جدول جو
جدول جو

معنی معنان - جستجوی لغت در جدول جو

معنان(مُ)
روشهای آب در وادی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مجاری آب در وادی. معنات. (از اقرب الموارد) ، جاهای روان شدن سیل و کرانه ها. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از معنا
تصویر معنا
معنی، مقصود، مفهوم و مضمون کلام، مطلب، موضوع، باطن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عنان
تصویر عنان
لگام، دهانۀ اسب، دوال لگام که سوار به دست می گیرد
عنان با عنان رفتن: عنان با عنان رفتن یا عنان بر عنان رفتن پهلو به پهلو اسب راندن، کنایه از برابر بودن، به موازارت هم راه رفتن
عنان تافتن: کنایه از برگشتن، روگردان شدن
عنان کشیدن: زمام مرکب را کشیدن و او را از حرکت بازداشتن، کنایه از بازایستادن، توقف کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معنون
تصویر معنون
دارای دیباچه و مقدمه، شخص دارای عنوان و مقام
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
لغتی است در معنی. (منتهی الارب). مراد از کلام و مقصود از هر چیزی. (ناظم الاطباء). معنی. (اقرب الموارد). و رجوع به معنی شود
لغت نامه دهخدا
(مِعْ)
آب و کاه جوینده قوم را. (منتهی الارب) (آنندراج). آنکه آب و کاه برای قوم می جوید. (ناظم الاطباء) ، رجل معیان، مرد سخت چشم زخم رساننده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِعْ)
نیکو یاریگر، بسیار مددکارمردم. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَنْ وَ)
عنوان کرده شده یعنی دیباچه کرده شده. (غیاث) (آنندراج). کتاب دیباچه نوشته. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، عنوان کرده شده، دارای عنوان. (ناظم الاطباء). شخصی دارای عنوان و مقام: مرد معنونی است
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دیوانه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، ناتوان، افسون شده و جادوشده و به افسون نامرد شده، آنکه قاضی بر وی حکم به نامردی کند، محبوس در حظیره. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَ عَ)
حدیثی که در سند آن گویند روی عن فلان عن فلان و بعضی این را از مرسل شمرند. (نفایس الفنون). در اصطلاح محدثان حدیثی که در سند آن گفته شود: فلان عن فلان عن فلان. و قسطلانی گوید معنعن حدیثی است که در آن گفته شود فلان عن فلان بدون اینکه به سماع یا تحدیث یا اخبار درباره روایت اشخاص معروفی که یاد شده اند تصریح شده باشد. (از کشاف اصطلاحات الفنون). حدیثی است که در سند آن عبارت فلان عن فلان باشد. ممکن است این حدیث متصل باشد و ممکن است نباشد بعضی آن را در حکم مرسل و منقطع شمرده اند تا اتصال آن معلوم شود. (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی) : روایت است از حسن بن خوانسار... معنعن از امیرالمؤمنین علی علیه السلام که... (ترجمه محاسن اصفهان ص 11) ، در تداول عامه از روی مزاح، آلوده. پلید:
معنعن ریش او از بس طویل است
ز سیچقان ایل تا تنگوز ایل است.
(یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
خوش معنعن ریش برقین طویلی داشتیم.
روحانی (روح الاجنه)
لغت نامه دهخدا
(مُ عُ)
رجوع به معنان شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
اسب نیکوروش. ج، معانیق. (منتهی الارب) (آنندراج) ، اسب نیکوگردن. ج، معانیق. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نُ رِ دَ)
از حیث معنی. از حیث مضمون. مقابل لفظاً. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، مقابل صورهً. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). در معنی. باطناً
لغت نامه دهخدا
(مَ)
شهرکی است از ماوراءالنهر با منبر به حدود بخارا آبادان و با کشت و برز بسیار. (از حدود العالم چ دانشگاه ص 106)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
آن که به طلب آب و علف رود قوم را. (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط)
لغت نامه دهخدا
(مُ مِنْ نا)
به صیغۀ تثنیه، روز و شب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ نَ)
دهی است از دهستان مرکزی بخش حومه شهرستان بجنورد،، واقع در 12هزارگزی جنوب باختری بجنورد و 4هزارگزی خاور شوسۀ بجنورد به اسفراین با 906 تن سکنه. آبش از چشمه و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نباتی است. (مهذب الاسماء). گیاهی است. (منتهی الارب) (آنندراج). نام گیاهی. (ناظم الاطباء). گیاهی است که شتر و گوسفند آن را چرد. واحد آن مکنانه است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
