جدول جو
جدول جو

معنی مغموص - جستجوی لغت در جدول جو

مغموص
(مَ)
مغموص علیه، آنکه مطعون باشد به دین و ملت. (منتهی الارب). کسی که در دین و ملت بر وی طعن زنند. (ناظم الاطباء) : رجل مغموص علیه، آنکه در دین و حسب مطعون باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مغموم
تصویر مغموم
غم زده، غمناک، اندوهگین، اندوهناک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغمور
تصویر مغمور
گمنام و بی قدر
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
سیف مغمود، شمشیر در نیام کرده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) :
شمس تبریزی برآر از چاه مغرب مشرقی
همچو صبحی کو برآرد خنجر مغمود را.
مولوی (کلیات شمس چ فروزانفر ج 7 ص 436).
، مجازاً پوشیده. (فرهنگ نوادر لغات، کلیات شمس چ فروزانفر) :
به پیش چشم محمد بهشت و دوزخ عین
به پیش چشم دگرکس مستر و مغمود.
مولوی (کلیات شمس ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
پوشیده در آب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد).
- مغمور چیزی شدن (گشتن) ، محاط در آن شدن. مشمول آن شدن. فروگرفته شدن با آن: خاص و عام و لشکر و رعیت مغمور انعام و مشمول اکرام او گشتند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 27). هیچکس از کبار امرای خراسان و معارف دولت نماند که مغمور احسان و مشمول انعام او نشد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 257). و تمامت بلاد ترکستان و ماوراءالنهر مغمور احسان او شدند. (جهانگشای جوینی).
- مغمور در شهوت، فرورفته در آن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- مغمور شدن، غریق شدن. غرق شدن. غرقه شدن. مجازاً، شکست یافتن:
فوزنایافته شدم مانده
نجح نایافته شدم مغمور.
مسعود.
- مغمورکردن، اشباع کردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
، گمنام. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بیقدر. (منتهی الارب) (آنندراج). بیقدر و بی لیاقت. (ناظم الاطباء) ، مجهول و گویند: فلان مغمورالنسب، مقهور، جای باران رسیده. (از اقرب الموارد) ، مغمور ارض، مقابل معمور آن. (از دمشقی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
تهمت کرده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). متهم و معیوب. (غیاث). متهم. (اقرب الموارد). متهم به عیبی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
غورۀ به رسیدگی و بستگی نزدیک رسیده. (منتهی الارب). غورۀ خرمای به رسیدگی نزدیک شده. (ناظم الاطباء). غورۀ خرما که پوشیده شود تا برسد و پخته گردد. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط) ، بعیر مغموق، شتر غمقه زده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). شتری که گرفتار بیماری غمقه باشد، یعنی بیماری که در پشت عارض شود. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
آنکه بر وی چیزی درپوشندتا خوی کند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، گیاه بر هم نشسته و یکدیگر رافروپوشنده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، رجل مغمول، مرد گمنام و بیقدر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مرد گمنام. (از اقرب الموارد) ، ادیم مغمول، پوست تر نهاده تا پشم بریزد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خرمای بر هم نهاده. (ناظم الاطباء) ، خوشه های انگور به روی هم گذاشته شده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، یوم مغمول، از ایام عرب است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
غمگین. (مهذب الاسماء). اندوهگین. (آنندراج) (از اقرب الموارد). مهموم. اندوهگین. غمناک. (از ناظم الاطباء). محزون. حزین. غمین. غم زده. غم دیده. اندوهناک. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و خدای را بخواند و او مکظوم و مغموم بود و اندوه رسیده. (تفسیر ابوالفتوح ص 382). چون خبرقدوم ربیع به ربع مسکون و رباع عالم رسید سبزه چون دل مغمومان از جای برخاست. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 109) ، زکام زده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، هلال مغموم، هلال در ابر فرورفته یا هلال که ابر تنک گرداگردش هاله زند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). هلالی که ابری رقیق جلو آن را گرفته و آن را پوشانده باشد چنانکه دیده نشود. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نهاده شده بر زمین. (ناظم الاطباء). نهاده در زیر زمین. (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مَ وِ)
جمع واژۀ مغاص. (اقرب الموارد). رجوع به مغاص شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مغموم
تصویر مغموم
غمگین، اندوهگین، محزون، حزین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغموم
تصویر مغموم
((مَ))
اندوهگین، غمگین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مغموم
تصویر مغموم
مثقلٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از مغموم
تصویر مغموم
Overwhelmed
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مغموم
تصویر مغموم
accablé
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از مغموم
تصویر مغموم
overweldigd
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از مغموم
تصویر مغموم
مغلوب
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از مغموم
تصویر مغموم
sobrecarregado
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مغموم
تصویر مغموم
überwältigt
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مغموم
تصویر مغموم
przytłoczony
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مغموم
تصویر مغموم
подавленный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مغموم
تصویر مغموم
অতিরিক্ত চাপের
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از مغموم
تصویر مغموم
ท่วมท้น
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از مغموم
تصویر مغموم
abrumado
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از مغموم
تصویر مغموم
kushindwa
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از مغموم
تصویر مغموم
圧倒されている
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از مغموم
تصویر مغموم
不堪重负的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از مغموم
تصویر مغموم
המום
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از مغموم
تصویر مغموم
압도된
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از مغموم
تصویر مغموم
приголомшений
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مغموم
تصویر مغموم
kewalahan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از مغموم
تصویر مغموم
अत्यधिक अभिभूत
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از مغموم
تصویر مغموم
sopraffatto
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از مغموم
تصویر مغموم
bunalmış
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی