لیل مغض، شب تاریک (لغه قلیله). (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، فلان مغض لهذا الأمر، یعنی فلان نسبت به این کار کراهت دارد. (از اقرب الموارد)
لیل مغض، شب تاریک (لغه قلیله). (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، فلان مغض لهذا الأمر، یعنی فلان نسبت به این کار کراهت دارد. (از اقرب الموارد)
نخله مغضفه، خرمابن با بار که هنوز به صلاح نرسیده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خرمابنی که شاخ و برگ آن بسیار و ثمر آن بد باشد و یا خرمابن بسیاربار. (از اقرب الموارد)
نخله مغضفه، خرمابن با بار که هنوز به صلاح نرسیده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خرمابنی که شاخ و برگ آن بسیار و ثمر آن بد باشد و یا خرمابن بسیاربار. (از اقرب الموارد)
رنگ سرخ غیرخالص و سرخ تیره سپیدی آمیخته. (ناظم الاطباء). رنگی که به سرخی زند. (از اقرب الموارد). مغر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به مغر شود
رنگ سرخ غیرخالص و سرخ تیره سپیدی آمیخته. (ناظم الاطباء). رنگی که به سرخی زند. (از اقرب الموارد). مَغَر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به مغر شود
مغره. گل سرخ. (مهذب الاسماء) (ذخیرۀ خوارزمشاهی) (منتهی الارب) (آنندراج). گل سرخ. طین احمر. (از ناظم الاطباء). گل سرخ که بدان رنگرزی کنند. (از اقرب الموارد). گلی است سرخ رنگ که به هندی گیرد گویند. (غیاث). و او را طین مغره نیز گویند ونزد بعضی بهتر از طین مختوم است و آن خاکی است که از روم خیزد سرخ مایل به زردی... و چون دست را به او خضاب کنند و او را شسته حنا ببندند تا بیست روز رنگ حنا باقی ماند. (تحفۀ حکیم مؤمن). گلی است سرد به درجۀ اول و خشک به دوم و قابض است و آن نوع که جگرگون بود و ریگناک قوتش بیشتر باشد. (نزهه القلوب) : جأب، گل مغره فروختن که خاک سرخ باشد. (منتهی الارب)
مغره. گِل سرخ. (مهذب الاسماء) (ذخیرۀ خوارزمشاهی) (منتهی الارب) (آنندراج). گِل سرخ. طین احمر. (از ناظم الاطباء). گِل سرخ که بدان رنگرزی کنند. (از اقرب الموارد). گلی است سرخ رنگ که به هندی گیرد گویند. (غیاث). و او را طین مغره نیز گویند ونزد بعضی بهتر از طین مختوم است و آن خاکی است که از روم خیزد سرخ مایل به زردی... و چون دست را به او خضاب کنند و او را شسته حنا ببندند تا بیست روز رنگ حنا باقی ماند. (تحفۀ حکیم مؤمن). گلی است سرد به درجۀ اول و خشک به دوم و قابض است و آن نوع که جگرگون بود و ریگناک قوتش بیشتر باشد. (نزهه القلوب) : جأب، گل مغره فروختن که خاک سرخ باشد. (منتهی الارب)
ارض معضه، کثیر العض. (مهذب الاسماء). زمینی که در آن عض فراوان باشد. (ناظم الاطباء). یقال مکان معض و ارض معضه. (محیط المحیط). و رجوع به معض ّ و عض شود
ارض معضه، کثیر العض. (مهذب الاسماء). زمینی که در آن عض فراوان باشد. (ناظم الاطباء). یقال مکان معض و ارض معضه. (محیط المحیط). و رجوع به مُعِض ّ و عض شود
اشتر که خاک خورد با گیاه تا شکمش درد کند. (مهذب الاسماء) :دابه مغله، ستور دردگین شکم از گیاه یا خاک خوردن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
اشتر که خاک خورد با گیاه تا شکمش درد کند. (مهذب الاسماء) :دابه مغله، ستور دردگین شکم از گیاه یا خاک خوردن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
