آب روان. (دهار). آن آب که می بینند چون می رود. (مهذب الاسماء). آب روان بر روی زمین. (ترجمان القرآن). جاری و روان. (غیاث) (آنندراج) : و حصاری محکم در میان شهر و خندقی که به آب معین برده اند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 129). - ماء معین، آب روان روشن و پاک. ماء معیون. (منتهی الارب). آب ظاهرو جاری بر روی زمین که آن را بتوان دید. (از اقرب الموارد). و رجوع به ترکیب ماء معین ذیل ماء شود. ، خوب. گرامی. پسندیده. مطلوب: غث و سمین و معین و مهین آن را وزنی نهند. (سندبادنامه ص 245). از هرچه حادث شود غث و سمین و معین و مهین و صلاح و فساد و خیر و شر بدانی. (سندبادنامه ص 87) ، چشم کرده. (منتهی الارب). چشم کرده. چشم زده. (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط)