جدول جو
جدول جو

معنی مغیبه - جستجوی لغت در جدول جو

مغیبه
(مُ بَ)
آن زن که شویش غایب بود. (مهذب الاسماء) : امرأه مغیبه، زن که شوی او غایب باشد. مغیب یا مغیب. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مغیبه
مغیبه در فارسی مونث مغیب گمشده مغیبه در فارسی مونث مغیب شو گم مونث مغیب زنی که شوهر وی غایب باشد، جمع مغیبات. مونث مغیب، جمع مغیبات
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غیبه
تصویر غیبه
قبۀ سپر، پولک های فلزی روی جوشن یا بر گستوان، برای مثال طبع مغناطیس دارد نوک تو کز اسب خصم / بر دو منزل بگسلاند غیبۀ بر گستوان (ازرقی - ۸۰)، تیردان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغبه
تصویر مغبه
پایان کار، پایان هر چیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغایبه
تصویر مغایبه
غایب شدن، غیبت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رغیبه
تصویر رغیبه
مفرد واژۀ رغائب، امر خوب و پسندیده، هر چیز پسندیده و مرغوب، عطا و بخشش بسیار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغیب
تصویر مغیب
پنهان شده، ناپدید شده، ناپدید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغیب
تصویر مغیب
پنهان شدن، ناپدید شدن، دور شدن
فرهنگ فارسی عمید
(مَهَْ یَ بَ)
آنچه سبب ترس است. هذا الشی ٔ مهیبه لک، آن چیز سبب ترس تو است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ بَ)
مصیبت. (ازمنتهی الارب). تعزیت. (آنندراج). سوک. داغ آنچه موافق طبع نبود، مانند مرگ و جز آن. (از تعریفات جرجانی) ، مصیبت. سختی. رنج. سختی رسیده به کسی. اندوه رسنده به کسی. (منتهی الارب). ج. مصائب. (ازآنندراج) (ناظم الاطباء). کاری سخت که به کسی رسد. (ترجمان القرآن جرجانی ص 89) ، اندوه. (ناظم الاطباء) (آنندراج). غم و اندوه که بر مردم رسد. ج، مصائب، مصیبات. (مهذب الاسماء). و رجوع به مصیبت شود
لغت نامه دهخدا
(مِ بِ)
در اساطیر یونان یکی از دختران ’نیوبه’ است که مانند خواهرش ’امیکلا’ بوسیلۀ ’ارتمیس’ از آسیب و آزار مصون ماند. (از لاروس بزرگ)
در اساطیر یونان دختر اقیانوس که با ’پلاسگوس’ زناشوئی کرد و ’لیکون’ را زائید. (از لاروس بزرگ)
لغت نامه دهخدا
(مُ غَبْ بَ بَ)
گوسپند که روز میان دوشند آن را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ بِ)
سیاره ای کوچک به شمارۀ 137 که بوسیلۀ ’پالیزا’ در سال 1874 میلادی کشف گردید. (از لاروس بزرگ)
لغت نامه دهخدا
(مُ طَیْ یَ بَ)
شراب مطیبه للنفس، یعنی سبب خوشی نفس است. (منتهی الارب). شرابی که سبب خوشی نفس است. (ناظم الاطباء) (از معجم متن اللغه) (از اقرب الموارد). طعام مطیبه، طعامی که نفس را خوش آید. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مَ یَ بَ)
جای بی حرمتی و بی آبرویی. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، چیزی که بی آبرویی آورد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ رِ بَ)
مؤنث مغرب. (ناظم الاطباء). رجوع به مغرب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ غَرْ رِ بَ / مُ غَرْ رَ بَ)
خبر غیر شهر و گویند: هل جأکم مغربه خبر. (منتهی الارب). خبر دور و خبر بیگانه و گویند: هل جأکم من مغربه خبر، یعنی خبر بیگانه که از غیر آن شهر باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(طَغْیْ)
چیره شدن. مغلب. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(طَع ع)
سخن در پس کسی گفتن، خلاف مخاطبه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، از یکدیگر غایب شدن. (المصادر زوزنی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ یَ بَ / یِ بِ)
مغایبه. غیبت. غایب شدن: پسران و برادران او را به همان اسم موسوم به هنگام ولادت خوانند، مشافهه و مغایبه خاص و عالم و مناشیر مکتوبات که نویسند همان اسم مجرد نویسند. (جهانگشای جوینی).
