جدول جو
جدول جو

معنی مغاص - جستجوی لغت در جدول جو

مغاص
جای فرو رفتن در آب
تصویری از مغاص
تصویر مغاص
فرهنگ فارسی عمید
مغاص(مَ)
جای فروشدن در آب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط).
- مغاص اللؤلؤ، آنجای از دریا که برای صید مروارید فروشوند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد).
، بالای ساق. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط). بالای ساق. ج، مغاوص. (از اقرب الموارد)
مغیص. قولنج. درد شکم. و رجوع به مغیص و مغص و دزی ج 2 ص 604 شود
لغت نامه دهخدا
مغاص(طُ رُوو)
فروگردیدن در آب. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
مغاص
در آب فرو رفتن آبفرویی، آبفروگاه، بالای ساغ جای فرو رفتن در آب
تصویری از مغاص
تصویر مغاص
فرهنگ لغت هوشیار
مغاص((مَ))
جای فرو رفتن در آب
تصویری از مغاص
تصویر مغاص
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مناص
تصویر مناص
فرار، گریز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغاث
تصویر مغاث
درختی با برگ های پهن، گل های سفید و ریشۀ سرخ رنگ که مصرف دارویی دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصاص
تصویر مصاص
راز، سر، خالص چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغاک
تصویر مغاک
گود، گودال، جای گود، برای مثال ابله و فرزانه را فرجام خاک / جایگاه هر دو اندر یک مغاک (رودکی - ۵۳۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغار
تصویر مغار
غار، شکاف معمولاً وسیع و عمیق در زیر زمین یا داخل کوه که در اثر انحلال مواد داخلی آن یا حرکات پوستۀ زمین به وجود می آید، گاباره، مغاره، دهار
فرهنگ فارسی عمید
(طُ)
به معانی غیض است. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به غیض شود
لغت نامه دهخدا
(مَ غاض ض)
جمع واژۀ مغضّه. (از اقرب الموارد). رجوع به مغضه شود
لغت نامه دهخدا
(مَصْ صا)
مکنده. (ناظم الاطباء). بسیار مکنده، حجام. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ جَ عَ)
حیص. حیصه. حیوص. محیص. حیصان. به یک سوی شدن از چیزی (یا درحق دوستان ’حاصوا’ گویند و در حق دشمنان ’انهزموا’). (از منتهی الارب). بگردیدن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(مَحْ حا)
درخشان از برق، سراب، الدویهالمحاص، دشت که درآن بکوشش تمام راه روند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ حاص ص)
بهره بهره کننده چیزی را میان خودشان. (از منتهی الارب). کسی که بهره میکند چیزی را با دیگری، آن که میگیرد حصه و بهرۀ خود را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ غاش ش)
آن که شتابی می کند و تعجیل می نماید. (ناظم الاطباء). پیشدستی کننده. (از اقرب الموارد). جاؤا مغاشین للصبح، یعنی آمدند سبقت کنان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بدرد آوردن شکم را. (از اقرب الموارد) : و اذا شرب (الحنظل) فی شده البرد امغص و اکرب اکراباً شدیداً. (ابن بیطار) : و اذا حفف قشر ثمرته (ثمره نارنج) ... حلل امغاص البطن. (ابن البیطار)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ مغص، مغص. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ مغص. شتران برگزیده. (از ذیل اقرب الموارد). شتران سپید گرامی نژاد. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
فر رود آمدن، ناگاه فرود آمدن، زمان گریز زمان شادی زمان چرخیدن زمان بر گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصاص
تصویر مصاص
راز، پاک گوهر، مکیدنی، ناب راز سر، خالص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محاص
تصویر محاص
دشت نا هموار
فرهنگ لغت هوشیار
از ریشه پارسی مغ مغوک مغاک دهار دهارش پر از کان زر یکسره (اسدی) شکفت گریستک
فرهنگ لغت هوشیار
پناهجای، گریز گاه، جنبیدن، باز پس شدن، درنگ کردن، گریز گریختن، گریز: (شک نیست که طریق خلاص و مناص از خصمان بی محابا ما را همین است که بداغ بندگی تو موسوم شویم) (مرزبان نامه. 1317 ص 173)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملاص
تصویر ملاص
سنگ سپید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغاء
تصویر مغاء
آواز گربه میو میو
فرهنگ لغت هوشیار
کلز انار دشتی از گیاهان گیاهی از تیره پنیر کیان که ریشه اش مورد استفاده دارویی است: رمان بری مغیث انار صحرایی. توضیح مصحف آن} معاث {است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغاک
تصویر مغاک
جای فرو رفته و گود گودال: (به مغاکها و مغارات متوطن شوند) (مرزبان نامه. تهران. چا.: 196)، گودال عمیق خواه در خشکی و خواه در دریا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغان
تصویر مغان
جمع مغ. یا باده مغان. شرابی که زردشتیان بعمل آورند: (کاین یک دو سه روز عمر باقی است از دست مده می مغان را)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصاص
تصویر مصاص
((مُ))
خالص از هر چیزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مغاک
تصویر مغاک
((مَ))
گودال، جای گود و عمیق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مغار
تصویر مغار
((مُ))
نوعی ابزار که از آن در منبت و کنده کاری روی چوب استفاده می کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مناص
تصویر مناص
((مَ))
گریختن، گریزگاه، پناهگاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مغار
تصویر مغار
((مَ))
مغاره، غار، شکاف وسیع و عمیق در کوه، مغاره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مغاک
تصویر مغاک
حفره
فرهنگ واژه فارسی سره