- مغیلان
- درختچه ای خاردار که از آن صمغ عربی به دست می آید
معنی مغیلان - جستجوی لغت در جدول جو
- مغیلان
- خار اشتر، تلخه وینوک (عدس تلخ) خارشتر، عدس تلخه ، درختچه ایست با خارهای بی شمار از تیره پروانه واران و از دسته گل ابریشم ها که از آن نیز صمغ عربی بدست میاورند درخت صمغ عربی درخت ام غیلان طلح اقاقیای نیلوتیک. درختی است خاردار
- مغیلان ((مُ))
- ام غیلان، درختچه خاردار که در بیابان ها می روید
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
مغیلان، درختچه ای خاردار که از آن صمغ عربی به دست می آید
درخت صمغ عربی صمغ عربی
مایل شدن، تمایل و گرایش به چیزی
غیلان ها، غول ها، جمع واژۀ غیلان
جمع غول، دیوان یغامان جایی که گوسفند و گاو و غیره شب را در آن جا به سر برند شبگاه شوغا آغل، مغاکی در دشت یا در کوه
مجموعه ای که هر چند گاه بطور مرتب منتشر شود و شامل مقالات در موضوعی واحد یا در موضوعات مختلف باشد، یا مجله هفتگی. مجله ای که در هر هفته یک بار منتشر شود. یا مجله ماهانه (ماهیانه)، مجله ای که در هر ماه یک بار انتشار یابد. یا مجله ماهانه (ماهیانه)، مجله ای که در هر ماه یک بار انتشار یابد. یا مجله سه ماهه. مجله ای که در هر سه ماه یک بار منتشر گردد. یا مجله چهار ماهه. مجله ای که در هر چهار ماه یک بار انتشار یابد
خمش، اریبش، گرایش خمیدن خم شدن، برگردیدن منحرف شدن بیک سوشدن، رغبت کردن، خمیدگی، انحراف، رغبت، حب محبت
دست اندرکاران، کارگزاران
خار اشتر، تلخه وینوک (عدس تلخ)
در بوستان چاپ نولکشور (هند) 1925 ص 208 چنین آمده: سمیلان جو بر نگیرد قدم وجودیست بی منفعت چون عدم و در حاشیه نوشته: سمیلان به فتح یکم و کسر دوم آنچه مثل نوباوه ها که بعد از درویدن کشت جو و غیره برآید و بار نیاورد و بی منفعت باشد، بر نگیرد قدم. یعنی پای بر ندارد مراد نمی بالد و پا نمیگیرد یعنی گل و لای سیل که هر جا مانده است و جاری نیست وجود بی منفعت است که حکم عدم دارد زیرا که از او نفع به کسی (نمی رسد) ولی این قول مقنع نیست. در بوستان به اهتمام امیر خیزی تبریز 1310 ص 10 بیت به همین طرز آمده و در حاشیه سمیلان نوشته شده: بقیه آب در ته حوض و غیره در نسخه چاپ فروغی این بیت آمده اما در نسخه چاپ قریب حذف شده. با آنکه در مقدمه همین چاپ (ص لط) درج گردیده آقای فرزان سمیلان را حدسا به چوشمال تصحیح کرده اند و شملال در عربی شتر تندرو است ولی هیچیک از نسخ موجود این صورت را ندارد
جمع واژۀ مخیله، قوۀ تخیل، تصور، مرکز تخیل در مغز
تثنیه متصل، دو چیز باشند که دو طرف ایشان متلازم باشد چون دو خط که محیط باشند به زاویه. گاه باشد که اتصال را اطلاق کنند بر معانی دیگر مقابل انفصال
جمع مخیله، گمانیده ها پنداشته ها، جمع مخیله، گماننده ها پندارندگان پندارنده ها جمع مخیله (مخیل) جمع مخیله (مخیل)، قضایا و مقدماتی هستند که نفس را بجنبانند تا بر چیزی حرص آرد یا از چیزی نفرت گیرد و باشد که نفس داند که دروغند. در دستور آمده: مخیلات عبارت از قضایایی هستند که در نفس اثر شگفت آوری گذاشته و موجب قبض و بسط شوند و قیاسی را که مرکب از مخیلات است شعر نامند
مغالات در فارسی گران خریدن، گرانفروشی، در گذشتن: از اندازه، دور انداختن
گرانفروشی کردن، از حد در گذشتن، تیر را بینهایت انداختن، (اسم)} گرانفروشی در مغالات بضاعت بضع مبالغتی نکنم) (مرزبان نامه. تهران. چا. 249: 1)، تجاوز از حد
جمع مغیره، وستان، ورتیدگان
جمع مغیبه، پوشگان گمشدگان، جمع مغیبه، شو گمان جمع مغیبه (مغیب) زنانی که شوهرانشان غایب باشند، جمع مغیبه... (ازمغیبات خبر میدهد)
زنان دلفریب زنان لوند
از حد گذشتن، نرخ چیزی را بالا بردن، گران فروشی کردن، گران خریدن
(پسرانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
تولد، صورت دیگری از مهرداد، از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از دلیران ایرانی زمان کیکاووس پادشاه کیانی
فرانسوی تراز نامه ترازنامه تراز نامه
زادروز