گروهی از قدمای متکلم اند که برای خداوند تعالی صفاتی بعنوان صفات ازلیه مثل علم و قدرت و حیات و اراده و سمع و بصر و کلام و جلال و اکرام و جود و انعام و عزت و عظمت اثبات میکردند و بین صفات ذات و صفات فعل فرقی نمیگذاشتند، بلکه در هردو باب به یک شکل سخن میراندند و در نتیجۀ این ترتیب صفاتی نیز بعنوان صفات خیریه مثل دو دست و صورت برای خداوند تعالی اثبات می نمودند و بتأویل آنها نمی پرداختند و میگفتند چون این صفات در شرع وارد شده ماآنها را به اسم صفات خیریه میخوانیم. چون معتزله ازخداوند نفی صفات میکردند و قدمای اهل حدیث و سنت دراثبات آنها سعی داشتند این طایفۀ اخیر را بهمین نظر صفاتیه و معتزله را معطله خوانده اند. کار بعضی ازاثبات کنندگان صفات به آنجا کشید که حتی صفات ایزدی را بصفات محدثه نیز تشبیه نمودند و جمعی نیز بهمان صفاتی اقتصار کردند که افعال بر آنها دال است و در خبر نیز وارد شده و در این مرحله به دو فرقه منقسم گردیدند: جماعتی آن صفات را از روی احتمالاتی که از لفظ آنها برمی آید تأویل می نمودند و جماعتی دیگر می گفتندکه مقتضای عقل بما چنین می فهماند که هیچ چیز بخدای تعالی مانند نیست و هیچ یک از مخلوقات به او شباهت ندارد و از این رو یقین حاصل میشود که ما از ادراک معنی بعضی الفاظ که در این باب وارد شده عاجزیم و نباید در تأویل آنها بکوشیم مثلاً در باب قول خداوند که: ’الرحمن علی العرش استوی’ (قرآن کریم 5/20) و ’خلقت بیدی’ و ’جاء ربک’ و امثال اینها ما مکلف نیستیم که تفسیر این آیات را بدانیم و آنها را تأویل کنیم بلکه تکلیف ما اعتقاد داشتن است به اینکه برای خداوند شریک و مانندی نیست واین جمله از راه یقین بر ما مبرهن گشته است. جمعی دیگر از متأخرین بر آنچه اسلاف ایشان در باب صفات گفته بودند زوائدی آورده گفتند بایدآیات را همان طور که ظاهر آنها حاکی است گرفت و بدون تأویل آنها را بشکلی که وارد شده تفسیر کرد و بماندن در حد ظاهر نیز اکتفا ننمود: این طایفه برخلاف عقیدۀ اسلاف گرفتار تشبیه صرف شدند. و تشبیه صرف حتی در میان یهود هم عمومیت نداشت بلکه یک دسته از ایشان که قرائین خوانده میشدند چون به الفاظ زیادی در توراه برخوردند که بر آن دلالت داشت به آن پرداختند. اما در میان مسلمین از شیعه جماعتی راه غلوّ رفتند و عده ای راه تقصیر. به این شکل که طایفۀ اول بعضی از ائمۀ خود را در صفات بخداوند تعالی تشبیه کردند و طایفۀ دوم خداوند را به یک تن از مخلوق مانند ساختند و چون معتزله و متکلمین اولیه ظاهر شدند بعضی از شیعه از راه غلو و تقصیر برگشتند و به اعتزال گرویدند و در تفسیر بظاهر از جماعتی از اسلاف تبعیت کرده گرفتار تشبیه شدند. اما از اسلاف کسانی که بتأویل نپرداختندو دستخوش تشبیه نشدند یکی مالک بن انس است که در باب آیۀ ’الرحمن علی العرش استوی’ میگفت معنی استوا معلوم است ولی کیفیت آن معلوم نیست و ایمان به آن واجب و سؤال از آن بدعت است واحمد بن حنبل و سفیان و داود اصفهانی و پیروان ایشان، تا آنکه دوره به عبدالله بن سعید کلابی و ابوالعباس قلانسی و حارث بن اسد محاسبی رسید و این جماعت که بهمان عقاید اسلاف بودند بعلم کلام دست زدند و عقاید سلف را با حجج کلامی و براهین اصولی تقریر نمودند و از ایشان بعضی کتاب نوشتند و بعضی نیز درس گفتند و چون ابوالحسن اشعری با استاد خود در باب ’صلاح’ و ’اصلح’ اختلاف پیدا کرد و پس از مناظره ومخاصمه ای با او، از او جدا شد به این طایفه گروید