- معین (پسرانه)
- یاریگر، کمک کننده، یاور
معنی معین - جستجوی لغت در جدول جو
- معین
- نشان زد
- معین
- یاری کننده، یار، مددکار
- معین
- مخصوص و مقرر شده، مشخص، معلوم
- معین
- جاری، روان، آب چشمه که بر روی زمین جاری شود
- معین
- مقرر، مخصوص و مقرر کرده شده، ثابت یاری دهنده، مددکار و یاور
- معین ((مَ))
- پاک، صاف، جاری
- معین ((مُ))
- یاریگر، یاری کننده
- معین ((مُ عَ یَّ))
- مشخص گردیده، تعیین شده، معلوم، مقرر
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
معینه در فارسی مونث معین بنگرید به معین مونث معین: (امور معینه)
هشیوار
بازگو کننده
آراسته
چم، آرش
جمع عین، فراخ، چشم
بزرگی و دارائی پیدا کردن
زینت داده شده، آراسته
بیان کننده، آشکار کننده
آشکار کننده، واضح، روشن
بزرگ، بزرگ تر، بزرگ ترین
لعنت شده، نفرین شده، ملعون
بیان کرده شده، آشکار، واضح
زینت دهنده، آراینده، آرایشگر
با هم بودن، همراه بودن، همراهی
به چشم دیدن چیزی و به یقین پیوستن، لازم و محقق شدن امری یا چیزی، بزرگی و دارایی پیدا کردن، جاه، مقام و بزرگی داشتن
جا گرفته، جای گیر، صاحب پایگاه و منزلت
عیب دار، عیب ناک، معیوب، ناقص، ناراست
دارای متانت، محکم، ثابت، استوار، پابرجا
مردی که دارای عائلۀ بسیار باشد، عائله دار
مقصود، مفهوم و مضمون کلام، مطلب، موضوع، باطن
حاذق، باتجربه در امور، کسی که کاری را تکرار کند، آنکه درس را برای شاگردان تکرار کند