مغبه. پایان کار. انجام: و چون وقوف بر مغبۀ احوال ایام و نقض و ابرام او حاصل نیست و احتمال شری... قایم قضیۀ عقل باشد پیش از وقوع چارۀ آن جستن. (مرزبان نامه). و رجوع به مغبه شود. - سوء مغبه، بدی عاقبت. بدفرجامی: آن جماعت را از وخامت عاقبت آن اقدام و سوء مغبۀ آن جسارت انتباهی پدید آید و از کرده پشیمانی روی نماید. (المعجم چ دانشگاه ص 17) انجام. (دهار). پایان هر چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). عاقبت هر چیزی. غب ّ. (از اقرب الموارد). پایان کار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مادۀ بعد شود
مغبه. پایان کار. انجام: و چون وقوف بر مغبۀ احوال ایام و نقض و ابرام او حاصل نیست و احتمال شری... قایم قضیۀ عقل باشد پیش از وقوع چارۀ آن جستن. (مرزبان نامه). و رجوع به مغبه شود. - سوء مغبه، بدی عاقبت. بدفرجامی: آن جماعت را از وخامت عاقبت آن اقدام و سوء مغبۀ آن جسارت انتباهی پدید آید و از کرده پشیمانی روی نماید. (المعجم چ دانشگاه ص 17) انجام. (دهار). پایان هر چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). عاقبت هر چیزی. غِب ّ. (از اقرب الموارد). پایان کار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مادۀ بعد شود
یک خوردنی یا نوشیدنی که خوردن یانوشیدن آن عرق آرد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، شیر بریدۀ زرد آب جدا شده از وی. (منتهی الارب). لبن خاثر. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، دوغ شیر بردوشیده. (مهذب الاسماء) ، خرمای کوفتۀ از خستۀ پاک کرده در شیر تر نهاده، یا عام است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مرضّه
یک خوردنی یا نوشیدنی که خوردن یانوشیدن آن عرق آرد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، شیر بریدۀ زرد آب جدا شده از وی. (منتهی الارب). لبن خاثر. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، دوغ شیر بردوشیده. (مهذب الاسماء) ، خرمای کوفتۀ از خستۀ پاک کرده در شیر تر نهاده، یا عام است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مِرضّه
خرمای کوفته از خستۀ پاک کرده در شیر تر نهاده، یا عام است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مرضّه، وسیله ای که بدان نیمکوب کنند و خرد نمایند. (از اقرب الموارد). آنچه بدان خرمن نرم کنند. ج، مراض ّ. (مهذب الاسماء)
خرمای کوفته از خستۀ پاک کرده در شیر تر نهاده، یا عام است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مُرِضَّه، وسیله ای که بدان نیمکوب کنند و خرد نمایند. (از اقرب الموارد). آنچه بدان خرمن نرم کنند. ج، مراض ّ. (مهذب الاسماء)
ج غضیض، یعنی تازه و شکوفۀ نرم و چشم سست نگاه ناقص وخوار. (منتهی الارب). جمع واژۀ غضیض. (اقرب الموارد). اغضاء. (از اقرب الموارد). رجوع به غضیض و اغضاء شود
ج ِغضیض، یعنی تازه و شکوفۀ نرم و چشم سست نگاه ناقص وخوار. (منتهی الارب). جَمعِ واژۀ غضیض. (اقرب الموارد). اَغضاء. (از اقرب الموارد). رجوع به غضیض و اغضاء شود
مضغه در فارسی جویدنی در خور جویدن، گوشتک (اندیشه های فلسفی ایرانی) : در فرایند رسیدن زه قطعه ای از گوشت که قابل جویدن باشد، طور سوم از ادوار نطفه نطفه بسته: سنگ در اجزای کان زرد شد آنگاه لعل نطفه در ارحام خلق مضغه شد آنگه جنین. (خاقانی)
مضغه در فارسی جویدنی در خور جویدن، گوشتک (اندیشه های فلسفی ایرانی) : در فرایند رسیدن زه قطعه ای از گوشت که قابل جویدن باشد، طور سوم از ادوار نطفه نطفه بسته: سنگ در اجزای کان زرد شد آنگاه لعل نطفه در ارحام خلق مضغه شد آنگه جنین. (خاقانی)