وبا ادلۀ کلامی بتأیید اقوال ایشان پرداخت و آراء آن دسته را جزء مذهب اصل جماعت و سنت قرار داد و عنوان صفاتیه لقب پیروان اشعری شد و چون مشبهه و کرامیه نیز از اثبات کنندگان صفاتند ایشان را هم ما جزو صفاتیه بشمار آوردیم’. (شهرستانی صص 64 -65 و مقالات اشعری ص 582 به بعد) (از خاندان نوبختی صص 118 -119). بیان الادیان صفاتیه را از شش فرقۀ مجبره شمرده است. (ص 27 کتاب). المنجد آرد: صفاتیه فرقه ای هستند که انکار صفات خدا کنند و جز به ذات الوهیت اقرار ندارند
گروهی از قدمای متکلم اند که برای خداوند تعالی صفاتی بعنوان صفات ازلیه مثل علم و قدرت و حیات و اراده و سمع و بصر و کلام و جلال و اکرام و جود و انعام و عزت و عظمت اثبات میکردند و بین صفات ذات و صفات فعل فرقی نمیگذاشتند، بلکه در هردو باب به یک شکل سخن میراندند و در نتیجۀ این ترتیب صفاتی نیز بعنوان صفات خیریه مثل دو دست و صورت برای خداوند تعالی اثبات می نمودند و بتأویل آنها نمی پرداختند و میگفتند چون این صفات در شرع وارد شده ماآنها را به اسم صفات خیریه میخوانیم. چون معتزله ازخداوند نفی صفات میکردند و قدمای اهل حدیث و سنت دراثبات آنها سعی داشتند این طایفۀ اخیر را بهمین نظر صفاتیه و معتزله را مُعطله خوانده اند. کار بعضی ازاثبات کنندگان صفات به آنجا کشید که حتی صفات ایزدی را بصفات محدثه نیز تشبیه نمودند و جمعی نیز بهمان صفاتی اقتصار کردند که افعال بر آنها دال است و در خبر نیز وارد شده و در این مرحله به دو فرقه منقسم گردیدند: جماعتی آن صفات را از روی احتمالاتی که از لفظ آنها برمی آید تأویل می نمودند و جماعتی دیگر می گفتندکه مقتضای عقل بما چنین می فهماند که هیچ چیز بخدای تعالی مانند نیست و هیچ یک از مخلوقات به او شباهت ندارد و از این رو یقین حاصل میشود که ما از ادراک معنی بعضی الفاظ که در این باب وارد شده عاجزیم و نباید در تأویل آنها بکوشیم مثلاً در باب قول خداوند که: ’الرحمن علی العرش استوی’ (قرآن کریم 5/20) و ’خلقت بیدی’ و ’جاء ربک’ و امثال اینها ما مکلف نیستیم که تفسیر این آیات را بدانیم و آنها را تأویل کنیم بلکه تکلیف ما اعتقاد داشتن است به اینکه برای خداوند شریک و مانندی نیست واین جمله از راه یقین بر ما مبرهن گشته است. جمعی دیگر از متأخرین بر آنچه اسلاف ایشان در باب صفات گفته بودند زوائدی آورده گفتند بایدآیات را همان طور که ظاهر آنها حاکی است گرفت و بدون تأویل آنها را بشکلی که وارد شده تفسیر کرد و بماندن در حد ظاهر نیز اکتفا ننمود: این طایفه برخلاف عقیدۀ اسلاف گرفتار تشبیه صرف شدند. و تشبیه صرف حتی در میان یهود هم عمومیت نداشت بلکه یک دسته از ایشان که قرائین خوانده میشدند چون به الفاظ زیادی در توراه برخوردند که بر آن دلالت داشت به آن پرداختند. اما در میان مسلمین از شیعه جماعتی راه غلوّ رفتند و عده ای راه تقصیر. به این شکل که طایفۀ اول بعضی از ائمۀ خود را در صفات بخداوند تعالی تشبیه کردند و طایفۀ دوم خداوند را به یک تن از مخلوق مانند ساختند و چون معتزله و متکلمین اولیه ظاهر شدند بعضی از شیعه از راه غلو و تقصیر برگشتند و به اعتزال گرویدند و در تفسیر بظاهر از جماعتی از اسلاف تبعیت کرده گرفتار تشبیه شدند. اما از اسلاف کسانی که بتأویل نپرداختندو دستخوش تشبیه نشدند یکی مالک بن انس است که در باب آیۀ ’الرحمن علی العرش استوی’ میگفت معنی استوا معلوم است ولی کیفیت آن معلوم نیست و ایمان به آن واجب و سؤال