در علم فیزیک کرۀ زمین یک میدان مغناطیسی دارد که در مرکز زمین واقع شده و یکی از دو سر آن تقریباً در قطب شمال و سر دیگر در قطب جنوب است و یک عقربۀ مغناطیسی موازی امتداد شمال و جنوب کرۀ زمین قرار میگیرد
در علم فیزیک کرۀ زمین یک میدان مغناطیسی دارد که در مرکز زمین واقع شده و یکی از دو سر آن تقریباً در قطب شمال و سر دیگر در قطب جنوب است و یک عقربۀ مغناطیسی موازی امتداد شمال و جنوب کرۀ زمین قرار میگیرد
طبیب مشهوری است از اهل حمص شاگرد بقراط و او اقدم از جالینوس است. وی را تصانیفی است و ازآن جمله است: کتاب البول. (از تاریخ الحکماء قفطی ص 322). و رجوع به فهرست ابن الندیم ص 407 و ترجمه فارسی آن ص 522 و تاریخ علوم عقلی تألیف صفا ص 371 شود
طبیب مشهوری است از اهل حمص شاگرد بقراط و او اقدم از جالینوس است. وی را تصانیفی است و ازآن جمله است: کتاب البول. (از تاریخ الحکماء قفطی ص 322). و رجوع به فهرست ابن الندیم ص 407 و ترجمه فارسی آن ص 522 و تاریخ علوم عقلی تألیف صفا ص 371 شود
کفایت. بسندگی. گویند: اغنی عنه مغنی فلان و مغناته، ای ناب عنه و اجزا مجزاته. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). نایب کافی و بسندگی. و گویند: اغنی عنه مغنی فلان، یعنی نایب کافی اوشد فلان و بی نیاز کرد او را از آن. (ناظم الاطباء)
کفایت. بسندگی. گویند: اغنی عنه مغنی فلان و مغناته، ای ناب عنه و اجزا مجزاته. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). نایب کافی و بسندگی. و گویند: اغنی عنه مغنی فلان، یعنی نایب کافی اوشد فلان و بی نیاز کرد او را از آن. (ناظم الاطباء)
گلوله. (از جهانگیری). غلوله. (فرهنگ رشیدی). به معنی گلوله باشد مطلقاً. (برهان). به معنی گلوله باشد یعنی هرچیز گرد و مدور، گرهی را گویند که در میان گوشت می باشد و آن را غدد می گویند. (برهان). چیزی را گویند که در میان گوشت به هم رسد و درد نکند و به عربی غدد گویند و مغنده نیز به همین معنی است. (انجمن آرا) (آنندراج). و رجوع به مغنده شود، هر چیز ممزوج و درهم آمیخته. (جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) (برهان) ، بازار اسب فروشی. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به مغنده شود
گلوله. (از جهانگیری). غلوله. (فرهنگ رشیدی). به معنی گلوله باشد مطلقاً. (برهان). به معنی گلوله باشد یعنی هرچیز گرد و مدور، گرهی را گویند که در میان گوشت می باشد و آن را غدد می گویند. (برهان). چیزی را گویند که در میان گوشت به هم رسد و درد نکند و به عربی غدد گویند و مغنده نیز به همین معنی است. (انجمن آرا) (آنندراج). و رجوع به مغنده شود، هر چیز ممزوج و درهم آمیخته. (جهانگیری) (فرهنگ رشیدی) (برهان) ، بازار اسب فروشی. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به مغنده شود
غنیمت. (ترجمان القرآن) (مهذب الاسماء). مال که از حرب کفار بی دسترنج حاصل شود. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). غنیمت. غنم. ج، مغانم. (اقرب الموارد). - المغنم البارد، غنیمت طیب. (از اقرب الموارد). ، حصول چیزی بی دسترنج. (منتهی الارب) (آنندراج). هر چیز که بی دسترنج به دست آید. (ناظم الاطباء)
