جدول جو
جدول جو

معنی مغارات - جستجوی لغت در جدول جو

مغارات
جمع واژۀ مغاره، غار، شکاف معمولاً وسیع و عمیق در زیر زمین یا داخل کوه که در اثر انحلال مواد داخلی آن یا حرکات پوستۀ زمین به وجود می آید، مغار
تصویری از مغارات
تصویر مغارات
فرهنگ فارسی عمید
مغارات
(مَ)
جمع واژۀ مغاره. (اقرب الموارد) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : لویجدون ملجاء او مغارات او مدخلا لولوا الیه و هم یجمحون. (قرآن 57/9). به مغاکها و مغارات متوطن شدند. (مرزبان نامه). مردم بسیار در مغارات و سوراخها متواری گشته بودند. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 94). و رجوع به مغاره شود
لغت نامه دهخدا
مغارات
جمع مغاره، دها ران شکفت ها جمع مغاره
تصویری از مغارات
تصویر مغارات
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مبارات
تصویر مبارات
نوعی طلاق به علت از هم بیزار شدن زن و مرد، ادعای برابری نمودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجارات
تصویر مجارات
با هم رفتن، هم قدم شدن، با یکدیگر برابری کردن، با یکدیگر سخن گفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغالات
تصویر مغالات
از حد گذشتن، نرخ چیزی را بالا بردن، گران فروشی کردن، گران خریدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ممارات
تصویر ممارات
جنگ کردن، جدال کردن، پیکار کردن
فرهنگ فارسی عمید
(عَ)
پوشیدن. پوشیده داشتن. پوشانیدن. نهان کردن. نهفتن. (یادداشت مؤلف). مستورداشتن خبر و غیر آن را اظهار کردن. نهان داشتگی: وقت کشف آن تلبیس نفرمودند و اغضا و مواراتی رفت. (تاریخ جهانگشای جوینی). رجوع به مواراه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ فِ)
جمع واژۀ مغفره. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به مغفره شود
لغت نامه دهخدا
(طَ)
گران فروشی کردن: در مغالات بضاعت بضع مبالغتی نکنم. (مرزبان نامه ص 249). و رجوع به مغالاه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
جمع واژۀ مغیره. غارت کنندگان. به غارت رفتگان. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و العادیات ضبحاً. فالموریات قدحاً. فالمغیرات صبحاً. (قرآن 1/100-3)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
بیع و شری. خرید و فروش. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مشاراه شود
لغت نامه دهخدا
(طَ فَ شَ)
پیاپی کردن. یقال: غاریت بینها غراء، ای والیت. (منتهی الارب). پیاپی کردن. (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، ستیهیدن با کسی در پیکار. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مراره. (از اقرب الموارد). رجوع به مراره شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
با یکدیگرمناظره کردن. با هم سخن گفتن: میان هر دورسول در منازعت و مراجعت سخن و حوالت ایشان به یکدیگر در آن جنایت مجارات بسیار رفت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 332) ، رقابت کردن. با هم برابری کردن: مرو دارالملک سلطان سنجر بودو مرجع هر کهتر و مهتر... عدد رؤوس انسان با اقطار باران نیسان مبارات می نمود و زمین آن با آسمان مجارات. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 119) ، با هم رفتن. تجاری. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مجاراه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ سارْ را)
جمع واژۀ مسارّه. راز گفتن. در گوشی گفتن: به قاضی سرخس که خویش او بود مسارات می فرستاد. (جهانگشای جوینی). رجوع به مساره شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مزار. مقابر. رجوع به مزار شود: ناگاه از فضل باری تبارک و تعالی همان روز مردی عجمی با من پیوست که او از آذربایجان بود و یک بار دیگر آن مزارات متبرکه را دریافته بود. (سفرنامۀ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 26)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
آن دایره های خرد که بر پشت کره یکدیگر را متوازی باشند. (التفهیم). جمع واژۀ مدار. رجوع به مدار شود.
- مدارات روزها، مدارات یومی: دائره هااند موازی مر معدل النهار را به شمال و به جنوب. (التفهیم از یادداشت مؤلف). رجوع به مدار شود.
