جدول جو
جدول جو

معنی مغلطه - جستجوی لغت در جدول جو

مغلطه
سخنی که کسی را به غلط و اشتباه بیندازد
تصویری از مغلطه
تصویر مغلطه
فرهنگ فارسی عمید
مغلطه(مَ لَ طَ)
به معنی غلوطه است. (منتهی الارب). غلوطه. ج، مغالط. (اقرب الموارد). سخن غلط و کلامی که بدان در غلط اندازند. (ناظم الاطباء). اغلوطه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مدخل بعد و غلوطه و اغلوطه شود
لغت نامه دهخدا
مغلطه(مَ لَ طَ / طِ)
کلامی که مردمان بدان در غلط و اشتباه افتند. (از ناظم الاطباء). مغلطه:
رقم مغلطه بر دفتر دانش نکشیم
سر حق بر ورق شعبده ملحق نکنیم.
حافظ.
- به مغلطه افتادن، به شک و شبهه افتادن و به راه غلط افتادن. (ناظم الاطباء).
- مغلطه زدن، مغلطه کردن:
باریک شد اینجا سخن، دم می نگنجد در دهن
من مغلطه خواهم زدن، اینجا روا باشد دغا.
مولوی (از آنندراج).
و رجوع به ترکیب بعدشود.
- مغلطه کردن، در اشتباه انداختن. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترکیب قبل شود.
، فارسیان به معنی دغا و فریب و با لفظ زدن و دادن و بستن و خوردن استعمال نمایند. (آنندراج).
- مغلطه خوردن، فریب خوردن:
نخوری مغلطۀ مهر که کرده ست قبول
آسمان آدمیان را به حوادث زایی.
درویش واله هروی (از آنندراج).
- مغلطه دادن، فریب دادن:
اینکه سودم قدم بی طمعی در ره او
صورت فقرپرستیش مرا مغلطه داد.
درویش واله هروی (از آنندراج).
، جایی که مردم در آن به اشتباه و غلطی افتند. (غیاث) (از آنندراج). جایی که کسی را به شک و شبهه می اندازد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مغلطه
کلامی که مردان بدان در غلط و اشتباه افتند
تصویری از مغلطه
تصویر مغلطه
فرهنگ لغت هوشیار
مغلطه((مَ لَ طِ))
سخنی که کسی را به غلط و اشتباه بیندازد
تصویری از مغلطه
تصویر مغلطه
فرهنگ فارسی معین
مغلطه
سفسطه، مغالطت، مغالطه
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مغالطه
تصویر مغالطه
یکدیگر را به غلط انداختن، دلیل سست و غلط آوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغلظه
تصویر مغلظه
غلیظ، سخت، محکم
فرهنگ فارسی عمید
(مَ بَ طَ)
ارض مغبطه، زمین پوشیده از انبوهی گیاه. (منتهی الارب) (آنندراج). زمین پوشیده از گیاه انبوه. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ غِ لَ)
اشتر که خاک خورد با گیاه تا شکمش درد کند. (مهذب الاسماء) :دابه مغله، ستور دردگین شکم از گیاه یا خاک خوردن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ غَلْ لَ)
ماحصل زمین و درآمد از زمین. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(غَ لَ طَ)
یک خطا در منطق. (ناظم الاطباء). یکبار خطاکردن در سخن. اسم مره از غلط. رجوع به غلط شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
تیر پرتاب. (مهذب الاسماء). تیر سبک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تیری که آن را بلند و به فاصله دور توان انداخت. ج، مغالی. (از اقرب الموارد) ، ناقه مغلاه، شتر مادۀ شتاب. (منتهی الارب) (آنندراج). ناقه مغلاهالوهق، ماده شتری که چون با شتران دیگر همراه شود شتابی کند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(طَغْیْ)
چیره شدن. مغلب. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ غَلْ لَظَ)
یمین مغلظه، سوگند استوار و مؤکد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به مغلظه شود، دیه مغلظه، دیۀ سخت و گران. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). دیۀ سخت و سنگین که در شبه عمد واجب گردد، و هی ثلاثون حقه و ثلاثون جذعه و اربعون الثنیه الی بازل عامها کلها خلفه. (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
(مُ غَلْ لَ قَ)
بسته. بسته شده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
تا بود و هست نزد حکیمان روزگار
احکام شاعری ز قوافی ّ مغلقه
در هیچ وزن و قافیه بر طبع سوزنی
ابواب هجو تو نخوهد شد مغلقه.
