نازش. مفاخرت. مفاخره. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : خدش به شمس باختری بر فسوس کرد قدش به سرو غاتفری بر مفاخره. سوزنی (از یادداشت ایضاً). و رجوع به مفاخرت و مفاخره شود
نازش. مفاخرت. مفاخره. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : خدش به شمس باختری بر فسوس کرد قدش به سرو غاتفری بر مفاخره. سوزنی (از یادداشت ایضاً). و رجوع به مفاخرت و مفاخره شود
به فخر نورد کردن. (المصادر زوزنی). با کسی در فخر نبرد کردن. (تاج المصادر بیهقی). نبرد کردن و برابری نمودن در فخر. فخار. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). معارضه کردن در فخر با کسی و بر وی چیره شدن و کریم تر از او بودن. (از اقرب الموارد). بر یکدیگر بالیدن و نازیدن. با یکدیگر فخر کردن. مجافخه. مماراه. مباهات. مباهره. مساجله. مجاهاه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مفاخرت و مفاخره شود
به فخر نورد کردن. (المصادر زوزنی). با کسی در فخر نبرد کردن. (تاج المصادر بیهقی). نبرد کردن و برابری نمودن در فخر. فِخار. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). معارضه کردن در فخر با کسی و بر وی چیره شدن و کریم تر از او بودن. (از اقرب الموارد). بر یکدیگر بالیدن و نازیدن. با یکدیگر فخر کردن. مجافخه. مماراه. مباهات. مباهره. مساجله. مجاهاه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مفاخرت و مفاخره شود
لقب شهر بخارا از صغانیان: در صغر سن بطرف فاخرۀ بخارا رفته بودم. (انیس الطالبین ص 224). نرشخی گوید: و به حدیثی نام بخارا فاخره آمده است. رجوع به تاریخ بخارا ص 26 شود
لقب شهر بخارا از صغانیان: در صغر سن بطرف فاخرۀ بخارا رفته بودم. (انیس الطالبین ص 224). نرشخی گوید: و به حدیثی نام بخارا فاخره آمده است. رجوع به تاریخ بخارا ص 26 شود
کشتی که در رفتن بانگ کند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کشتیی که آب را بسینۀ خود بشکافد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). کشتیی که در یک بادپیش آید و پس رود. ج، مواخر. و رجوع به ماخر شود
کشتی که در رفتن بانگ کند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کشتیی که آب را بسینۀ خود بشکافد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). کشتیی که در یک بادپیش آید و پس رود. ج، مواخر. و رجوع به ماخر شود
جمع واژۀ مفخره. (اقرب الموارد). جمع واژۀ مفخره و مفخر. (ناظم الاطباء). مآثر. مکارم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : مفاخر ملکان زمانه از لقب است بدوست باز همیشه مفاخر القاب. مسعودسعد. سیرت پادشاهان این دولت طراز محاسن عالم و جمال مفاخر بنی آدم شده. (کلیله و دمنه). و آن دریای زاخر مفاخر را... از مخاطرۀ دریا که قصد آن دارد نگاه دار. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 33). و قلاید مفاخر و عقود مآثر به ثنا و وسایط دعا می طرازد. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 165). از مفاخر ابونصر میکالی دو پسر بودند که هر یک کوکبی بود در سماءسیادت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 279). به مآثر و مفاخر و معالی و معانی ایشان متخلق شده. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 280). از انوار مآثر و مفاخر او بهرۀ تمام یافته. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 435). علی الحقیقه مفاخر و مآثر آن پادشاه ولی سیرت فریشته صفت بیش از آن است که عشر عشیر آن در صدر کتابی... شرح توان داد. (المعجم چ دانشگاه ص 20). جمعی از یاران... اشارتی راندند که برای تخلید مآثر گزیده و تأیید مفاخر پسندیدۀ پادشاه وقت... تاریخی می باید راند. (جهانگشای جوینی ج 1 ص 3). بر ارتکاب مآثر جبلتش مجبول بر اکتساب مفاخر طبیعتش مفطور. جامی
جَمعِ واژۀ مفخره. (اقرب الموارد). جَمعِ واژۀ مفخره و مفخر. (ناظم الاطباء). مآثر. مکارم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : مفاخر ملکان زمانه از لقب است بدوست باز همیشه مفاخر القاب. مسعودسعد. سیرت پادشاهان این دولت طراز محاسن عالم و جمال مفاخر بنی آدم شده. (کلیله و دمنه). و آن دریای زاخر مفاخر را... از مخاطرۀ دریا که قصد آن دارد نگاه دار. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 33). و قلاید مفاخر و عقود مآثر به ثنا و وسایط دعا می طرازد. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 165). از مفاخر ابونصر میکالی دو پسر بودند که هر یک کوکبی بود در سماءسیادت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 279). به مآثر و مفاخر و معالی و معانی ایشان متخلق شده. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 280). از انوار مآثر و مفاخر او بهرۀ تمام یافته. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 435). علی الحقیقه مفاخر و مآثر آن پادشاه ولی سیرت فریشته صفت بیش از آن است که عشر عشیر آن در صدر کتابی... شرح توان داد. (المعجم چ دانشگاه ص 20). جمعی از یاران... اشارتی راندند که برای تخلید مآثر گزیده و تأیید مفاخر پسندیدۀ پادشاه وقت... تاریخی می باید راند. (جهانگشای جوینی ج 1 ص 3). بر ارتکاب مآثر جبلتش مجبول بر اکتساب مفاخر طبیعتش مفطور. جامی
هم زانو شدن. (منتهی الارب) (آنندراج). هم زانو شدن و نشستن زانو به زانوی دیگری. (ناظم الاطباء) ، ترک یاری قوم کردن و آنان را پراکنده ساختن. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط)
هم زانو شدن. (منتهی الارب) (آنندراج). هم زانو شدن و نشستن زانو به زانوی دیگری. (ناظم الاطباء) ، ترک یاری قوم کردن و آنان را پراکنده ساختن. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط)
کار نیک، شاهکار، مایه ناز فارسی گویان به جای این واژه واژه مفخر را به کار می برند آنچه بدان فخر کنند مایه نازیدن، جمع مفاخر. توضیح در فارسی غالبا} مفخر {بدین معنی استعمال شود
کار نیک، شاهکار، مایه ناز فارسی گویان به جای این واژه واژه مفخر را به کار می برند آنچه بدان فخر کنند مایه نازیدن، جمع مفاخر. توضیح در فارسی غالبا} مفخر {بدین معنی استعمال شود