ابوعثمان سعید بن سلام از مشایخ قرن چهارم هجری است. حمدالله مستوفی آرد: وفاتش به بغداد در سنۀ ثلاث و سعین و ثلاثمائه به زمان طائع. از سخنان اوست: تقوی بر حد تقصیر ایستادن است و از حد فراتر نشدن و صحبت درویشان بر صحبت توانگران اختیار کردن. و رجوع به تاریخ گزیده چ عبدالحسین نوایی صص 657 -658 شود شیخ ابوالحسن اقطعاز مشایخ قرن سوم است. حمدالله مستوفی آرد: وفاتش در سنۀ ثلاثمائه به زمان مقتدر. از سخنان اوست: کسی به جایی شریف نرسد مگر بر موافقت قرار گرفتن و ادب بجای آوردن و فریضه ها گزاردن و با نیک مردم صحبت کردن. ورجوع به تاریخ گزیده چ عبدالحسین نوایی ص 649 شود
ابوعثمان سعید بن سلام از مشایخ قرن چهارم هجری است. حمدالله مستوفی آرد: وفاتش به بغداد در سنۀ ثلاث و سعین و ثلاثمائه به زمان طائع. از سخنان اوست: تقوی بر حد تقصیر ایستادن است و از حد فراتر نشدن و صحبت درویشان بر صحبت توانگران اختیار کردن. و رجوع به تاریخ گزیده چ عبدالحسین نوایی صص 657 -658 شود شیخ ابوالحسن اقطعاز مشایخ قرن سوم است. حمدالله مستوفی آرد: وفاتش در سنۀ ثلاثمائه به زمان مقتدر. از سخنان اوست: کسی به جایی شریف نرسد مگر بر موافقت قرار گرفتن و ادب بجای آوردن و فریضه ها گزاردن و با نیک مردم صحبت کردن. ورجوع به تاریخ گزیده چ عبدالحسین نوایی ص 649 شود
خبر غیر شهر و گویند: هل جأکم مغربه خبر. (منتهی الارب). خبر دور و خبر بیگانه و گویند: هل جأکم من مغربه خبر، یعنی خبر بیگانه که از غیر آن شهر باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
خبر غیر شهر و گویند: هل جأکم مغربه خبر. (منتهی الارب). خبر دور و خبر بیگانه و گویند: هل جأکم من مغربه خبر، یعنی خبر بیگانه که از غیر آن شهر باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
آوازخوانی و سرودگویی و مغنی گری و ساززنی و رقاصی. (ناظم الاطباء). عمل خنیاگری و رامشگری: بر گل نو زندواف مطربی آغاز کرد خواند بالحان خوش نامۀ پا زند و زند. سوزنی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). گفت من رقص ندانم بسزا مطربی نیز ندانم بدرست. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 836). رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز تا داد خود از مهتر و کهتر بستانی. عبید زاکانی
آوازخوانی و سرودگویی و مغنی گری و ساززنی و رقاصی. (ناظم الاطباء). عمل خنیاگری و رامشگری: بر گل نو زندواف مطربی آغاز کرد خواند بالحان خوش نامۀ پا زند و زند. سوزنی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). گفت من رقص ندانم بسزا مطربی نیز ندانم بدرست. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 836). رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز تا داد خود از مهتر و کهتر بستانی. عبید زاکانی
از مردم زادگان تکلو و بلکه از خویشاوندان امیرالامرایان آن طایفه است. چون خیلی بی قید و لاابالی است از ملازمت و اطاعت سرپیچی میکند، گاهی سپاهی میشود و گاهی فنایی. طبع شعر نیز دارد و شجاعت و اکرام نیز بر خویشتن نسبت میدهد. این ابیات از اوست: ای فلک ای بی ترحم بی کسی را تا بکی میگدازی ز آتش حسرت مروت را چه شد مشربی گیرم که آه بی اثر کاری نساخت حیرتی دارم که تأثیر محبت را چه شد. (مجمع الخواص ص 125)
از مردم زادگان تکلو و بلکه از خویشاوندان امیرالامرایان آن طایفه است. چون خیلی بی قید و لاابالی است از ملازمت و اطاعت سرپیچی میکند، گاهی سپاهی میشود و گاهی فنایی. طبع شعر نیز دارد و شجاعت و اکرام نیز بر خویشتن نسبت میدهد. این ابیات از اوست: ای فلک ای بی ترحم بی کسی را تا بکی میگدازی ز آتش حسرت مروت را چه شد مشربی گیرم که آه بی اثر کاری نساخت حیرتی دارم که تأثیر محبت را چه شد. (مجمع الخواص ص 125)
فرومایه و ناکس. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کشتۀبرآماسیده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، ملک رونده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). الملک الذاهب. (اقرب الموارد) ، غربال کرده شده. (آنندراج). بیخته. بیخته شده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، سوراخ سوراخ شده. (فهرست ولف). سوراخ سوراخ شده چون غربال. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : نشانه دوباره به یک تاختن مغربل ببود اندر انداختن. فردوسی. ترا این تن یکی خانه سپنج است مزور بل مغربل چون کباره. ناصرخسرو. همه پشتش از دوش تا دم مغربل همه خامش از پای تا سر مجدر. عمعق (درصفت خری زشت). زمین گردد از نعل اسبان مغربل هوا گردد از گرد میدان مغبر. عمعق (از آنندراج)
فرومایه و ناکس. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کشتۀبرآماسیده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، ملک رونده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). الملک الذاهب. (اقرب الموارد) ، غربال کرده شده. (آنندراج). بیخته. بیخته شده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، سوراخ سوراخ شده. (فهرست ولف). سوراخ سوراخ شده چون غربال. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : نشانه دوباره به یک تاختن مغربل ببود اندر انداختن. فردوسی. ترا این تن یکی خانه سپنج است مزور بل مغربل چون کباره. ناصرخسرو. همه پشتش از دوش تا دم مغربل همه خامش از پای تا سر مجدر. عمعق (درصفت خری زشت). زمین گردد از نعل اسبان مغربل هوا گردد از گرد میدان مغبر. عمعق (از آنندراج)
غذا دهنده. (آنندراج). کسی که غذا می دهد و می پروراند و آن که می پروراند و تربیت می کند. (ناظم الاطباء) ، مرباسازندۀ میوه ها و ریشه ها. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به تربی شود
غذا دهنده. (آنندراج). کسی که غذا می دهد و می پروراند و آن که می پروراند و تربیت می کند. (ناظم الاطباء) ، مرباسازندۀ میوه ها و ریشه ها. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به تربی شود
مربا در فارسی همبک پرورتک شکریزه پته (گویش گیلکی) ریچار ریچاله ریچال لیچار (گویش کاشمری) پرورده ارمگان پرورنده فرهنجنده پرورده شده پرورش یافته. پرورش دهنده تربیت کننده: دگر مربی اسلام شیخ مجدالدین که قاضیی به از و آسمان ندارد یاد. (حافظ)
مربا در فارسی همبک پرورتک شکریزه پته (گویش گیلکی) ریچار ریچاله ریچال لیچار (گویش کاشمری) پرورده ارمگان پرورنده فرهنجنده پرورده شده پرورش یافته. پرورش دهنده تربیت کننده: دگر مربی اسلام شیخ مجدالدین که قاضیی به از و آسمان ندارد یاد. (حافظ)