غنیمت. (ترجمان القرآن) (مهذب الاسماء). مال که از حرب کفار بی دسترنج حاصل شود. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). غنیمت. غُنم. ج، مغانم. (اقرب الموارد). - المغنم البارد، غنیمت طیب. (از اقرب الموارد). ، حصول چیزی بی دسترنج. (منتهی الارب) (آنندراج). هر چیز که بی دسترنج به دست آید. (ناظم الاطباء)
آنجا که فرودآیند. (مهذب الاسماء). جای و منزل که بدان اهل آن بی نیاز و غنی گردیدند، سپس از آن کوچ کردند، یا عام است. جای بااهل و باشندگان. ج، مغانی. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). منزلی که در آن اقامت کنند و سپس کوچ نمایند. و یا عام است و گویند: خربت مبانیهم و خلت مغانیهم. ج، مغانی. (از اقرب الموارد) ، چاره و گویند: ماله عنه مغنی، ای بد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سزاواری. شایستگی. (از ناظم الاطباء). و گویند: مکان کذا مغنی من فلان، یعنی این مکان سزاوار و شایستۀ فلان است. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
آنجا که فرودآیند. (مهذب الاسماء). جای و منزل که بدان اهل آن بی نیاز و غنی گردیدند، سپس از آن کوچ کردند، یا عام است. جای بااهل و باشندگان. ج، مغانی. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). منزلی که در آن اقامت کنند و سپس کوچ نمایند. و یا عام است و گویند: خربت مبانیهم و خلت مغانیهم. ج، مغانی. (از اقرب الموارد) ، چاره و گویند: ماله عنه مغنی، ای بد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سزاواری. شایستگی. (از ناظم الاطباء). و گویند: مکان کذا مغنی من فلان، یعنی این مکان سزاوار و شایستۀ فلان است. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
بی نیازکننده. (مهذب الاسماء). بی نیازگرداننده. (غیاث) (آنندراج). بی نیازکننده و کفایت کننده. (ناظم الاطباء) : و لابد نور تابع سراج تواند بود، تعین این معنی از تطویل عبارت مغنی آمد و السلام. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 121). و گروهی آن را خود غنیه خوانده که مغنی شیوه ای است از طلب غوانی افکار دبیرانه. (مرزبان نامه). که تو پاکی از خطر وز نیستی نیستان را موجد و مغنیستی. مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 75). - غیرمغنی، نیازمند و غیرمکفی. (ناظم الاطباء)
بی نیازکننده. (مهذب الاسماء). بی نیازگرداننده. (غیاث) (آنندراج). بی نیازکننده و کفایت کننده. (ناظم الاطباء) : و لابد نور تابع سراج تواند بود، تعین این معنی از تطویل عبارت مغنی آمد و السلام. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 121). و گروهی آن را خود غنیه خوانده که مغنی شیوه ای است از طلب غوانی افکار دبیرانه. (مرزبان نامه). که تو پاکی از خطر وز نیستی نیستان را موجد و مغنیستی. مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 75). - غیرمغنی، نیازمند و غیرمکفی. (ناظم الاطباء)
