- مغربی
- مربوط به مغرب مثلاً باد مغربی، قرارگرفته در غرب، از مردم مغرب زمین (به ویژه اروپا و امریکا)، مربوط به کشور مغرب ( مراکش) مثلاً زر مغربی
معنی مغربی - جستجوی لغت در جدول جو
- مغربی
- خور وری خور بری، مراکشی منسوب به مغرب
- مغربی ((مَ رِ))
- منسوب به مغرب، نوعی زر
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
فرومایه، ناکس، کشتۀ ورم کرده، آماسیده
در تازی نیامده رامشگری عمل و شغل مطرب مغنی گری: گفت: ای دل افروز همه سازهای مطربی دانی
از ریشه پارسی گربال شده (غربال تاز گشته گربال است) فرومایه ناکس، کشته بر آماسیده فرومایه سفله، کشته آماس کرده
باختر
پرورنده، پروراننده
آورندۀ هر چیز غریب و عجیب
تربیت کننده، پرورش دهنده، پرورنده
جای فروشدن آفتاب، مکان غروب کردن آفتاب، باختر
مقابل شرقی، مربوط به غرب، قرارگرفته در غرب، تهیه شده در غرب، از مردم غرب مثلاً غربی ها آمده بودند به کشورمان
مقابل شرقی، مغربی، منسوب به غرب
مربا در فارسی همبک پرورتک شکریزه پته (گویش گیلکی) ریچار ریچاله ریچال لیچار (گویش کاشمری) پرورده ارمگان پرورنده فرهنجنده پرورده شده پرورش یافته. پرورش دهنده تربیت کننده: دگر مربی اسلام شیخ مجدالدین که قاضیی به از و آسمان ندارد یاد. (حافظ)
چسبنده و لزوجت پیدا کردن
جای فرو شدن آفتاب
((غَ))
فرهنگ فارسی معین
منسوب به غرب، از مردم شمال آفریقا، مراکشی. در اصطلاح مورخان عهد مغول به خراسان و مازندران و عراق و آذربایجان و موصل و گرجستان و روم شرقی اطلاق می شده
West, Western
Instructor, Trainer
instrutor, treinador
западный
westlich
Lehrer, Trainer
instruktor, trener
инструктор , тренер
західний
zachodni
інструктор , тренер
instructeur, trainer
ocidental