جمع واژۀ مغلاق. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به مغلاق شود، جمع واژۀ مغلق. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به مغلق شود، جمع واژۀ مغلوق. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به مغلوق شود
جَمعِ واژۀ مِغلاق. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به مغلاق شود، جَمعِ واژۀ مِغلَق. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به مغلق شود، جَمعِ واژۀ مُغلوق. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به مغلوق شود
باطلها. (ناظم الاطباء) ، فروشی. قابل سودا. (فرهنگ فارسی معین). فروختنی. قیمتی: من گفتم یا هذا این ناقوس بهایی است گفت چه خواهی کردن این را. (تفسیر ابوالفتوح رازی). رجوع به بهائی شود، نوعی پارچۀ بغدادی. ظاهراً منسوب به بهاءالدین نامی. (فرهنگ فارسی معین)
باطلها. (ناظم الاطباء) ، فروشی. قابل سودا. (فرهنگ فارسی معین). فروختنی. قیمتی: من گفتم یا هذا این ناقوس بهایی است گفت چه خواهی کردن این را. (تفسیر ابوالفتوح رازی). رجوع به بهائی شود، نوعی پارچۀ بغدادی. ظاهراً منسوب به بهاءالدین نامی. (فرهنگ فارسی معین)
جمع واژۀ معلاق. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). جمع واژۀ معلاق و معلوق. (ناظم الاطباء). رجوع به معلاق شود. - معالیق کبد، آنچه که کبد از وی آویخته باشد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : بسیار باشد که اندرجگر آماسی گرم افتد و معالیق او کشیده می شود و درد آن به حجاب باز میدهد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) (یادداشت ایضاً). ، جمع واژۀ معلاق. دوالهای فتراک. دوالهای رکاب. بندهای رکیب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : گرد بر گرد دارافزینها غلامان خاصگی بودند با جامه های سقلاطون و بغدادی و سپاهانی و کلاههای دو شاخ و کمرهای زر و معالیق و عمودها از زر به دست. (تاریخ بیهقی چ فیاض 540). و رجوع به معلاق شود، نوعی از خرمابن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
جَمعِ واژۀ مِعلاق. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). جَمعِ واژۀ معلاق و معلوق. (ناظم الاطباء). رجوع به معلاق شود. - معالیق کبد، آنچه که کبد از وی آویخته باشد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : بسیار باشد که اندرجگر آماسی گرم افتد و معالیق او کشیده می شود و درد آن به حجاب باز میدهد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) (یادداشت ایضاً). ، جَمعِ واژۀ معلاق. دوالهای فتراک. دوالهای رکاب. بندهای رکیب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : گرد بر گرد دارافزینها غلامان خاصگی بودند با جامه های سقلاطون و بغدادی و سپاهانی و کلاههای دو شاخ و کمرهای زر و معالیق و عمودها از زر به دست. (تاریخ بیهقی چ فیاض 540). و رجوع به معلاق شود، نوعی از خرمابن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
جمع واژۀ مغلق. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به مغلق شود، تیرهای فائز، صفت است نه علم. (منتهی الارب). تیرهای فائز. (ناظم الاطباء). و گویند مغالق از نعوت تیرهای فائز است و از نامهای آن نیست. (از اقرب الموارد) ، فروبستگیها. تنگناها. دشواریها: مدتها در مضایق آن شدت و مغالق آن کربت بماندیم. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 26). فرمودند که به جانب سیستان باید رفت... و آن لشکرها را از مضایق غربت و مغالق کربت خلاص دادن. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 60). چون ابوالحسن... قوت و شوکت ایشان دانسته بود و درایت و تجربت ایشان در دخول مضایق و افتتاح مغالق و تدبیر کارها... شناخته تا نیم شبی از شهر بیرون آمد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 88)
جَمعِ واژۀ مِغلَق. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به مغلق شود، تیرهای فائز، صفت است نه علم. (منتهی الارب). تیرهای فائز. (ناظم الاطباء). و گویند مغالق از نعوت تیرهای فائز است و از نامهای آن نیست. (از اقرب الموارد) ، فروبستگیها. تنگناها. دشواریها: مدتها در مضایق آن شدت و مغالق آن کربت بماندیم. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 26). فرمودند که به جانب سیستان باید رفت... و آن لشکرها را از مضایق غربت و مغالق کربت خلاص دادن. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 60). چون ابوالحسن... قوت و شوکت ایشان دانسته بود و درایت و تجربت ایشان در دخول مضایق و افتتاح مغالق و تدبیر کارها... شناخته تا نیم شبی از شهر بیرون آمد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 88)
جمع مخراق، فوته های پیچیده، کار بران سر انجام دهندگان، جوانمردان، دهشمندان، نیک بالایان، گاوان جمع مخراق. سخاوتمندان اشخاص سخی جوانمردان، مردان نیکو اندام، اشخاص کاربر، آنچه کودکان با آن بازی کنند، گاوان دشتی
جمع مخراق، فوته های پیچیده، کار بران سر انجام دهندگان، جوانمردان، دهشمندان، نیک بالایان، گاوان جمع مخراق. سخاوتمندان اشخاص سخی جوانمردان، مردان نیکو اندام، اشخاص کاربر، آنچه کودکان با آن بازی کنند، گاوان دشتی
مونث مثالی یا اشباح مثالیه. بعضی از فلاسفه قایلند که میان مجردات محض و مادیات عالمی است که آنرا عالم اشباح نامند که برزخ میان روحانیات و جسمانیات است و از آن جهت اشباح گویند که دارای مقدار و شکل میباشد و شبح و قشر اجسام اند و چون دارای ماده نمی باشند فوق اجسام اند و مانند صوری هستند که از اشیا در آیینه منعکس میشوند. عالمی را که محل صور مقداریه است عالم اشباح و عالم اشباح مثالیه و اشباح جسمیه نامند
مونث مثالی یا اشباح مثالیه. بعضی از فلاسفه قایلند که میان مجردات محض و مادیات عالمی است که آنرا عالم اشباح نامند که برزخ میان روحانیات و جسمانیات است و از آن جهت اشباح گویند که دارای مقدار و شکل میباشد و شبح و قشر اجسام اند و چون دارای ماده نمی باشند فوق اجسام اند و مانند صوری هستند که از اشیا در آیینه منعکس میشوند. عالمی را که محل صور مقداریه است عالم اشباح و عالم اشباح مثالیه و اشباح جسمیه نامند