جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با معود

معود

معود
آنکه می آموزد و تعلیم می دهد سگ را برای شکار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا

معود

معود
عادت کنانیده شده به چیزی. (آنندراج). عادت داده شده. معتاد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و محمد بن طغرل فرمان یافت هم اندر این ماه از علتی صعب که او را معود بود به روزگار. (تاریخ سیستان).
نبوده است تا بوده دوران گیتی
به ابقای ابنای گیتی معود.
سعدی.
، تربیت شده و تعلیم داده شده و ورزیده شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

معود

معود
بیمار عیادت کرده بالنقص و التمام. (آنندراج). بیمار عیادت کرده شده. معوود. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

معود

معود
بردن چیزی را. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، تباه شدن معده کسی و گوارد نکردن طعام را. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). و رجوع به مَعد شود
لغت نامه دهخدا

مسعود

مسعود
نیکبخت، سعادتمند، مبارک، خجسته، نام پسر سلطان محمد غزنوی، نام شاعر معروف قرن پنجم، مسعود سعد سلمان
مسعود
فرهنگ نامهای ایرانی