جدول جو
جدول جو

معنی مغضه - جستجوی لغت در جدول جو

مغضه
(مَ غَضْ ضَ)
کمی. (منتهی الارب). کمی و منقصت، ذلت. خواری. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مغبه
تصویر مغبه
پایان کار، پایان هر چیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مضغه
تصویر مضغه
تکۀ گوشت، پاره ای از گوشت، چیزی که در دهان جویده شود، لقمه
فرهنگ فارسی عمید
(مُ ضِ)
مرد مبارک فال یا مرد خوش عیش گشاده روزی. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
لیل مغض، شب تاریک (لغه قلیله). (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، فلان مغض لهذا الأمر، یعنی فلان نسبت به این کار کراهت دارد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ چِ)
دمبل زیر بغل. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ غَضْ ضَ)
آژنگ روی و ترنجیده دست. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به تغضین شود، نان برشته کرده با روغن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ ضِ فَ)
نخله مغضفه، خرمابن با بار که هنوز به صلاح نرسیده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خرمابنی که شاخ و برگ آن بسیار و ثمر آن بد باشد و یا خرمابن بسیاربار. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ ضِ)
شب تار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سست وفروهشته از هر چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ ضَ)
به خشم آمده. غضبناک. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). خشمگین. خشمناک. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ ضِ)
آنکه به خشم می آورد. (ناظم الاطباء). به خشم آورنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ غَلْ لَ)
ماحصل زمین و درآمد از زمین. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ)
رنگ سرخ غیرخالص و سرخ تیره سپیدی آمیخته. (ناظم الاطباء). رنگی که به سرخی زند. (از اقرب الموارد). مغر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به مغر شود
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ / مَ غَ رَ)
مغره. گل سرخ. (مهذب الاسماء) (ذخیرۀ خوارزمشاهی) (منتهی الارب) (آنندراج). گل سرخ. طین احمر. (از ناظم الاطباء). گل سرخ که بدان رنگرزی کنند. (از اقرب الموارد). گلی است سرخ رنگ که به هندی گیرد گویند. (غیاث). و او را طین مغره نیز گویند ونزد بعضی بهتر از طین مختوم است و آن خاکی است که از روم خیزد سرخ مایل به زردی... و چون دست را به او خضاب کنند و او را شسته حنا ببندند تا بیست روز رنگ حنا باقی ماند. (تحفۀ حکیم مؤمن). گلی است سرد به درجۀ اول و خشک به دوم و قابض است و آن نوع که جگرگون بود و ریگناک قوتش بیشتر باشد. (نزهه القلوب) : جأب، گل مغره فروختن که خاک سرخ باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ)
باران سودمند یا باران کم سبک یا باران سست. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ عِضْ ضَ)
ارض معضه، کثیر العض. (مهذب الاسماء). زمینی که در آن عض فراوان باشد. (ناظم الاطباء). یقال مکان معض و ارض معضه. (محیط المحیط). و رجوع به معض ّ و عض شود
لغت نامه دهخدا
(مِ فَضْ ضَ)
کلوخ کوب. مفضاض. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ غِ لَ)
اشتر که خاک خورد با گیاه تا شکمش درد کند. (مهذب الاسماء) :دابه مغله، ستور دردگین شکم از گیاه یا خاک خوردن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ غِمْ مَ)
ارض مغمه، زمین بسیارگیاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ غَبْ بَ)
مغبه. پایان کار. انجام: و چون وقوف بر مغبۀ احوال ایام و نقض و ابرام او حاصل نیست و احتمال شری... قایم قضیۀ عقل باشد پیش از وقوع چارۀ آن جستن. (مرزبان نامه). و رجوع به مغبه شود.
- سوء مغبه، بدی عاقبت. بدفرجامی: آن جماعت را از وخامت عاقبت آن اقدام و سوء مغبۀ آن جسارت انتباهی پدید آید و از کرده پشیمانی روی نماید. (المعجم چ دانشگاه ص 17)
انجام. (دهار). پایان هر چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). عاقبت هر چیزی. غب ّ. (از اقرب الموارد). پایان کار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مَ رِ ضَ)
مؤنث مرض. رجوع به مرض شود
لغت نامه دهخدا
(مَ ضَ)
وعکه. سرماخوردگی. کسالت. مرض. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ رِضْ ضَ)
یک خوردنی یا نوشیدنی که خوردن یانوشیدن آن عرق آرد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، شیر بریدۀ زرد آب جدا شده از وی. (منتهی الارب). لبن خاثر. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، دوغ شیر بردوشیده. (مهذب الاسماء) ، خرمای کوفتۀ از خستۀ پاک کرده در شیر تر نهاده، یا عام است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مرضّه
لغت نامه دهخدا
(مِ رَضْ ضَ)
خرمای کوفته از خستۀ پاک کرده در شیر تر نهاده، یا عام است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مرضّه، وسیله ای که بدان نیمکوب کنند و خرد نمایند. (از اقرب الموارد). آنچه بدان خرمن نرم کنند. ج، مراض ّ. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مَ ضَ)
مؤنث محض. رجوع به محض شود، زن خالص نسب. (ناظم الاطباء).
- فضه محضه، سیم بی آمیغ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ غِضْ ضَ)
ج غضیض، یعنی تازه و شکوفۀ نرم و چشم سست نگاه ناقص وخوار. (منتهی الارب). جمع واژۀ غضیض. (اقرب الموارد). اغضاء. (از اقرب الموارد). رجوع به غضیض و اغضاء شود
لغت نامه دهخدا
(بِ ضَ)
دشمنی سخت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بغو بر کسی، جنایت کردن بر وی. (از اقرب الموارد). جرم و جنایت کردن. (از مؤید الفضلاء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بغضه
تصویر بغضه
دشمنی سخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغبه
تصویر مغبه
مغبه در فارسی: پایان سرانجام پایان کار فرجام پایان کار انجام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغره
تصویر مغره
گل ارمنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغضب
تصویر مغضب
خشم انگیز
فرهنگ لغت هوشیار
مضغه در فارسی جویدنی در خور جویدن، گوشتک (اندیشه های فلسفی ایرانی) : در فرایند رسیدن زه قطعه ای از گوشت که قابل جویدن باشد، طور سوم از ادوار نطفه نطفه بسته: سنگ در اجزای کان زرد شد آنگاه لعل نطفه در ارحام خلق مضغه شد آنگه جنین. (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغبه
تصویر مغبه
((مَ غَ بَّ یا بُِ))
پایان کار، انجام، جمع مغبات. سوء مغبه، سوء عاقبت، بدفرجامی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مضغه
تصویر مضغه
((مُ غ))
لقمه، گوشت جویده شده، پاره گوشت
فرهنگ فارسی معین
کنجاله ی پنبه
فرهنگ گویش مازندرانی