سوزنی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
و رجوع به تغلیق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ قَ)
در بسته شده. مغلقه، سخن مشکل. (غیاث) (آنندراج). و رجوع به مغلق شود.
- قوافی مغلقه، قوافی دشوار. کلماتی که آوردن آنها در شعر به عنوان قافیه مشکل باشد. و رجوع به شاهد مدخل بعد شود
تأنیث مغلق. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مغلق و مدخل بعد شود
لغت نامه دهخدا
(طَ رَ)
همدیگر را غوطه دادن. (منتهی الارب). همدیگر را غوطه دادن در آب. غطاط. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ طَ / لِ طِ)
مغالطه. مغلطه با همدیگر. (ناظم الاطباء). و رجوع به مغالطه شود، (اصطلاح منطق) عبارت است از قیاس که فاسد باشد به واسطۀ اختلال شرطی معتبر در انتاج به حسب کمیت یا کیفیت یا از جهت صورت یا ماده. (نفایس الفنون). قیاس فاسدی است که منتج به نتیجۀ صحیح نباشد و فساد آن یا از جهت ماده است یا از جهت صورت و یا از جهت صورت و ماده هر دو. فساد قیاسی از جهت صورت به این است که شرایط لازم که با رعایت آن شرایط قیاسی منتج خواهد بود در هیأت و شکل آن رعایت نشده باشد و از جهت ماده به این است که مثلاً مطلوب با مقدمات قیاسی یا یکی از آنها یکی باشد که ازنوع مصادره برمطلوب است و بدیهی است که فاسد بودن آن از هر دو جهت به این است که شرایط منتج از جهت هیأت و شکل رعایت نشده باشد و مطلوب از آن هم با مقدمات یکی باشد. (از فرهنگ علوم عقلی سیدجعفر سجادی). قیاسی است که مقدمات آن مرکب از وهمیات و مشبهات باشد. وهمیات قضایایی هستند که به واسطۀ قیاس با امور محسوسه و یقینی مسلم پنداشته می شوند و حال آنکه صحت آنها مورد تصدیق عقل نیست. مشبهات نیز به واسطۀ مشابهت با قضایای صادقه، خود صادق انگاشته می شوند در صورتی که کاذبه اند. خطاها یعنی افکاری که با واقع مطابقت ندارند و باعث مغالطه می شوند یا از روی قصد و اختیار سر می زنند یا از روی قصد و اختیار نیستند. حکما و علمای منطق این خطاها را به اعتبارهای مختلف دسته بندی کرده اند. بیکن آنها را بت می خواند و چهارگونه می داند از این قرار: 1- بتهای طایفه ای، یعنی خطاهایی که ناشی از طبیعت نوع بشر هستند. تصادفات را علت واقعی امور پنداشتن، و قیاس به نفس کردن و برای هر امری علتی غایی فرض نمودن و نظایر آنها از این گونه خطاها هستند. 2- بتهای شخصی، یعنی خطاهایی که ناشی از شخصیت اختصاصی افراد انسانی هستند چنانکه از افراد مردم یکی حساس و زودرنج است، دیگری شهوت مال دارد، دیگری پای بند فکر و عقیدۀ خاصی است، دیگری جاه طلب یا شهرت دوست است و بر همین قیاس... این خصوصیتها و نظایر آنها ممکن است منشاء اشتباهات و خطاهای بسیار واقع بشوند. 3- بتهای میدانی یا بازاری، یعنی خطاهایی که در نتیجۀ اجتماع مردمان و معاشرت با یکدیگر پیدا شده است و نمونۀ آنها در الفاظی که برای همه کس معنی دقیق و صحیح ندارند به خوبی نمایان است مانند عقیده به افلاک و تصادف و بخت و نظایر آنها. 4- بتهای نمایشی، یعنی خطاهایی که از تعالیم حکما و مشاهیر عالم ناشی هستند مانند بسیاری از دستگاههای فلسفی و پاره ای معتقدات که موجب گمراهی آدمیان می شوند. مالبرانش خطاها را پنج قسم ذکر کرده است:1- خطاهای حواس. 2- خطاهای تخیل. 3- خطاهای ادراک. 4- خطاهای ناشی از تمایلات. 