جدول جو
جدول جو

معنی مغارس - جستجوی لغت در جدول جو

مغارس
مغرس ها، زمین هایی که در آن نهال کاری کنند، جاهای درخت نشاندن، جمع واژۀ مغرس
تصویری از مغارس
تصویر مغارس
فرهنگ فارسی عمید
مغارس(مَ رِ)
جمع واژۀ مغرس و مغرس. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (از محیط المحیط) :
در مزارع طالب دخلی که نیست
در مغارس طالب نخلی که نیست.
مولوی.
و رجوع به مغرس شود
لغت نامه دهخدا
مغارس
جمع مغرس، نهالستان ها جمع مغرس
تصویری از مغارس
تصویر مغارس
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مغارم
تصویر مغارم
مغرم ها، غرامت ها، جمع واژۀ مغرم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مدارس
تصویر مدارس
مدرسه ها، جاهای درس خواندن، آموزشگاه ها، جمع واژۀ مدرسه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغاره
تصویر مغاره
غار، شکاف معمولاً وسیع و عمیق در زیر زمین یا داخل کوه که در اثر انحلال مواد داخلی آن یا حرکات پوستۀ زمین به وجود می آید، گاباره، دهار، مغار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغار
تصویر مغار
غار، شکاف معمولاً وسیع و عمیق در زیر زمین یا داخل کوه که در اثر انحلال مواد داخلی آن یا حرکات پوستۀ زمین به وجود می آید، گاباره، مغاره، دهار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغرس
تصویر مغرس
زمینی که در آن نهال کاری کنند، جای درخت نشاندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مارس
تصویر مارس
ماه سوم از سال میلادی، March
در بازی نرد نوعی باخت دو امتیازی که در آن برنده همۀ مهره هایش از بازی خارج شده باشد، در حالی که حریف همۀ مهره هایش در بازی باشد
فرهنگ فارسی عمید
(مَ رِ)
جمع واژۀ مترس. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و رجوع به مترس شود
لغت نامه دهخدا
(مَ رِ)
جاهای درس گفتن. (غیاث اللغات). جمع واژۀ مدرسه. رجوع به مدرسه شود: و اضعاف آن بر عمارت مساجد و معابد و اربطه و مدارس... صرف کرده است. (المعجم)
لغت نامه دهخدا
(مَ رِ)
جمع واژۀ مغرف. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). و رجوع به مغرف شود، خیل مغارف، اسبان تیزرو. (منتهی الارب) (آنندراج) ، جمع واژۀ مغرفه. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به مغرفه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ رِ)
جمع واژۀ مغرم. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به مغرم شود
لغت نامه دهخدا
(طَ مَ حَ)
کم شدن شیر شتر. (تاج المصادر بیهقی). کم گردیدن شیر ناقه. غرار. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کمی در هر چیز. (منتهی الارب) (آنندراج) ، کم شیر شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، کاسد شدن بازار. (تاج المصادر بیهقی). ناروا گردیدن بازار. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، به دهان خورش دادن قمری، مادۀ خود را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ)
غاری که در کوه باشد. (غیاث). غار. (ناظم الاطباء). مغاره. کهف. غار. مغار. ج، مغاور. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : در مغارۀ دزدان به جای پدر بنشست و عاصی شد. (گلستان). در بعضی مواضع بی دینان به مغاره ها که در میان کوهها و دره های بلند بود به نردبان بالا رفته بودند. (ظفرنامۀ یزدی). و رجوع به مادۀ بعد شود، گودال ژرف و سرداب و مغاک و خندق. (ناظم الاطباء) ، به معنی جای غارت کردن، چرا که اسم ظرف از غارت هم درست می توان شد. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ / مُ رَ)
سوراخ در کوه. (مهذب الاسماء). غار. مغار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مادۀ قبل و مغار و غار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ رِ)
نعت فاعلی از ممارست. مشغول و مواظب و متوجه و ساعی. (ناظم الاطباء). رجوع به ممارست شود
لغت نامه دهخدا
(مُ رِ)
نام شخصی است که رسولی پیش عذرا فرستاد وعذرا چشم رسول او را به انگشت کند. (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
(مُ رِ)
مذاکر. مقاری ٔ. (اقرب الموارد). درس گوینده و سبق گوینده و باهم مذاکرۀ درس نماینده. (ناظم الاطباء). که کتاب خواند و درس بدهد. (از متن اللغه) ، مرد بدفعل آلوده به گناه. (منتهی الارب). متلطخ در ذنوب. (از متن اللغه). که در گناه آویزد و خود را به گناه ها آلوده سازد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ رِ)
جمع واژۀ مغرب. جای فروشدن آفتاب. (آنندراج). جمع واژۀ مغرب. (ناظم الاطباء). مغربها. مقابل مشارق:
ممدوح ائمه و سلاطین
مشهور مشارق و مغارب.
انوری.
و رجوع به مغرب شود
لغت نامه دهخدا
(مَ رِ)
جمع واژۀ مغرز. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به مغرز شود
لغت نامه دهخدا
(مَ رِ)
منزلهای فرود آمدن. (غیاث) (آنندراج). و رجوع به مغرس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ سَ / رِ سِ)
قراردادی است به منظور کشت اشجار بی میوه (از قبیل سپیدار، بید، پده، سرو، چنار) و یا نگهداری آنها که بین مالک زمین یا درختان با کارگر بسته می شود در مقابل حصۀ مشاع و اجرت دیگر (از قبیل اینکه شاخه های زائد و تراش متعلق به کارگر باشد). در پاره ای از ولایات آن را غارسی گویند. (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی)
لغت نامه دهخدا
(مَ رِ)
جمع واژۀ مغرض. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به مغرض شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از غارس
تصویر غارس
درخت نشاننده درختکار غرس کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغارب
تصویر مغارب
جای فرو شدن آفتاب، جمع مغرب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغارم
تصویر مغارم
جمع مغرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغاره
تصویر مغاره
غار، غاری که در کوه باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدارس
تصویر مدارس
جاهای درس گفتن، جمع مدرسه است
فرهنگ لغت هوشیار
نگاهبان پاسبان نگاهبانی کننده نگاهبانی کننده نگاهبان پاسبان جمع محارسین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مارس
تصویر مارس
ماه سوم سال فرنگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغاره
تصویر مغاره
((مُ رِ))
مغاره، غار، شکاف وسیع و عمیق در کوه، مغار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مدارس
تصویر مدارس
((مَ رِ))
جمع مدرسه
فرهنگ فارسی معین
مدرسه ها، دبستان ها، آموزشگاهها
فرهنگ واژه مترادف متضاد
زاغه، شکفت، غار، کهف، مغار
فرهنگ واژه مترادف متضاد