی که بر آن اعتماد کنند. معتمد. امین. بااعتبار. (ناظم الاطباء). معول. نعت مفعولی است از ارتکاء. رجوع به ارتکاء شود، معاون. (ناظم الاطباء). رجوع به معنی قبلی شود
گله کننده. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). گله مند. شاکی. متشکی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رنج دیده و شکایت کننده از رنج و آزار. (ناظم الاطباء) : از روزگار، خلق شکایت کند به تو وز تو به روزگار کسی نیست مشتکی. سوزنی (دیوان چ شاه حسینی ص 293). ، آن که شکوه سازد پوست را برای دوغ زدن در آن. (آنندراج) (از اقرب الموارد). و رجوع به اشتکاء شود
گله کننده. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). گله مند. شاکی. متشکی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رنج دیده و شکایت کننده از رنج و آزار. (ناظم الاطباء) : از روزگار، خلق شکایت کند به تو وز تو به روزگار کسی نیست مشتکی. سوزنی (دیوان چ شاه حسینی ص 293). ، آن که شکوه سازد پوست را برای دوغ زدن در آن. (آنندراج) (از اقرب الموارد). و رجوع به اشتکاء شود
دروغ گوینده بر کسی. بهتان و تهمت نهنده بر کسی. (از غیاث) (از آنندراج). دروغ بربافنده و بهتان زننده. تهمت نهنده و دروغ گوینده بر کسی. (از ناظم الاطباء). آنکه دروغ بندد. بهتان زن. ج، مفترون، مفترین. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ان الذین اتخذوا العجل سینالهم غضب من ربهم و ذله فی الحیوه الدنیا و کذلک نجزی المفترین. (قرآن 152/7). و اًلی عاد اخاهم هوداً قال یا قوم اعبدوا اﷲ مالکم من اًله غیره اًن انتم اًلاّ مفترون. (قرآن 50/11). و اًذا بدلنا آیه مکان آیه واﷲ اعلم بما ینزل قالوا اًنما أنت مفتر بل أکثرهم لایعلمون. (قرآن 101/16). تا اگر بهتان و افترا باشد کذاب و مفتری سزای خویش بر صفحات احوال مشاهده کند. (جهانگشای جوینی). نیست این از ران گاو ای مفتری ران گاوت می نماید ازخری. مولوی. و رجوع به افترا شود، مکار. حیله باز. (ناظم الاطباء) ، کسی که پوستین می پوشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). گویند: المفتری لایجد البرد. (از اقرب الموارد)
دروغ گوینده بر کسی. بهتان و تهمت نهنده بر کسی. (از غیاث) (از آنندراج). دروغ بربافنده و بهتان زننده. تهمت نهنده و دروغ گوینده بر کسی. (از ناظم الاطباء). آنکه دروغ بندد. بهتان زن. ج، مفترون، مفترین. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ان الذین اتخذوا العجل سینالهم غضب من ربهم و ذله فی الحیوه الدنیا و کذلک نجزی المفترین. (قرآن 152/7). و اًلی عاد اخاهم هوداً قال یا قوم اعبدوا اﷲ مالکم من اًله غیره اًن انتم اًلاّ مفترون. (قرآن 50/11). و اًذا بدلنا آیه مکان آیه واﷲ اعلم بما ینزل قالوا اًنما أنت مفتر بل أکثرهم لایعلمون. (قرآن 101/16). تا اگر بهتان و افترا باشد کذاب و مفتری سزای خویش بر صفحات احوال مشاهده کند. (جهانگشای جوینی). نیست این از ران گاو ای مفتری ران گاوت می نماید ازخری. مولوی. و رجوع به افترا شود، مکار. حیله باز. (ناظم الاطباء) ، کسی که پوستین می پوشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). گویند: المفتری لایجد البرد. (از اقرب الموارد)
همیشه و برجای. (منتهی الارب). دائم و ثابت. مراکی. (متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، اعتماد کننده: انا مرتک علی کذا، یعنی اعتماد کننده ام بر وی. ما لی مرتکی الا علیک، نیست مرا اعتمادی مگر بر تو. (منتهی الارب). معتمد. نعت فاعلی است از ارتکاء. رجوع به ارتکاء شود
همیشه و برجای. (منتهی الارب). دائم و ثابت. مراکی. (متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، اعتماد کننده: انا مرتک علی کذا، یعنی اعتماد کننده ام بر وی. ما لی مرتکی الا علیک، نیست مرا اعتمادی مگر بر تو. (منتهی الارب). معتمد. نعت فاعلی است از ارتکاء. رجوع به ارتکاء شود
فکر. اندیشه: آن ملیحان که طبیبان دلند سوی رنجوران به پرسش مایلند ور حذر از ننگ و از نامی کنند چاره ای سازند و پیغامی کنند ورنه در دلشان بود آن مفتکر نیست معشوقی ز عاشق بیخبر. مولوی (مثنوی چ خاور ص 379)
فکر. اندیشه: آن ملیحان که طبیبان دلند سوی رنجوران به پرسش مایلند ور حذر از ننگ و از نامی کنند چاره ای سازند و پیغامی کنند ورنه در دلشان بود آن مفتکر نیست معشوقی ز عاشق بیخبر. مولوی (مثنوی چ خاور ص 379)
دروغین. مجعول. بربافته: ای برترین مقام ملائک بر آسمان با منصب تو زیرترین پایۀ علا شعر آورم به حضرت عالیت زینهار با وحی آسمان چه زند سحر مفتری. سعدی (کلیات چ مصفا ص 679). ورجوع به مفتریات شود
دروغین. مجعول. بربافته: ای برترین مقام ملائک بر آسمان با منصب تو زیرترین پایۀ علا شعر آورم به حضرت عالیت زینهار با وحی آسمان چه زند سحر مفتری. سعدی (کلیات چ مصفا ص 679). ورجوع به مفتریات شود
گرزیده (گرزش شکایت) نال انگیز گله انگیز گرزنده نالنده گله مند کسی که ازو شکایت کنند شکایت کننده گله کننده: عجزه ومساکین و مردم گیلان از سلوک ناهنجار واطوار ناهموار مومی الیه (کذا)، . . متضرر و مشتکی بودند
گرزیده (گرزش شکایت) نال انگیز گله انگیز گرزنده نالنده گله مند کسی که ازو شکایت کنند شکایت کننده گله کننده: عجزه ومساکین و مردم گیلان از سلوک ناهنجار واطوار ناهموار مومی الیه (کذا)، . . متضرر و مشتکی بودند