- مغایبه افتادن، غیبت روی دادن:
دعا تراست اگرچه رهیت را از عجز
همی مغایبه افتد پس از خطاب دعاش.
سنائی.
و رجوع به مغایبه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ ثَ)
ارض مغیثه، زمین باران رسیده. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ یَ)
ابر اندک بارنده. (منتهی الارب) (آنندراج). سماء مغبیه، آسمان اندک بارنده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ)
ارض مغیره، زمین آب داده و ارض مغیوره نیز و بنابر اصل چنین است. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد). زمین آب خورده از باران. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ)
ابن مقسم ضبی بولاء، مکنی به ابوهشام. از فقهای محدثین متوفی به سال 136 هجری قمری است و کتاب الفرائض از اوست. (ابن الندیم، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ورجوع به تاریخ گزیده چ عبدالحسین نوایی ص 259 شود
ابن ولید بن معاویه بن هشام (متوفی به سال 166 هجری قمری). یکی از امرای بنی امیه در اندلس است. وی به وسیلۀ عبدالرحمن، عم خود کشته شد. (ازاعلام زرکلی ج 3 ص 1063). و رجوع به همین مأخذ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ)
آن اسب که بر آن غارت کنند. (مهذب الاسماء) : خیل مغیره، سواران غارت کننده. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تأنیث مغیر. ج، مغیرات. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مغیر و مغیرات شود
لغت نامه دهخدا
(مُ غَیْ یَ رَ)
مغیره. تأنیث مغیر. ج، مغیرات. دگرگون شده ها. تغییریافته ها: و از جملۀ مغیرات هنیز به معنی هنوز. (المعجم ص 231) ، (اصطلاح منطق) نزد منطقیان، به معنی معدوله است. (کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به معدوله شود
لغت نامه دهخدا
(مُ غَیْ یِ رَ)
مغیره. (اصطلاح طب) در طب قدیم قوه ای است از قوای حیوانی که غذا را به گوشت و خون و رگ و پی و استخوان بدل کند و به عبارت دیگر غذا را مانند اجزای اندامها کند. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و آن بر دو قسم است: مغیرۀ اولی و آن غذا را بعد از هضم به اندامها پیوسته کند و مغیرۀ ثانیه و آن غذایی را که به اندامها پیوسته، همانند اجزای اندامها کند از رنگ و شکل، و از ضعف مغیرۀ ثانیه برص و بهق پیدا شود و از ضعف مغیرۀ اولی استسقای لحمی حادث شود، و گویند مغیرۀ اولی همان قوه مولده و مغیرۀ ثانیه همان غاذیه است، زیرا که در بدن مولود عمل اولی مقدم بر عمل ثانی است. (از بحر الجواهر، یادداشت ایضاً). قوه غاذیه را مغیره گویند و مغیرۀ اولی را به مولده و مغیرۀثانیه به مصوره تعبیر کنند. (کشاف اصطلاحات الفنون) : و قوت مغیره آن را تمام هضم کرده و به اندامها پیوسته و ماننده کرده... (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، نزد پزشکان عبارت است از تب دائره که آن را تب نائبه نیز نامند. (کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
بانگ کردن روباه. (تاج المصادر)
لغت نامه دهخدا
(رَ بَ)
هر امر مرغوب. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از آنندراج). چیزی مرغوب. (دهار) ، عطای بسیار. ج، رغائب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). و از آن است ’لیلهالرغائب’ و ’صلوهالرغائب’ للتی یرغب فیهمالما فیهما من الثواب العظیم. (ناظم الاطباء). عطای بسیار. (مهذب الاسماء) (دهار) ، فراخ شکم از هر چیزی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مغیثه
تصویر مغیثه
زمین بارانخورده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغیره
تصویر مغیره
مونث مغیر، جمع مغیرات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغایبه
تصویر مغایبه
مغایبه در فارسی سخن پشت کس گفتن دشیادی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطیبه
تصویر مطیبه
بویه دان شمیندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصیبه
تصویر مصیبه
مصیبت در فارسی: بتیاره پتیار موژ گزند سوک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رغیبه
تصویر رغیبه
امر خوب و پسندیده
فرهنگ لغت هوشیار