جدول جو
جدول جو

معنی مغطل - جستجوی لغت در جدول جو

مغطل
(مُ طِ)
ابر توبرتوی بسیار تاریک. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به اغطال شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مغزل
تصویر مغزل
دوک، آلت نخ تابی، آلت چوبی که با آن نخ می ریسند، آلت فلزی یا چوبی در ماشین نخ ریسی که نخ روی آن پیچیده می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معطل
تصویر معطل
بیکارمانده، بیکار، فروگذاشته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معطل
تصویر معطل
تعطیل کننده، کسی که وجود خداوند را انکار کند و شرایع را باطل انگارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغول
تصویر مغول
قومی زرد پوست ساکن آسیای مرکزی، هر یک از افراد این قوم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبطل
تصویر مبطل
باطل کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغفل
تصویر مغفل
نادان، کم هوش، کندذهن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ غُلْ)
یکی از اقوام زردپوستی است که اصلاً در قسمتی از آسیای مرکزی و شرقی زندگی می کردند. این قوم از طوایف متعدد مرکب بوده اند که از جهت کثرت عدد خانواده و وسعت اراضی با یکدیگر اختلاف بسیار داشته اند و مهمترین این طوایف عبارت بودند از: تاتار، قنقرات، قیات، اویرات، آرلاد، جلایر، کرائیت و جز اینها. بعدها همه این اقوام را بنابر تسمیۀ جزء بر کل ابتدا تاتار و سپس مغول نامیدند. این قبایل باج گزار و فرمانبردار پادشاهان چین شمالی بودند و طوایف اصلی مغول هم البته یک دسته از این قبایل محسوب می گردیدند. اولین کس از این طایفه که توانست یوغ بندگی و فرمانبرداری را بشکند ’یسوگای’ (یسوگئی) پدر چنگیز رئیس طایفۀ قیات از قبایل مغول بود. وی نه تنها توانست عده ای از طوایف مغول را به اطاعت درآورد، بلکه بعضی از طوایف تاتار را در مشرق منهزم ساخت و در جنگهای طوائف کرائیت نیز شرکت کردو پادشاه آن قوم را در برابر دشمنانش تقویت نمود و با او طرح اتحاد و برادری ریخت. پسر بزرگتر یسوگای که ’تموجین’ نام داشت، یعنی ’آهنین’ بعد از مرگ پدر جانشین وی شد و بزودی کلیۀ قبایل مغول و تاتار را تحت اطاعت درآورد و حتی بر قبایل مسیحی کرائیت نیز غلبه یافت و به ’چنگیزخان’ مشهور گردید. چنگیز در حدود 600 هجری قمری قبایل عیسوی ’نایمان’ را منقاد خود کرد و در سال 603 هجری قمری قوم ’قرقیز’ و پس از آن طوایف ’ایغور’ را به اطاعت درآورد. سلطان محمد خوارزمشاه که پس از فتوحات آسیای مرکزی و برانداختن قراختائیان به خیال تسخیر ترکستان و چین افتاده بود، چون شنید که چنگیزخان بلاد ایغور را به تصرف خویش درآورده و بر پکن پایتخت چین مسلط گردیده بیمناک شد و برای تحقیق نمایندگانی به ریاست سید اجل بهاءالدین رازی به نزد چنگیز فرستاد. چنگیز فرستادگان را به احترام پذیرفت و توسط آنان پیغام فرستاد که مایل است بین دو کشور باب تجارت باز باشد. در سال 615 هجری قمری فرستادۀ چنگیز با سلطان محمد خوارزمشاه معاهده ای بست و بعد از عقد این قرارداد بود که چنگیز تحف و هدایایی برای سلطان محمد و بازرگانانی با اموال فراوان به طرف ممالک اسلامی روانه ساخت. اینالجق معروف به غایرخان حاکم شهر اترار که از خویشاوندان مادری سلطان محمد خوارزمشاه بود به اموال آنان طمع بست و به بهانۀ اینکه جاسوس هستند تمام آنها را کشت و مالشان را تصرف کرد مگر یک نفر از آنها که گریخت و چنگیزخان را از ماوقع آگاه ساخت. بعد از این واقعه چنگیز هیأتی به دربار خوارزمشاه فرستاد و تسلیم غایرخان و جبران خسارت را تقاضا کرد، ولی سلطان محمد آن فرستادگان را نیز بکشت و با این عمل بیخردانۀ خود راه سیل خون و بلا را به سوی بلاد اسلامی هموار ساخت. در اواخر سال 616 هجری قمری چنگیز خشمگین و کینه جو با تمام قوای خویش برای گرفتن انتقام به ممالک خوارزمشاهی حمله ور شد. چنگیز سپاه خود را چهار قسمت کرد: یکی را به دو پسر خود جغتای و اکتای سپرد و آنان را مأمور فتح اترار کرد، دستۀ دوم را به پسر دیگرش جوجی سپرد و مأمور فتح شهرهای کنار رود سیحون نمود و دستۀ سوم را برای فتح خجند و بناکت روانه ساخت و فرماندهی دستۀ چهارم را که قسمت اعظم سپاه بود