عادت کنانیده شده به چیزی. (آنندراج). عادت داده شده. معتاد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و محمد بن طغرل فرمان یافت هم اندر این ماه از علتی صعب که او را معود بود به روزگار. (تاریخ سیستان). نبوده است تا بوده دوران گیتی به ابقای ابنای گیتی معود. سعدی. ، تربیت شده و تعلیم داده شده و ورزیده شده. (ناظم الاطباء)
عادت کنانیده شده به چیزی. (آنندراج). عادت داده شده. معتاد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و محمد بن طغرل فرمان یافت هم اندر این ماه از علتی صعب که او را معود بود به روزگار. (تاریخ سیستان). نبوده است تا بوده دوران گیتی به ابقای ابنای گیتی معود. سعدی. ، تربیت شده و تعلیم داده شده و ورزیده شده. (ناظم الاطباء)
خطی که با خط دیگر تشکیل زاویۀ قائمه می دهد ستون، پایه، ستون خانه رئیس، سرور، بزرگ قوم گرز، از آلات جنگ که در قدیم به کار می رفته و از چوب و آهن ساخته می شده و سر آن بیضی شکل یا گلوله مانند بوده و آن را بر سر دشمن می زدند، کوپال، گرزه، دبوس، لخت، چماق، سرپاش، سرکوبه، مقمعه
خطی که با خط دیگر تشکیل زاویۀ قائمه می دهد ستون، پایه، ستون خانه رئیس، سرور، بزرگ قوم گُرز، از آلات جنگ که در قدیم به کار می رفته و از چوب و آهن ساخته می شده و سر آن بیضی شکل یا گلوله مانند بوده و آن را بر سر دشمن می زدند، کوپال، گُرزِه، دَبوس، لَخت، چُماق، سَرپاش، سَرکوبِه، مِقمَعِه