جدول جو
جدول جو

معنی مغتلی - جستجوی لغت در جدول جو

مغتلی(مُ تَ)
شتابنده و شتابی کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ممتلی
تصویر ممتلی
پر، آکنده، لبالب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغتذی
تصویر مغتذی
غذا خورنده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ)
آن که بنگرد به تأمل عروس جلوه داده را. (آنندراج). و رجوع به اجتلاءشود، آن که بلند کند دستار را از پیشانی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
رجوع به متلیه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
پر. آگنده. (از غیاث اللغات) (از آنندراج). پر. لبالب. آگنده. (از ناظم الاطباء). انباشته. ملاّن: اندر خریف دماغ از رطوبتهای فزونی ممتلی گردد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). خاصه اگر رگهای زیر زبان ممتلی و کشیده باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). شکم گرگان از جیفۀ کشتگان ممتلی شد. (ترجمه تاریخ یمینی).
- ممتلی شدن، پر شدن. لبالب و انباشته شدن: مدتی غوغای این سودا در و بام دماغ دزد فروگرفته بود و وعای ضمیرش از این اندیشه ممتلی شده... (مرزبان نامه ص 112).
- ممتلی کردن، پر کردن. آکنده ساختن: بسیار خوردن شراب دماغ را و عصبها را ممتلی کند و باشد که اندر معده ترش گردد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
، ماه چون تمام دائره اش روشن باشد، چنانکه در شب چهارده و پانزده. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، توده شده، سیر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لا)
شیر بیشه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
دردگین گرده از ضرب. (آنندراج) (از منتهی الارب). رنجور از بیماری گرده. (ناظم الاطباء). آن که به کلیۀ او چیزی اصابت کرده و به درد آمده باشد. (از اقرب الموارد). و رجوع به اکتلاء شود
لغت نامه دهخدا
(مِ زَ لی ی / مَ زَ لی ی / مُ زَ لی ی)
دوک تراش. (مهذب الاسماء) (ملخص اللغات حسن خطیب)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
غذایابنده. (غیاث) (آنندراج). پرورش یافته. (ناظم الاطباء) :
زنده از تود شاد از تو عایلی
مغتذی بیواسطه بی حاملی.
مولوی (مثنوی چ خاور ص 158)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
خواهش چیزی کننده و جوینده و آهنگ آن نماینده. (آنندراج) (از منتهی الارب). آنکه خواهش می کند و آرزو می کند. آنکه اراده می کند و قصد می نماید و آهنگ می کند. (ناظم الاطباء). قصدکننده. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لِ)
گیرندۀ آتش زنه از درخت ناشناخته، آتش زنه که آتش ندهد. (آنندراج) (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لِ)
غلاف یابنده. (آنندراج) (از منتهی الارب). آنکه غلاف به دست آورد، آنکه غالیه بر روی و ریش می مالد. (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لِ)
تیزشهوت. (ناظم الاطباء). آن که شهوت بر او غلبه کرده باشد. غلّیم. غلم. (از اقرب الموارد). به شهوت آمده. مست. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به اغتلام شود، اشتر مست. (مهذب اسماء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
پرورنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، آنکه نگاه می دارد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ غُ)
نسبت است به مغول. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). منسوب به مغول. مربوط به مغول: خط مغولی و اویغوری و علوم و آداب ایشان بیاموزد. (تاریخ غازان ص 8). لغتهای مختلف مغولی خود منسوب به اوست. (تاریخ غازان ص 171). هر آفریده ای که اندک خط مغولی می دانست او را در خانه می نشاندند. (تاریخ غازان ص 314)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ تَلْ لی)
در پی شونده. (آنندراج). کسی که پیروی می کند و تعاقب می نماید حق خود را. (ناظم الاطباء) ، پی درپی و متوالی. (ناظم الاطباء). و رجوع به تتلی شود
لغت نامه دهخدا
(مِ لا)
رجوع به مغلاه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
آزماینده، حقیقت دریابنده. (از منتهی الارب). و آنکه تحقیق میکند. (ناظم الاطباء) ، خبر پرسنده. (از منتهی الارب). آنکه خبر می پرسد. (ناظم الاطباء) ، اختیارکننده. (از منتهی الارب) ، آنکه سوگند میخورد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لا)
به بلاگرفتارشونده. (آنندراج) ، مهموم و بدبخت و بی نصیب و گرفتار مصیبت و تنگدستی. (ناظم الاطباء). گرفتار بلا. گرفتار. (فرهنگ فارسی معین) : من بعد از مدتی که به بلای جوع و عذاب گرسنگی مبتلی بوده ام. (انوار سهیلی)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ غَلْ لی)
متطیب. بوی خوش مالیده. (از محیطالمحیط). و رجوع به تغلی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
رهاننده و خواننده کسی را برای رهانیدن. (آنندراج) (از اقرب الموارد). و رجوع به اشتلاء شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مختلی
تصویر مختلی
در رونده، برکننده، برنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغلی
تصویر مغلی
گران کننده، گران خرنده، گیاه بالنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغولی
تصویر مغولی
منسوب به مغول مربوط به مغول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغتلف
تصویر مغتلف
نیام یابنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبتلی
تصویر مبتلی
آزماینده و به بلا گرفتار شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغتذی
تصویر مغتذی
غذا خورده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ممتلی
تصویر ممتلی
آغسته آگین سر شار لمالم لبالب پر آگنده آگنده پر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفتلی
تصویر مفتلی
پرورنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ممتلی
تصویر ممتلی
((مُ تَ))
لبالب، پر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مغتذی
تصویر مغتذی
((مُ تَ))
غذا خورنده، خورنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مغتذی
تصویر مغتذی
خورده شده، در فارسی، غذا، خوراک
فرهنگ فارسی معین
آکنده، انباشته، پر، سرشار، مشحون، مملو
متضاد: تهی، خالی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دچار حالت تهوّع، حالت تهوّع، تهوّع، تهوّع آور
دیکشنری اردو به فارسی