بنگرید به مغن بی اکسید طبیعی منگنز را گویند که سیاه رنگ است و در طبیعت مخلوط با سایر کانیها بسیار فراوان است. در صورتیکه متبلور باشد آن را پیروسوزیت گویند و بلورهایش بشکل منشورهایخاکستری تیره است. و بر اثر حرارت بسهولت اکسیژن را آزاد میکند از این جهت از اکسید کننده های بسیار خوب است و در صنعت درشیشه گری و بلور سازی از آن بعنوان صابون شیشه گری استفاده میکنند از این رو که ذرات کربن را که درشیشه مذاب موجود و موجب سیاه شدن رنگ شیشه است بااکسیژنی که آزاد میکند ترکیب مینماید و سبب روشنی و سفیدی رنگ شیشه میشود مغنیسی مغنسیا سنگ شیشه گران صابون شیشه سنگ سیاه شیشه گران رنگ سیاه مغل مغنیسیا
بنگرید به مغن بی اکسید طبیعی منگنز را گویند که سیاه رنگ است و در طبیعت مخلوط با سایر کانیها بسیار فراوان است. در صورتیکه متبلور باشد آن را پیروسوزیت گویند و بلورهایش بشکل منشورهایخاکستری تیره است. و بر اثر حرارت بسهولت اکسیژن را آزاد میکند از این جهت از اکسید کننده های بسیار خوب است و در صنعت درشیشه گری و بلور سازی از آن بعنوان صابون شیشه گری استفاده میکنند از این رو که ذرات کربن را که درشیشه مذاب موجود و موجب سیاه شدن رنگ شیشه است بااکسیژنی که آزاد میکند ترکیب مینماید و سبب روشنی و سفیدی رنگ شیشه میشود مغنیسی مغنسیا سنگ شیشه گران صابون شیشه سنگ سیاه شیشه گران رنگ سیاه مغل مغنیسیا
اکسید طبیعی مغناطیسی آهن را گویند که خاصیت جذب براده های آهن را دارد . رنگش سیاه و وزن مخصوصش بین 9، 4 تا 2، 5 و سختیش بین 5، 5 تا 5، 6 است} جانب تحفظ وتیقظ رابی رعایت گرداند هرآینه تیرآفت را جان هدف ساخته باشد و تیغ بلا را بمغناطیس جهل سوی خود کشیده) (کلیله. مصحح مینوی. 283) توضیح در صنعت انواع مختلف مغناطیس میسازند
اکسید طبیعی مغناطیسی آهن را گویند که خاصیت جذب براده های آهن را دارد . رنگش سیاه و وزن مخصوصش بین 9، 4 تا 2، 5 و سختیش بین 5، 5 تا 5، 6 است} جانب تحفظ وتیقظ رابی رعایت گرداند هرآینه تیرآفت را جان هدف ساخته باشد و تیغ بلا را بمغناطیس جهل سوی خود کشیده) (کلیله. مصحح مینوی. 283) توضیح در صنعت انواع مختلف مغناطیس میسازند
بی اکسید طبیعی منگنز را گویند که سیاه رنگ است و در طبیعت مخلوط با سایر کانیها بسیار فراوان است. در صورتیکه متبلور باشد آن را پیروسوزیت گویند و بلورهایش بشکل منشورهایخاکستری تیره است. و بر اثر حرارت بسهولت اکسیژن را آزاد میکند از این جهت از اکسید کننده های بسیار خوب است و در صنعت درشیشه گری و بلور سازی از آن بعنوان صابون شیشه گری استفاده میکنند از این رو که ذرات کربن را که درشیشه مذاب موجود و موجب سیاه شدن رنگ شیشه است بااکسیژنی که آزاد میکند ترکیب مینماید و سبب روشنی و سفیدی رنگ شیشه میشود مغنیسی مغنسیا سنگ شیشه گران صابون شیشه سنگ سیاه شیشه گران رنگ سیاه مغل مغنیسیا
بی اکسید طبیعی منگنز را گویند که سیاه رنگ است و در طبیعت مخلوط با سایر کانیها بسیار فراوان است. در صورتیکه متبلور باشد آن را پیروسوزیت گویند و بلورهایش بشکل منشورهایخاکستری تیره است. و بر اثر حرارت بسهولت اکسیژن را آزاد میکند از این جهت از اکسید کننده های بسیار خوب است و در صنعت درشیشه گری و بلور سازی از آن بعنوان صابون شیشه گری استفاده میکنند از این رو که ذرات کربن را که درشیشه مذاب موجود و موجب سیاه شدن رنگ شیشه است بااکسیژنی که آزاد میکند ترکیب مینماید و سبب روشنی و سفیدی رنگ شیشه میشود مغنیسی مغنسیا سنگ شیشه گران صابون شیشه سنگ سیاه شیشه گران رنگ سیاه مغل مغنیسیا