آمرزیده شده. گناه پوشیده شده. (آنندراج). آمرزیده شده. (ناظم الاطباء). آمرزیده. خدابیامرز. عفوشده. بخشوده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : خود نکردم گنه وگر کردم هست اندر کرم گنه مغفور. مسعودسعد. مجلس او بهشت شد که در او گنه بندگانش مغفور است. مسعودسعد. پیش خشم او اجل ترسان و لرزان بگذرد پیش عفو او گنه معفو و مغفور آمده ست. جمال الدین عبدالرزاق (دیوان چ وحید دستگردی ص 70). بر عدلت ستم مقهور و مخذول بر حلمت گنه معفو و مغفور. جمال الدین عبدالرزاق (دیوان ایضاً ص 183). ساعیان قتل آن شاهزادۀ مغفور و قاتلان او هر یک به بلایی گرفتار آمد. (عالم آرا). - مغفور شدن، بخشیده شدن. آمرزیده شدن. مورد عفو واقع شدن: جز به پرهیز و زهد و استغفار کار ناخوب کی شود مغفور. ناصرخسرو
آمرزیده شده. گناه پوشیده شده. (آنندراج). آمرزیده شده. (ناظم الاطباء). آمرزیده. خدابیامرز. عفوشده. بخشوده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : خود نکردم گنه وگر کردم هست اندر کرم گنه مغفور. مسعودسعد. مجلس او بهشت شد که در او گنه بندگانش مغفور است. مسعودسعد. پیش خشم او اجل ترسان و لرزان بگذرد پیش عفو او گنه معفو و مغفور آمده ست. جمال الدین عبدالرزاق (دیوان چ وحید دستگردی ص 70). برِ عدلت ستم مقهور و مخذول برِ حلمت گنه معفو و مغفور. جمال الدین عبدالرزاق (دیوان ایضاً ص 183). ساعیان قتل آن شاهزادۀ مغفور و قاتلان او هر یک به بلایی گرفتار آمد. (عالم آرا). - مغفور شدن، بخشیده شدن. آمرزیده شدن. مورد عفو واقع شدن: جز به پرهیز و زهد و استغفار کار ناخوب کی شود مغفور. ناصرخسرو
فراوان بی شمار (اسم. صفت) بسیار فراوان بیشمار: (طبقه تاتار ولزگی غنایم موفور بیشمار: در همان روز عود نموده بجانب شیروان رفتند) (عالم آرا. چا. امیر کبیر. 237)، جزوی باشد که در آن خرم جایز باشد و آنرا خرم نکنند و اخرم ضد موفور باشد (المعجم. مد. چا. 4 8: 1)
فراوان بی شمار (اسم. صفت) بسیار فراوان بیشمار: (طبقه تاتار ولزگی غنایم موفور بیشمار: در همان روز عود نموده بجانب شیروان رفتند) (عالم آرا. چا. امیر کبیر. 237)، جزوی باشد که در آن خرم جایز باشد و آنرا خرم نکنند و اخرم ضد موفور باشد (المعجم. مد. چا. 4 8: 1)
ارند گجستک لهاش گراز خرده بینان بخرد نباشم نباشم هم از ابلهان لهاشم (نزاری) دشمنروی بازرگانی بود بسیار مال اما به غایت دشمنروی و گرانجان (کلیله و دمنه) ناپسند مورد نفرت واقع شده ناپسند دور شده، جمع منفورین
ارند گجستک لهاش گراز خرده بینان بخرد نباشم نباشم هم از ابلهان لهاشم (نزاری) دشمنروی بازرگانی بود بسیار مال اما به غایت دشمنروی و گرانجان (کلیله و دمنه) ناپسند مورد نفرت واقع شده ناپسند دور شده، جمع منفورین