خود برعهده گرفت و بدین ترتیب از هر طرف شهرهای خراسان را در محاصره گرفت و سراسر آن را ویران و با خاک یکسان کرد. سلطان محمد خوارزمشاه بدون هیچ مقاومتی از مقابل لشکر مغول از شهری به شهری دیگر می گریخت تا سرانجام در اواخر سال 617 هجری قمری به جزیره آبسکون رسید و همانجا در سیه روزی درگذشت. چند ماه بعد از فوت او در سال 618 گرگانج پایتخت معروف وقدیم خوارزم با ساکنان خود معدوم گردید و سپس یک یک شهرهای خراسان مفتوح و قتل عام شد و تنها کسی که در این گیرودار فکر مقاومت در سر داشت جلال الدین منکبرنی پسر سلطان محمد بود که با سپاهیان اندکی که در اختیار داشت در بعضی نقاط لشکر مغول را شکست داد، ولی اختلاف سپاهیان وی و حملات پی درپی مغول دیگر قدرت مقاومت را از وی سلب کرد و سرانجام در غرب ایران به دست یکی از اکراد کشته شد و بدین ترتیب کشور ایران به دست قوم مغول مسخر شد و چنگیز به قصد مراجعت به مغولستان به ماوراءالنهر رفت و در سال 620 هجری قمری با پسرانش در کنار رود سیحون مجلس مشاوره ای ترتیب داد تا درباره ادارۀ سرزمینهای تسخیرشده تصمیماتی بگیرند. چنگیز در سال 621 با همه پسرانش بجز جوجی که به دشت قفچاق رفته بود به مغولستان رسید و پس از غلبه بر پادشاه تنگت واقع در شمال تبت در سال 624 هجری قمری به سن 72 سالگی درگذشت. بعد از مرگ چنگیز پسرش اوکتای قاآن به وصیت پدر جانشین وی گردید و بعد از اوکتای قاآن پسرش گویوک خان (639-647 هجری قمری) و پس از او منگوقاآن (648-657 هجری قمری) به خانی نشستند و در عهد خان اخیر هولاکو مأمور تکمیل فتوحات مغول در ایران و سایر نواحی غربی آسیا گردید. در فاصله میان تسلط مغول بر مشرق ایران و حملۀ هولاکو به ایران سرزمینهای مفتوح مغولان را حکام مغولی که از جانب خانان مغول تعیین می شدند با راهنمایی و مشاورت وزرای ایرانی، مانند شرف الدین خوارزمی و بهاءالدین محمد جوینی اداره می کردند. هولاکو که برادر منگوقاآن و پسر تولی خان پسر چنگیز بود، در طی حملات مکرر خود اسماعیلیه را منکوب و قلاع آنان را ویران ساخت و سپس بغداد را فتح کرد و با کشتن المستعصم باﷲ خلیفۀ عباسی به خلافت 525سالۀ بنی عباس خاتمه داد و پس از فتح بغداد شهرهای عراق و همچنین گرجستان و ارمنستان و بلاد آسیای صغیر را مسخر کرد. در سال 661 هجری قمری قوبیلای قاآن که بجای منگوقاآن نشسته بود سلطنت تمام ایران و بین النهرین و شام و آسیای صغیر را به هولاکو واگذار کرد و بدین ترتیب اخلاف چنگیزخان سلسله ای در ایران تشکیل دادند که به ایلخانان مغول معروف است. هولاکو در سال 663 هجری قمری بعد از آنکه همه منازعان را از جیحون تا سرحدات مصر منکوب و مطیع کرده بود درگذشت. بعد از هولاکو، خانان مغول به ترتیب زیر به فرمانروایی رسیدند: 1- آباقاخان پسر هولاکوکه در 663 جلوس کرد و در 680 هجری قمری وفات یافت. 2-سلطان احمد تگودار پسر هولاکو (680-683 هجری قمری). 3-ارغون پسر آباقاخان (683-690 هجری قمری). 4- گیخاتو پسر آباقاخان (690-694 هجری قمری). 5- بایدو پسر طرغای بن مغول که در 694 هجری قمری کشته شد. 6- محمودخان غازان پسر ارغون (694-702 هجری قمری). 7- سلطان محمد خدابنده اولجایتو پسر ارغون (702-716 هجری قمری). 8- سلطان ابوسعید بهادرخان پسر اولجایتو716-736 هجری قمری). بعد از مرگ ابوسعید بهادرخان ضعف و انحطاط در سلطنت ایلخانان آشکار شد و ممالک ایلخانان دچار تجزیه و تفرقه گردید. و رجوع به تاریخ مغول و تاریخ مفصل ایران از استیلای مغول تا دوران مشروطیت تألیف عباس اقبال و طبقات سلاطین اسلام و تاریخ ادبیات ایران تألیف صفاج 3 بخش 1 و چنگیزخان و هولاکو در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ طِ)
نقیض محق. (تاج المصادر بیهقی) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). باطل کننده. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء). باطل کننده. خلاف محق. شکننده. تباه کننده. مقابل محق. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : الذین کفروا ان انتم الا مبطلون. (قرآن 58/30). اقوال پسندیده مدروس گشته... و مظلوم محق ذلیل، و ظالم مبطل عزیز. (کلیله و دمنه). رای هر یک بر این مقرر که من مصیبم و خصم من مبطل و مخطی. (کلیله و دمنه).
