جدول جو
جدول جو

معنی مفتحه - جستجوی لغت در جدول جو

مفتحه
(مُ فَتْ تِ حَ)
تأنیث مفتح. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مفتح شود.
- ادویۀ مفتحه، داروهایی که برای گشادن مجاری بسته شدۀ بدن به کار رود. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : دیگر داروهای گشاینده که سده ها بگشاید و طبیبان ادویۀ مفتحه گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و رجوع به مفتح شود
لغت نامه دهخدا
مفتحه
(مُ فَتْ تَ حَ)
تأنیث مفتّح. گشوده شده. گشوده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : جنات عدن مفتحه لهم الأبواب. (قرآن 50/38)
لغت نامه دهخدا
مفتحه
مفتحه در فارسی مونث مفتح گشاینده باز کننده مونث مفتح، داروهایی که جهت بازکردن مجاری بدن استعمال شوند ادویه ای که جهت دفع انسداد مجاری ترشحی بدن استعمال گردند
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فتحه
تصویر فتحه
حرکتی از حروف که هنگام تلفظ آن دهان گشوده می شود، زبر، نشانۀ این حرکت که در روی حرف گذاشته می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفتح
تصویر مفتح
گشاینده، بازکننده
فرهنگ فارسی عمید
(مِ تَ حَ)
دبر. (منتهی الارب). کون و دبر. منتجه. (ناظم الاطباء). است. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ فَ تِ حَ)
تأنیث منفتح. رجوع به منفتح شود.
- حرف منفتحه، سوای حروف ’ص’ ’ض ’’ط’ و ’ظ’ (صضطظ) است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بر خلاف حروف مطبقه یعنی صاد و ضاد و طاء وظاء است. (از کشاف اصطلاحات الفنون ص 323). رجوع به همین مأخذ و حرف منفتح شود
لغت نامه دهخدا
(مَتَ لَ)
دوک ریسه. (مهذب الاسماء). قطعۀ چوبین گردی که آن را در دوک نصب می کنند تا حرکت دوک را در هنگام رشتن ثابت و برقرار نماید. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ حَ)
تأنیث مفتوح. ج، مفتوحات. و رجوع به مفتوح و مفتوحات شود
لغت نامه دهخدا
(مُ فَرْ رِ حَ)
تأنیث مفرح: ادویۀ مفرحه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مفرح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حِ)
گشن اصیل گزیننده جهت گشنی شتران. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به افتحال شود
لغت نامه دهخدا
(مَ ضَ حَ)
رسوایی. (آنندراج). فضیحت. رسوایی. بی آبرویی. بدنامی. ج، مفاضح. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
با کسی چیزی ابتدا کردن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) (از المنجد). چیزی آغاز کردن. (آنندراج). و رجوع به مدخل های قبل و بعد شود، با کسی دری باز گشادن. (المصادر زوزنی). با یکدیگر در باز گشودن. (آنندراج) ، با کسی به حاکم شدن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). با همدیگر پیش حاکم رفتن. (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، آسان گردانیدن بیع. (از ذیل اقرب الموارد) (از المنجد) ، گاییدن. (منتهی الارب) (آنندراج). مجامعت کردن. (از ناظم الاطباء) ، تقاضانمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ فَ حَ)
سیب زار. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). سیب زار و باغ سیب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(فُ حَ)
فرجه. (اقرب الموارد). شکفتگی. (منتهی الارب) ، نازش مردم به چیزی که دارد، از ملک و ادب و از علم و هنر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ حَ / حِ)
علامت حرکت فتح. (اقرب الموارد). زبر، و استعمال این نزد بصریان در مبنی و معرب هر دو آمده. (غیاث). صورت آن در کتابت این است: ’’. (یادداشت بخط مؤلف) :
امروز بیامدی به صلحش
کش فتحه و ضمه برنشاندی.
سعدی.
، شکاف قلم. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به فتح شود
لغت نامه دهخدا
(مِ تَ)
کلید. (دهار) (ترجمان القرآن). کلید و هرچه بدان چیزی گشایند. مفتاح. ج، مفاتح. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ فَتْ تِ)
گشاینده. بازکننده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (ناظم الاطباء) :
ای بند مرا مفتح از تو
سودای مرا مفرح از تو.
نظامی.
و رجوع به تفتیح شود.
- مفتح الابواب. رجوع به مدخل مفتح الابواب در ردیف خودشود.
، (اصطلاح طب) به اصطلاح طب، هر آنچه مجاری بسته شده را باز کند. (ناظم الاطباء). دوایی است که به حرکت درمی آورد به سوی بیرون ماده ای را که در داخل تجویف منافذ مانده باشد تا مجاری باز باشند و این قوی تر از جالی است، مانند فطراسالیون و این خاصیت بدان جهت است که آن یا لطیف و محلل است و یا لطیف و مقطعو یا لطیف و غسال. و هر حرّیف و هر لطیف سیال مایل به حرارت و مایل به اعتدال و هر لطیف حامض مفتح است. (از قانون ابوعلی سینا کتاب دوم ص 149). نزد پزشکان، دارویی است که بیرون می آورد از مجرای مسدود، ماده ای که بیرون آمدن آن متعذر و متعسر بوده هنگام فعل حرارت غریزی در مجری، مانند کرفس. (کشاف اصطلاحات الفنون). دوایی است که محرک مادۀ واقع در تجویف منافذ یادهانه های آن است به سوی بیرون، مانند نطرون. (از بحرالجواهر). تفتیح کننده سده. گشایندۀ سده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مخزن الادویه شود، فاتح و گیرندۀ شهر. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مَ تَ)
خزینه. (مهذب الاسماء). خزانه و گنج و گنجینه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). کنز. (المعرب جوالیقی). ج، مفاتح. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ / تِ حَ / حِ)
مفاتحه. با کسی چیزی ابتداء کردن. آغاز کردن. شروع کردن. شروع. آغاز: در میان هر دوبرادر مفاتحۀ مشاحتی ظاهر شد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 389). و رجوع به مفاتحه و مفاتحت شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مفتح
تصویر مفتح
گشاینده، باز کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فتحه
تصویر فتحه
علامت حرکت در روی حرف، در فارسی زبر گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفتوحه
تصویر مفتوحه
مفتوحه در فارسی مونث مفتوح زبر دار، گشوده مونث مفتوح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفرحه
تصویر مفرحه
مونث مفرح: (ادویه مفرحه)
فرهنگ لغت هوشیار
مفضحه در فارسی رسوا یی بی آبرویی بد نامی فضیحت رسوایی بی آبرویی، جمع مفاضح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفاتحه
تصویر مفاتحه
با کسی چیزی ابتدا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فتحه
تصویر فتحه
((فَ حِ))
علامت حرکت فتح که بالای حرف گذاشته می شود، زبر، جمع فتحات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مفتح
تصویر مفتح
((مِ تَ))
کلید، جمع مفاتیح
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مفتح
تصویر مفتح
((مُ فَ تِّ))
گشاینده، بازکننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مفتح
تصویر مفتح
((مُ فَ تَّ))
گشوده شده، باز شده، قلمی (شعبه ای از خط عربی که از قلم ثقیل نصف ممسک استخراج شده و در نوشتن امور مربوط به دادخواهی به کار می رفته)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مفضحه
تصویر مفضحه
((مَ ضَ حَ یا حِ))
فضیحت، رسوایی، بی آبرویی، جمع مفاضح
فرهنگ فارسی معین
بازکننده، گشاینده
فرهنگ واژه مترادف متضاد