- مدارات عرضی، دائره هااندموازی مر فلک البروج را به شمال و جنوب. (التفهیم از یادداشت مؤلف). رجوع به مدار شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ محاره. (منتهی الارب). رجوع به محاره شود
لغت نامه دهخدا
(عَ تَ نَ)
جدل و ستیزه کردن. ستیزه. جدل. خصومت: او چون اصرار و انکار قوم دید جز مدارات و ترک ممارات چاره ندید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 316). بونصر پرده از سر ممارات برگرفت و در خدمت رایت منتصر پیش او بازرفت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 229). بعد از این ترا ممارات و مبادات کشتی معاف داشتم. (جهانگشای جوینی).
لیک در شیخ این گله ز امر خداست
نی پی خشم و ممارات و هواست.
مولوی.
رجوع به مماراه و مراء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ غَیْ یِ)
چیزهای ناپایدار و قابل تغییر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ ضِ دی یَ)
به معنی موضع شبانان، شهری از شهرهای کنعان بود که یوشع پادشاهان پنجگانه را در آنجا به قتل رسانید. بعضی را گمان چنان است که مقیده همان المغار است که در بیست و پنج میلی شمال غربی اورشلیم و در میان غزه ولد واقع است. (از قاموس کتاب مقدس). و رجوع به قاموس کتاب مقدس شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
برابری و نبرد کردن با کسی در کاری. همچشمی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : پلنگ کبر او که با شیر فلک مبارات می کرد بر دست روباه مکر و خدیعت روزگار گرفتار آمد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 164). عدد رؤوس ایشان با اقطار باران نیسان مبارات می نمود. (جهانگشای جوینی). و الحق بروج آن با فلک البروج در مبارات آمده. (جهانگشای جوینی). بعد از این ترا از ممارات و مبارات کشتی معاف داشتم. (جهانگشای جوینی). رجوع به مباراه شود، (اصطلاح فقهی) نوعی طلاق است مانند طلاق خلع و اختلاف آن با خلع آن است که اولاً در مبارات کراهت از دو طرف است. یعنی زن و مرد هر دو مایل بزندگی باهم نیستند در صورتی که در طلاق خلع زن از مرد کراهت دارد و دیگر اینکه در طلاق خلع مالی را که زن به شوهر می بخشد جائز است عین مهر باشد یا کمتر و یا بیشتر ازآن، و در طلاق مبارات مال نباید زائد بر مهر باشد
لغت نامه دهخدا
تصویری از ممارات
تصویر ممارات
جنگ کردن جدال کردن، جدال ستیزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغیرات
تصویر مغیرات
جمع مغیره، وستان، ورتیدگان
فرهنگ لغت هوشیار
گرانفروشی کردن، از حد در گذشتن، تیر را بینهایت انداختن، (اسم)} گرانفروشی در مغالات بضاعت بضع مبالغتی نکنم) (مرزبان نامه. تهران. چا. 249: 1)، تجاوز از حد
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مزار، مستیگاهان گور ها و مسیتنامه نوشته ای که پیرامون مسیتگاهان و گور ها فراهم آید جمع مزار: زیارتگاهها: واضعاف آن بر عمارت مساجد و معابد و اربطه و مدارس و قناطر ومصانع و مزارات متبرک و بقاع خیر صرف کرده است، قبرها آرامگاهها، کتابی که از زیارتگاهها و قبرها بحث کند: مزارات تبریز مزارات شیراز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدارات
تصویر مدارات
نرمی، لطف، مماشات، مدارا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجارات
تصویر مجارات
با هم رفتن، با هم برابری کردن، با یکدیگر سخن گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبارات
تصویر مبارات
برابری و نبرد کردن با کسی در کاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغالات
تصویر مغالات
((مُ))
گران فروشی کردن، از حد در گذشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ممارات
تصویر ممارات
((مُ))
جنگ کردن، جدال کردن، جدال، ستیزه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مدارات
تصویر مدارات
((مُ))
با کسی ملایمت و نرمی کردن، نرمی، لطف، مهربانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجارات
تصویر مجارات
((مُ))
با هم رفتن، با هم برابری کردن، با یکدیگر سخن گفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبارات
تصویر مبارات
((مُ))
بری شدن از یکدیگر، بیزار شدن از هم
فرهنگ فارسی معین