ما خود چو تو صورتی ندیدیم
در شهر که مبطل صلات است.
سعدی.
- مبطل روزه، روزه شکن. (یادداشت دهخدا). و رجوع به مبطلات روزه شود.
- مبطل غسل، طهارت شکن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). و رجوع به مبطلات شود.
- مبطل نماز، نمازشکن، حدث، مبطل وضو و نماز باشد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مبطلات صلاه شود.
- مبطل وضو، تباه کننده وضو، چنانکه خواب و حدث و جز اینها. و رجوع به مبطلات وضو شود.
، کسی که چیزی گوید و حقیقتی در آن نباشد. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ طَ / مُبَطْ طَ)
باطل شده و ترک شده، معدوم و ناپدید. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(طِ)
نام گشنی از ابل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گشنی است که شتر ماطلیه منسوب به اوست. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِغْ وَ)
سیخ کارد که در میان عصا وتازیانه دارند به هندی کپتی یا شمشیری است شبیه مشمل مگر از آن باریکتر و درازتر. (منتهی الارب) (آنندراج). سیخ کارد که در میان عصا و تازیانه دارند و شمشیر باریک دراز. (ناظم الاطباء). آهنی که در میان تازیانه قرار می دهند و آن را غلافی است و گویند تازیانه ای که در میان آن شمشیر باریکی باشد و گویند شمشیر باریک و دراز که آن را در زیر جامه نگاه دارند. (از اقرب الموارد) ، پیکان دراز یا شمشیری است باریک گردن و دراز. (منتهی الارب) (آنندراج). پیکان دراز و گویند شمشیر باریک که یک طرف آن تیز و طرف دیگرش مانند کارد باشد. (از اقرب الموارد) ، فرس ذات مغول، اسب پیشی گیرنده. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آنچه موجب نابودی چیزی باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
فردی از قوم مغول:
همچنان کآنجا مغول حیله دان
گفت می جویم کسی از مصریان.
مولوی (مثنوی چ خاور ص 150)
لغت نامه دهخدا
(مُ طِ)
فحش گوینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بی ادب در تکلم. (ناظم الاطباء). و رجوع به اخطال شود
لغت نامه دهخدا
(مُ غَیْ یَ)
مرد ثابت در غیل و در جنگل پاینده و درآینده. (منتهی الارب). مرد پایندۀ در غیل و جنگل و درآیندۀ در آن. (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ / مُغْ یِ)
زن که بچه را غیل خوراند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
جمع واژۀ مغله. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). رجوع به مغله شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
بچۀ غیل خوار. مغیل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(طَرْ یَ نَ)
غول. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به غول شود
لغت نامه دهخدا
(مُغْ یَ)
بچۀ غیل خوار. مغال. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بچۀ غیل خوار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ فِ)
اغفال کننده. بیخبرکننده:
حرص صیادی ز صیدی مغفل است
می کند او دلبری او بیدل است.
مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 291)
لغت نامه دهخدا
(مُ طِ)
مرد نرم و سست. (منتهی الارب). لیّن. (از اقرب الموارد) ، مرد درازبالا. (منتهی الارب). طویل. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ممطل
تصویر ممطل
چکش آهنگر پتک، دزد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغزل
تصویر مغزل
دوک دوک، جمع مغازل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغسل
تصویر مغسل
جای مرده شستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغفل
تصویر مغفل
نادان، کند ذهن، غافل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغول
تصویر مغول
فردی از قوم مغول: (همچنان کاینجا مغول حیله دان گفت می جویم کسی از مصریان) (مثنوی . نیک. 649: 3)
فرهنگ لغت هوشیار
هشته این واژه بر گرفته از هشتن پهلوی است، درنگیده درنگی بنگرید به معطله، سر گردان بیکار مانده فرو گذاشته تعطیل شده، اهمال شده، بی حاصل مانده، در انتظار گذاشته یکی از اقسام طرح است. تعطیل کننده، کسی که وجود باری تعالی را انکارکند و شرایع را باطل پندارد: دی جدل با معطلی کردم که ز توحید هیچ ساز نداشت. (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبطل
تصویر مبطل
باطل کننده، خلاف محق، شکننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغسل
تصویر مغسل
((مَ سَ))
جای مرده شستن، جمع مغاسل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مغفل
تصویر مغفل
((مُ غَ فِّ))
نادان، کندذهن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معطل
تصویر معطل
((مُ عَ طِّ))
کسی که خداوند را انکار می کند و شعائر را باطل می داند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معطل
تصویر معطل
((مُ عَ طَّ))
بی کار، بی کار مانده، بی فایده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبطل
تصویر مبطل
((مُ طِ))
باطل کننده، خراب کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مغسل
تصویر مغسل
((مِ سَ))
چیزی که با آن چیزی را بشویند
فرهنگ فارسی معین