ابن جواس بن فروه بن سلمه بن المنذر المضرب السکونی کندی. (متوفی در حدود 30 هجری قمری). از شعرای مخضرمین است. نصرانی بود و در ایام عمر بن خطاب اسلام آورد و در کوفه اقامت گزید. (از اعلام زرکلی چ 2 ج 8 ص 181). و رجوع به همین مأخذ شود
لغت نامه دهخدا
شبیه، ماننده، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : عریقطه، جانورکی است عریض و جنبنده مانان به گوه گردان: ناقه معلّسه، شتر ماده مانان به شتر نر، فلان عطسه فلان، یعنی شبیه و مانان اوست در خلق و خلق، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
قاضی بر کسی حکم نامردی نمودن، یا بجادویی از زنان بازداشته شدن: اعن ّ عن المرئه اعناناً (مجهولاً). (منتهی الارب) (آنندراج). حکم نامردی نمودن قاضی بر مردی: اعن الرجل عن المراءه اعناناً. (ناظم الاطباء). حکم کردن قاضی بر کسی به عنین بودن یا بسحر و جادوئی کسی را از زن بازداشتن: اعن ّ عن امرأته بصیغهالمجهول. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
اطراف درخت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کرانها و اطراف درخت. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(مَ عَدْدا)
جای دفتۀ (کذا) زین از هر دو پهلو. (منتهی الارب ذیل ’ع دد’). دوپهلوی انسان و جز انسان و گویند جای دو پای سوار براسب که شامل است بر فاصله رأس دو کتف اسب تا قسمت عقب شکم آن. (از اقرب الموارد ذیل معد). آنچه میان سر دو کتف است تا مؤخر شکم آن. (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
(حُ)
طعن. رنجانیدن کسی رابه سخن: طعن فیه بالقول طعناً و طعناناً، طعن کردن در حسب کسی. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
از قرای نسف است و مسنانی منسوب بدان. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
نعت از رنّه و رنین. رجوع به رنین شود، قوس مرنان، کمان باآواز. (از اقرب الموارد). کمان بانگ آور. (دهار) ، کمان. (منتهی الارب). کمان بلند. (دهار). قوس. (اقرب الموارد) ، مرنان الفؤاد، مردمان مرده دل. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
تثنیۀ مرن. رجوع به مرن شود.
- مرناالانف، دو کنارۀ بینی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
صیغۀ تثنیه. دو تندی رگ پشت از دو جانب. یقال متناالظهر. مذکر و مؤنث هر دو می آید. (ناظم الاطباء). و رجوع به ’متن’ شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
به لغت سریانی درخت کرم دانه را گویند و آن نوعی از مازریون است. (برهان) (آنندراج). مأخوذ از سریانی، قسمی از مازریون. (ناظم الاطباء). مایرهوف گوید نام عربی مزبور را عموماً مثنان آورده اند، محتملاً این کلمه از سریانی آمده و آن را با ’ثیملئیا’ یا ’خملئیا’ ی یونانی تطبیق کرده اند. (از حاشیۀ برهان چ معین). نباتی است که کرم دانه ثمر اوست و آن دو قسم است یکی را شاخه ها به قدر دو ذرع و گلش سفید و مابین گل ثمرش می روید شبیه به تخم مورد و مایل به استداره و بعد از رسیدن سرخ می شود و پوست او صلب و سیاه و مغز او سفید و جرم دانق و... نیز نامند. و قسم دیگر او در مصر کثیرالوجود است منبتش کنار آبها و ریگزارها و نباتش به قدر دو شبر و چتری و برگش مانند برگ ابهل و در پهلوی هم و گلش زرد و باریک و تخمش مایل به سفیدی و بقدر تخم انجره است. (از تحفۀ حکیم مؤمن). قسمی از دافنه و آن درختی است که نام آن در کتب آمده است. لیکن گااوبا می گوید آن را در ایران ندیده است. گرم دانه. ثومالاآ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کرم دانه شود، سداب کوهی را گویند که در تداول دانه هایش را اسپند نامند. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
رجل معدان، مرد فراخ معده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
این از آن حدیثی که در سند آن گفته شود فلان عن فلان (فلان از فلان)
فرهنگ لغت هوشیار
سر نامه دار، پیشگفتدار، نشاندار نامدار عنوان کرده شده ابتدا شده، کتاب یا رساله دارای مقدمه، شخصی دارای حیثیت و نام نشان: (مرد معنوی است)
فرهنگ لغت هوشیار
شاید تازی گشته از سریانی از یونانی کرم دانه گرد مانه این واژه به گونه تازی گردیده: کزمدانه و جر مدانق از گیاهان، سداب کوهی از گیاهان کرم دانه، سداب کوهی را گویند که در تداول دانه هایش را اسپند نامند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طعنان
تصویر طعنان
گوشه زدن گواژ زدن رنجاندن به زبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معنون
تصویر معنون
((مُ عَ وَ))
عنوان کرده شده، ابتدا شده، کتاب یا رساله دارای مقدمه، شخصی دارای حیثیت و نام و نشان
فرهنگ فارسی معین