5- خطاهای ناشی از شهوات. در تقسیمات فوق موجبات اصلی خطاها بیشتر موردنظر بوده است. در تقسیمات دیگری که معمولاً از خطاها می کنندتوجه را بیشتر به خللی که در استدلال روی می دهد معطوف می دارند و در این صورت استدلال عنوان سفسطه و مغالطه را پیدا می کند. علل عمده ای که موجب سفسطه و مغالطه می شوند عبارتند از: 1- اشتراک و اجمال در الفاظ، یعنی مبهم بودن معنی یا ایهام داشتن آن، خاصه هنگامی که در مقدمات و در نتیجۀ قیاس، لفظ واحد به دو معنی مختلف آورده شود. 2- ترکیب الفاظ به وجهی که موجد فساد گردد، و آن یا به صورت ترکیب مفصل است، یعنی آنچه در مقدمۀ جداگانه و به تفصیل آورده اند در نتیجه ترکیب گردد. مثال: این شخص معلم و عضو خوبی است، پس معلم خوبی است. یا به صورت تفصیل مرکب است و آن درست عکس صورت اول است، مانند اینکه گفته شود: عدد هفت زوج و فرد است پس هفت زوج و هفت فرد است. 3- ایهام انعکاس، و آن هنگامی است که قضیۀ کلیه ای را منعکس کرده مقدمۀ قیاس قرار دهند، در صورتی که عکس آن قضیه صادق نباشد. مثال: هر انسانی ذی حس است، پس هر ذی حسی انسان است. 4- تجاهل نسبت به موضوع، یعنی سعی در اثبات چیزی که مورد بحث نیست مانند عمل دادستان یا وکیل دعاوی هنگامی که به جای سعی در اثبات مجرمیت متهم به بیان بدی جرم و جنایت و زیانی که برای جامعه دارند می پردازد. 5- مصادرۀ به مطلوب، و آن در صورتی است که چیزی را که اثباتش مورد نظر است ثابت شده پندارند. یک نمونه از مصادره به مطلوب قیاسی است که گالیله در آثار ارسطو یافته و خاطر نشان کرده است. ارسطو در اثبات اینکه مرکز زمین مرکزعالم است، چنین استدلال می کند: ’طبیعت اشیاء ثقیل این است که به مرکز عالم می گرایند. تجربه نشان می دهد که اشیاء ثقیل به مرکز زمین می گرایند پس مرکز زمین، مرکز عالم است’ در کبرای این قیاس مصادرۀ به مطلوب به خوبی نمایان است، زیرا حکم به اینکه ’اشیاء ثقیل به مرکز عالم می گرایند’ در صورتی میسر است که مرکز عالم و مرکز زمین را قبلاً یکی بدانیم. (از مبانی فلسفه تألیف علی اکبر سیاسی صص 261-263). قیاس مغالطی. قیاس سوفسطایی. سفسطه. حکمت مموهه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به اساس الاقتباس صص 515-529 شود.
- مغالطۀ عام الورود، قیاسی است که به وسیلۀ آن هم اثبات مطلوب و هم نقیض آن ممکن باشد. (فرهنگ علوم عقلی تألیف سیدجعفر سجادی)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
باکسی غلط آوردن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). غلاط. به غلط انداختن و یکدیگر را غلط دادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). به غلط افکندن کسی را. (از اقرب الموارد). و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(لِطَ / طِ)
معرب مالت. نام جزیره ای به بحر ابیض میان صقلیه و افریقیه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مالت شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
شهری است به اندلس. (ازمعجم البلدان). قصبه ای است در اندلس و زادگاه گروهی از علمای مشهور اسلام است. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مغالطه
تصویر مغالطه
با همدیگر مغلطه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغلظه
تصویر مغلظه
استوار، شدید، سخت، گران، سنگین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغلقه
تصویر مغلقه
مونث مغلق: (عبارات مغلقه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسلطه
تصویر مسلطه
مونث مسلط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغالطه
تصویر مغالطه
((مُ لِ طِ))
یکدیگر را به غلط انداختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مغلطه کردن
تصویر مغلطه کردن
((~. کَ دَ))
در اشتباه انداختن
فرهنگ فارسی معین
سفسطه کردن، به غلط انداختن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
فریب خوردن، گول خوردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نیرنگ زدن، فریب دادن، گول زدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سفسطه باز، سفسطه گر، گمراه سا، مغلطه کار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سفسطه آمیز، مغالطه، مغالطه آمیز
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سفسطه، قیاس فاسد، مغالطت، مغلطه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
هنگام جنگ و جدال، شلوغ، شلوغی
فرهنگ گویش مازندرانی