جدول جو
جدول جو

معنی مغنی - جستجوی لغت در جدول جو

مغنی
آوازه خوان، مطرب، سرود گوینده
تصویری از مغنی
تصویر مغنی
فرهنگ فارسی عمید
مغنی
بی نیاز کننده
تصویری از مغنی
تصویر مغنی
فرهنگ فارسی عمید
مغنی
(مَ نا)
آنجا که فرودآیند. (مهذب الاسماء). جای و منزل که بدان اهل آن بی نیاز و غنی گردیدند، سپس از آن کوچ کردند، یا عام است. جای بااهل و باشندگان. ج، مغانی. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). منزلی که در آن اقامت کنند و سپس کوچ نمایند. و یا عام است و گویند: خربت مبانیهم و خلت مغانیهم. ج، مغانی. (از اقرب الموارد) ، چاره و گویند: ماله عنه مغنی، ای بد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سزاواری. شایستگی. (از ناظم الاطباء). و گویند: مکان کذا مغنی من فلان، یعنی این مکان سزاوار و شایستۀ فلان است. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مغنی
(مَ نا / مُ نا)
کفایت. بسندگی. گویند: اغنی عنه مغنی فلان و مغناته، ای ناب عنه و اجزا مجزاته. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). نایب کافی و بسندگی. و گویند: اغنی عنه مغنی فلان، یعنی نایب کافی اوشد فلان و بی نیاز کرد او را از آن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مغنی
(مُ)
نامی از نامهای خدای تعالی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
مغنی
(مُ)
بی نیازکننده. (مهذب الاسماء). بی نیازگرداننده. (غیاث) (آنندراج). بی نیازکننده و کفایت کننده. (ناظم الاطباء) : و لابد نور تابع سراج تواند بود، تعین این معنی از تطویل عبارت مغنی آمد و السلام. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 121). و گروهی آن را خود غنیه خوانده که مغنی شیوه ای است از طلب غوانی افکار دبیرانه. (مرزبان نامه).
که تو پاکی از خطر وز نیستی
نیستان را موجد و مغنیستی.
مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 75).
- غیرمغنی، نیازمند و غیرمکفی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مغنی
سرود گوی، مطرب
تصویری از مغنی
تصویر مغنی
فرهنگ لغت هوشیار
مغنی
((مُ غَ نّ))
آوازه خوان، سرودگوی، مطرب
تصویری از مغنی
تصویر مغنی
فرهنگ فارسی معین
مغنی
((مُ))
بی نیاز، بی نیازکننده
تصویری از مغنی
تصویر مغنی
فرهنگ فارسی معین
مغنی
آوازخوان، خنیاگر، خواننده، سرودخوان، سرودگو، نغمه خوان
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مانی
تصویر مانی
(پسرانه)
پیامبر ایرانی در زمان شاپور ساسانی، نام بنیانگذار آیین مانوی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مغنیه
تصویر مغنیه
زن مغنّی، آوازه خوان، مطرب، سرود گوینده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغذی
تصویر مغذی
چیزی که دارای ارزش غذایی باشد، تغذیه کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مکنی
تصویر مکنی
کنیه داده شده، کنیه دار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مدنی
تصویر مدنی
مربوط به جامعۀ متمدن، مربوط به تمدن، مربوط به مدینه، شهری در عربستان، از مردم مدینه، مقابل مکی، ویژگی سوره هایی از قران که در مدینه نازل شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تغنی
تصویر تغنی
سرود گفتن، سرود خواندن، شعر را به آواز خواندن، آوازه خوانی، توانگر شدن، بی نیاز شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معنی
تصویر معنی
مقصود، مفهوم و مضمون کلام، مطلب، موضوع، باطن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغند
تصویر مغند
دمل، غده، عقده، گره، هر چیز گرد مانند گلوله
فرهنگ فارسی عمید
(مُ غَنْ نی یَ)
زن مطرب و آوازخوان. (ناظم الاطباء). زن خواننده. قینه. ج، مغنیات. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مغنی و مدخل قبل شود
تأنیث مغنّی. ج، مغنیات. (از اقرب الموارد). زن سرودگوی و غناکننده. (ناظم الاطباء). و رجوع به مدخل بعد شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مدنی
تصویر مدنی
شهری، قراری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجنی
تصویر مجنی
مجنی در فارسی ریفتکین (از ریشه پهلوی) آنکه مورد جنایت واقع شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متغنی
تصویر متغنی
سراینده سرود گوی، بی نیاز بی نیاز گردنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبنی
تصویر مبنی
بنا کرده شده، بنا نهاده، ساخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مانی
تصویر مانی
بنگرید به مانیا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معنی
تصویر معنی
قصد کرده شده، مقصود از سخن، مراد، منظور، تفسیر، تاویل، مفاد
فرهنگ لغت هوشیار
گلوله (مطلقا)، گرهی که در میان گوشت باشد غده، دمل، هر چیز ممزوج درهم آمیخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مثنی
تصویر مثنی
دوتایی، دوتا دوتا
فرهنگ لغت هوشیار
در گویش شوشتری و مغنا در گویش دری زرتشتیان یزد: پارسی است و بر گرفته از مکنا واژه اوستای مقنعه و مقنع در تازی از این واژه گرفته شده دستار زنان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تغنی
تصویر تغنی
سراییدن، سرود گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغنی
تصویر اغنی
بی نیاز، غنی تر
فرهنگ لغت هوشیار
مغنیه در فارسی مونث مغنی بنگرید به مغنی مونث مغنی زن خواننده و سرود گوینده، جمع . مغنیات مغانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغذی
تصویر مغذی
پرنیرو
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مقنی
تصویر مقنی
چاه کن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از معنی
تصویر معنی
چم، آرش
فرهنگ واژه فارسی سره
رامشگر، سرودخوان، سرودگو، مطربه، نوازنده (زن)
فرهنگ واژه مترادف متضاد