از آن بدعت است واحمد بن حنبل و سفیان و داود اصفهانی و پیروان ایشان، تا آنکه دوره به عبدالله بن سعید کلابی و ابوالعباس قلانسی و حارث بن اسد محاسبی رسید و این جماعت که بهمان عقاید اسلاف بودند بعلم کلام دست زدند و عقاید سلف را با حجج کلامی و براهین اصولی تقریر نمودند و از ایشان بعضی کتاب نوشتند و بعضی نیز درس گفتند و چون ابوالحسن اشعری با استاد خود در باب ’صلاح’ و ’اصلح’ اختلاف پیدا کرد و پس از مناظره ومخاصمه ای با او، از او جدا شد به این طایفه گروید وبا ادلۀ کلامی بتأیید اقوال ایشان پرداخت و آراء آن دسته را جزء مذهب اصل جماعت و سنت قرار داد و عنوان صفاتیه لقب پیروان اشعری شد و چون مشبهه و کرامیه نیز از اثبات کنندگان صفاتند ایشان را هم ما جزو صفاتیه بشمار آوردیم’. (شهرستانی صص 64 -65 و مقالات اشعری ص 582 به بعد) (از خاندان نوبختی صص 118 -119). بیان الادیان صفاتیه را از شش فرقۀ مجبره شمرده است. (ص 27 کتاب). المنجد آرد: صفاتیه فرقه ای هستند که انکار صفات خدا کنند و جز به ذات الوهیت اقرار ندارند
افاتیخ الفقوع، چیزهاست پزه که آن را بگمان سماروغ برچینند و چون برآید بشناسند. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). چیزهای اندک و ریز (هنوات) که گمان میرود سماروغ است و چون استخراج شود آنرا شناسند. یکی آن افتوخ الافاتیخ من الفقوع، هنوات تستخرج اولا فتظن کماءهحتی تستخرج فتعرف الواحده افتوخ. (اقرب الموارد)
افاتیخ الفقوع، چیزهاست پزه که آن را بگمان سماروغ برچینند و چون برآید بشناسند. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). چیزهای اندک و ریز (هنوات) که گمان میرود سماروغ است و چون استخراج شود آنرا شناسند. یکی ِ آن اُفتوخ الافاتیخ من الفقوع، هنوات تستخرج اولا فتظن کماءهحتی تستخرج فتعرف الواحده افتوخ. (اقرب الموارد)
ابل مراجیح، شترانی که در پویه دویدن بجنبند. (منتهی الارب) : ذات اراجیح فی سیرها، شترانی که در سیر و رفتن دارای اهتراز و جنبش هستند. (از اقرب الموارد) ، قوم مراجیح، دانشمندان و حکیمان. (منتهی الارب). حکما. واحد آن مرجح است. (از اقرب الموارد) ، نخیل ٌ مراجیح، خرمابنان گرانبار. (منتهی الارب). مواقیر. (اقرب الموارد). مراجح. سنگین بار. پرثمر. (از متن اللغه)
ابل مراجیح، شترانی که در پویه دویدن بجنبند. (منتهی الارب) : ذات اراجیح فی سیرها، شترانی که در سیر و رفتن دارای اهتراز و جنبش هستند. (از اقرب الموارد) ، قوم مراجیح، دانشمندان و حکیمان. (منتهی الارب). حکما. واحد آن مرجح است. (از اقرب الموارد) ، نخیل ٌ مراجیح، خرمابنان گرانبار. (منتهی الارب). مواقیر. (اقرب الموارد). مراجح. سنگین بار. پرثمر. (از متن اللغه)
جمع واژۀ مفتاح. (منتهی الارب) (آنندراج). جمع واژۀ مفتاح و مفتح. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ مفتح. (ترجمان القرآن) (اقرب الموارد). کلیدها: و عنده مفاتح الغیب لایعلمها الا هو... (قرآن 59/6). ورجوع به مفتاح و مفتح شود، جمع واژۀ مفتح. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به مفتح شود
جَمعِ واژۀ مفتاح. (منتهی الارب) (آنندراج). جَمعِ واژۀ مفتاح و مِفتَح. (ناظم الاطباء). جَمعِ واژۀ مفتح. (ترجمان القرآن) (اقرب الموارد). کلیدها: و عنده مفاتح الغیب لایعلمها الا هو... (قرآن 59/6). ورجوع به مفتاح و مفتح شود، جَمعِ واژۀ مَفتَح. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به مفتح شود